جدول جو
جدول جو

معنی روغان

روغان
این طرف و آن طرف دویدن، به هرسو روی آوردن
مکر، حیله، فریب، شید، حقّه، خاتوله، ستاوه، قلّاشی، خدعه، دویل، غدر، ترب، ریو، گربه شانی، دغلی، گول، تزویر، اشکیل، کید، نیرنگ، نارو، احتیال، دستان، تنبل، ترفند، دلام، چاره، کلک، شکیل
تصویری از روغان
تصویر روغان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با روغان

روغان

روغان
رَوغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). روباه بازی کردن. (المصادربیهقی) : اهل غور چون حال روغان و مداهنت او بدانستند... (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به روغ شود
لغت نامه دهخدا

روشان

روشان
تابناک درخشان منور نورانی مقابل تاریک. یا روشنان فلک ستارگان، آشکار ظاهر مقابل پنهان، جایی که نور بدان بتابد، درجه ای از تابش نور همجوار سایه مقابل سایه
فرهنگ لغت هوشیار