نام ملکی وسیع در اقلیم ششم و هفتم، (غیاث اللغات)، ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی ویرانی شمال است و این ناحیتی بزرگ است و مردمانی بدطبعاند و بدرگ و ناسازنده و شوخ روی و ستیزه کار و حرب کن و ایشان با همه کافران کز گرد ایشان است حرب کنند و بهتر آیند و پادشاه را روس خاقان خوانند و ناحیتی است نعمت وی بغایت بسیار است از هر چیزی که بباید و اندر گروهی از ایشان مروت است و طبیبان را بزرگ دارند و ده یک همه غنیمت ها و بازرگانیهای خویش هر سالی بسلطان دهند و اندر میانشان گروهی از صقلابیانند که ایشانرا خدمت کنند و از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشند همه بر سر زانو گرد کرده دارند و کلاههای پشمین بسر برنهاده دارند دم از پس قفافروهشته و مرده را با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه بگور فرونهند و طعام و شراب با ایشان بگور نهند، (حدود العالم چ دانشگاه ص 188)، کویابه مستقر ملک است و شهر صلابه و ارتاب از روس است، (از حدود العالم ص 189) : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه روس، فردوسی، ز چین و ماچین تاروس و تا در سقلاب همه ولایت خانست و زیر طاعت خان، فرخی، خفچاق و روس رسمی ابخاز و روم ذمی ذمی هزار فرقه رسمی هزار لشکر، خاقانی، فتح تو به جنگ لشکر روس تاریخ شد آسمان قران را، خاقانی، چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشید روس و الان نهند سر خدمت پای شاه را، خاقانی، ندانم که با داغ چندین عروس چگونه کنم قصۀ روم و روس، نظامی، گفت کز جملۀ ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس، نظامی، بفرموده تا عبرۀ روم و روس نبشتند بر نام اسکندروس، نظامی، سلطان روم و روس بمنت دهد خراج چیپال هند و سند بگردن کشدقلاد، سعدی، و رجوع به روسیه و روسیۀ شوروی و روسی شود
نام ملکی وسیع در اقلیم ششم و هفتم، (غیاث اللغات)، ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی ویرانی شمال است و این ناحیتی بزرگ است و مردمانی بدطبعاند و بدرگ و ناسازنده و شوخ روی و ستیزه کار و حرب کن و ایشان با همه کافران کز گرد ایشان است حرب کنند و بهتر آیند و پادشاه را روس خاقان خوانند و ناحیتی است نعمت وی بغایت بسیار است از هر چیزی که بباید و اندر گروهی از ایشان مروت است و طبیبان را بزرگ دارند و ده یک همه غنیمت ها و بازرگانیهای خویش هر سالی بسلطان دهند و اندر میانشان گروهی از صقلابیانند که ایشانرا خدمت کنند و از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشند همه بر سر زانو گرد کرده دارند و کلاههای پشمین بسر برنهاده دارند دم از پس قفافروهشته و مرده را با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه بگور فرونهند و طعام و شراب با ایشان بگور نهند، (حدود العالم چ دانشگاه ص 188)، کویابه مستقر ملک است و شهر صلابه و ارتاب از روس است، (از حدود العالم ص 189) : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه روس، فردوسی، ز چین و ماچین تاروس و تا در سقلاب همه ولایت خانست و زیر طاعت خان، فرخی، خفچاق و روس رسمی ابخاز و روم ذمی ذمی هزار فرقه رسمی هزار لشکر، خاقانی، فتح تو به جنگ لشکر روس تاریخ شد آسمان قران را، خاقانی، چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشید روس و الان نهند سر خدمت پای شاه را، خاقانی، ندانم که با داغ چندین عروس چگونه کنم قصۀ روم و روس، نظامی، گفت کز جملۀ ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس، نظامی، بفرموده تا عبرۀ روم و روس نبشتند بر نام اسکندروس، نظامی، سلطان روم و روس بمنت دهد خراج چیپال هند و سند بگردن کشدقلاد، سعدی، و رجوع به روسیه و روسیۀ شوروی و روسی شود
در استی اوریسگ، در گیلکی اورس، نام قوم ساکن روسیه، بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دستۀ بزرگ تقسیم می شوند: خانوادۀ هندواروپایی و خانوادۀاورال وآلتایی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گروهی که بلاد آنها بسرحد صقالبه و ترک پیوسته است، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
در استی اوریسگ، در گیلکی اورس، نام قوم ساکن روسیه، بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دستۀ بزرگ تقسیم می شوند: خانوادۀ هندواروپایی و خانوادۀاورال وآلتایی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گروهی که بلاد آنها بسرحد صقالبه و ترک پیوسته است، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
انه لروس سوء، یعنی بد مرد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عیبی که در کراع (پایچۀ گاو و گوسفند) باشد. (از اقرب الموارد). عیب. (از المنجد) ، در شاهنامه عبدالقادر بغدادی بمعنی فریاد آمده است. (از فرهنگ شاهنامه)
انه لروس سوء، یعنی بد مرد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عیبی که در کراع (پایچۀ گاو و گوسفند) باشد. (از اقرب الموارد). عیب. (از المنجد) ، در شاهنامه عبدالقادر بغدادی بمعنی فریاد آمده است. (از فرهنگ شاهنامه)
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مِثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، خره، خروه، دیک، ابوالیقظان خروس کولی: در علم زیست شناسی پرنده ای وحشی شبیه خروس و بزرگ تر از کبوتر با پاهای دراز، بال های بزرگ، دم پهن، چشم های درشت و کاکلی از پر که بیشتر در کنار آب ها و سبزه زارها به سر می برد
جنس نر از مرغ خانگی، خُروچ، خُرُه، خُروه، دیک، اَبوالیَقظان خروس کولی: در علم زیست شناسی پرنده ای وحشی شبیه خروس و بزرگ تر از کبوتر با پاهای دراز، بال های بزرگ، دم پهن، چشم های درشت و کاکلی از پر که بیشتر در کنار آب ها و سبزه زارها به سر می برد
رشته کوهی است در ترکیه که بدریای روم مشرف است. این رشته کوهها که قسمت جنوبی ساتراپی کاپادس را تشکیل می داده (آسیای صغیر) ، ایالت سوریه از شمال باین کوهها محدود بوده است
رشته کوهی است در ترکیه که بدریای روم مشرف است. این رشته کوهها که قسمت جنوبی ساتراپی کاپادس را تشکیل می داده (آسیای صغیر) ، ایالت سوریه از شمال باین کوهها محدود بوده است
دیک. نر از ماکیان و مرغ خانگی. (ناظم الاطباء). نرمرغ. مرغ نر. نرینۀ مرغ خانگی. خروچ. خروه. خرو. خره. گال. رنگین تاج. خروش. ابوحماد. برائلی. (یادداشت بخط مؤلف). ابوالیقظان. ابوالنبهان. ابوسلیمان. ابوبرائل. ابوحسان. ابوحماد. ابوعقبه. ابوعلویه. ابومدلج. ابوالمنذر. ابوالندیم. (المرصع). صرصر. عوف. دیش. صارخ. طخی. (منتهی الارب). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: پهلوی xros از ریشه اوستایی xraos بمعنی خروشیدن، لغهً بمعنی خروشنده (بمناسبت بانگ وی) = فارسی: خروه، خروچ، خروز، بلوچی kros، خوانساری kros، گیلکی xorus، فریزندی. xarus، یرنی harus. نطنزی xorus، سمنانی harisa، xorus، ترکی عثمانی عاریتی و دخیل خروز، اسلاوی صربستان oroz در لهجه های دیگر اسلاوی مانند روسی kuritza (ماکیان) (این نام از ایران بزبانهای اسلاو رسیده) ، نرینۀ ماکیان. رجوع به فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 315به بعد و دائرهالمعارف اسلام (دیک) شود: تو نزد همه چو ماکیانی اکنون تن خود خروس کردی. عمارۀ مروزی. چو این کرده شد ماکیان و خروس کجا برخروشد گه زخم کوس. فردوسی. آنجا نیز حصاری بود و بسیار طاووس و خروس بودی من ایشان را می گرفتمی. (تاریخ بیهقی). انگار خروس پیرزن را بر پایۀ نردبان ببینم. خاقانی. گوئی که خروس از می مخمورسر است ایرا چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک. خاقانی. از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود که گه صبح خروشان شدنم نگذارند. خاقانی. امشب مگر بوقت نمی خواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس. لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن بگفته بیهودۀ خروس. سعدی. تو گفتی خروسان شاطر بجنگ فتادند در هم بمنقار و چنگ. سعدی (بوستان). گرچه شاطر بود خروس بجنگ چه زند پیش باز روئین چنگ ؟ سعدی (گلستان). دک دک، کلمه ای است که بدان خروس را زجر کنند. خلاسی، خروس که یکی از ابوین وی هندی و دیگر فارسی باشد. (منتهی الارب). خروس از نظر جانورشناسی: خروسها پرندگانی از خاندان ماکیانند که هیکلی زورمند و یال و پرهایی بسیار زیبا دارند. اصل این پرنده از کشورهای گرمسیری است ولی امروز بصورت پرندۀ اصلی بتعداد زیاد در همه نقاط عالم یافت میشود. خروس بانکیوا از هندوچین به احتمال زیاد اصل خروسهای اروپایی است. این خروس بعدها از هندوچین به کالدونی جدید و از آنجا به مالائی برده شد. در جنگلهای انبوه در هندوستان گله هایی از خروس بنام خروس قرمز و خروس جنگلی یافت میشود. در کوهستانهای سیلان خروسی بنام خروس استانلی و خروس لا فایت وجود دارند که از جنس خروسهای فوق اند. در کوههای هند نوعی خاص خروس با پرهای مخطط یافت می گردند که بنام خروس سونرا معروفند. خروس برنزی رنگ یا خروس تمینک ترکیبی است از خروس بانکیوا و خروس مالایائی که واجد رنگهای قرمز و سبز و زرد خاصی می باشد و از اعقاب خروسهای اهلی کشورهای اروپائی بحساب می آید. - بانگ خروس، صدای خروس: آمد بانگ خروس مؤذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی بنظارگان. منوچهری. که بانگ خروس آمد از ماکیان. سعدی. - ، کنایه از ساعات آخر شب و نزدیک صبح است، چه دراین هنگام خروس برای آخر بار می خواند: بشبگیر هنگام بانگ خروس ز درگاه برخاست آوای کوس. فردوسی. شب تیره هنگام بانگ خروس از آن دشت برخاست آوای کوس. فردوسی. سپیده دمان گاه بانگ خروس ببستند بر کوهۀ پیل کوس. فردوسی. - جنگ خروس، از قدیم الایام جنگ دو خروس یکی از وسائل سرگرمی بوده و گروه کثیری برای مبارزه حاضر میشده اند و در جنگ دو خروس همواره از نژاد خاص و خروسهای جوان استفاده میشود. پس از آنکه میدان جنگ آماده شد دو خروس بوسط میدان برده میشوند و آنها را آزاد می گذارند که بیکدیگر حمله کنند. دو خروس با قساوت و خشم هرچه تمامتر بهم می پرند و آنقدر با چنگال و منقار خود بهم زخم می زنند که تا جنگ با مرگ یکی و نعرۀ گرفتۀ دیگری که حاکی از فتح است خاتمه یابد. جنگ دو خروس همواره بصورت موضوع خاص در نقاشی نقاشان مورد توجه واقع شده است، در موزۀ سلطنتی مادرید دو تابلو و در موزۀ برلین یک تابلو و در موزۀ بابلی ژن تابلوی چهارمی از این جنگ وجود دارد. - چشم خروس، کنایه از نهایت آراستگی و زیبائی: یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس. فردوسی. بشبگیر برخاست آوای کوس هوا شد بکردار چشم خروس. فردوسی. بفرمود تا طوس بربست کوس بیاراست لشکر چو چشم خروس. فردوسی. - ، کنایه از سرخی و قرمزی: می خورم سرختر از چشم خروس در شب تیره تر از پرّ غراب. ادیب صابر. در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس. ابن یمین. لب از لبی چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس. سعدی. - خروس بی محل، خروسی که در غیر ساعات و آنات معمول می خواند. کنایه از شخص وقت نشناس: گر آفتاب درآید خروس بی محل است. صادق ملا رجب. - خروس جنگی، کنایه از افرادیست که بجزئی ناملایم بستیزه برمی خیزند. - ، خروسهایی که برای جنگ با خروس دیگر تربیت میشوند. - خروس سحری، خروسی که بوقت سحر می خواند: هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا کند همی نوحه گری یعنی که نمودند در آئینۀ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری. (منسوب به خیام). - خروش خروس، فریاد و بانگ خروس: چو از روز شد کوه چون سندروس به ابر اندر آمد خروش خروس. فردوسی. یک خروش خروس صبح کرم زین خراس خراب نشنیدم. خاقانی. - ، کنایه از آخر شب و نزدیک صبح است: بدانگه که خیزد خروش خروس ز درگاه برخاست آوای کوس. فردوسی. چنین گفت موبد که یک روز طوس بدانگه که خیزد خروش خروس. فردوسی. بدانگه که خیزد خروش خروس ببستند بر کوهۀ پیل کوس. فردوسی. - شب بخروس گذاشتن، بکاری که متعلق بدیگریست دخالت نکردن. - میخ طویله پای خروس، کنایه از قامتی است سخت کوتاه. - دم خروس، دمی که خروس دارد و پرهای آن بسیار زیباست. - ، کنایه از جرمی که علائمی از آن پیداست و از اینجاست اصطلاح معروف: ’اگر قسمت را قبول کنم با دم خروس چه کنم’. می گویند مردی خروسی دزدید و چون می خواست براه خود رود صاحب خروس سر میرسد. دزد خروس را در زیر قبای خود پنهان کرد ولی دم آن بیرون ماند. پس از آن او در مقابل پرسش های صاحب خروس قسم می خورد که خروس او را او ندزدیده است. صاحب خروس که دم خروس خود را از زیر قبای او می دید این جمله را می گفت. و این جمله برای کسی بکار می رود که جرمی و گناهی مرتکب میشود و با وجود آنکه آثار جرم نزد او پیداست بازقسم می خورد و انکار می کند که او مرتکب جرم نشده است. - صدای خروس، بانگ خروس. از این ترکیب است اصطلاح ’آنقدر پول دارد که صدای خروس نشنیده است’ و این اصطلاح برای بیان پول بسیار سخت نهفته و پنهان بکار می رود. - مثل خروس جنگی، کنایه از افرادی، مثل خروس، آماده شده برای جنگ که بجزئی ناملایمی بمبارزه برمی خیزند. - مثل کون خروس، کنایه از ریزی و کوچکی حفره یا سوراخی. - امثال: پای خروست را ببند مرغ همسایه را حیز نخوان، نظیر: جلوی دخترت را بگیر، پسر همسایه را بدنام مکن. خروس آ تقی رفته بهیزم. خروسی را که شغال صبح می برد بگذار سر شب بمیرد، نظیر: دیگی که بهر من نجوشد بگذار سر سگ بجوشد. مثل خروس است که در عزا و عروسی هر دو سر می برند، کنایه از آدم بدبخت است. (از یادداشت به خط مؤلف) خیزآب. (یادداشت بخط مؤلف). کوهه. موج آب، هیکلی است شبیه خروس که از کاغذ می سازند. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی ظرف شراب. پیاله. (یادداشت بخط مؤلف) : می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پر. مجیر بیلقانی. ، بظر. خروسک. خروسه. گندمک. (زمخشری). تلاق. چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، گلوله، رقص و سرود یونانیان، شهوت پرست. (از ناظم الاطباء)
دیک. نر از ماکیان و مرغ خانگی. (ناظم الاطباء). نرمرغ. مرغ نر. نرینۀ مرغ خانگی. خروچ. خروه. خرو. خره. گال. رنگین تاج. خروش. ابوحماد. برائلی. (یادداشت بخط مؤلف). ابوالیقظان. ابوالنبهان. ابوسلیمان. ابوبرائل. ابوحسان. ابوحماد. ابوعقبه. ابوعلویه. ابومدلج. ابوالمنذر. ابوالندیم. (المرصع). صرصر. عوف. دیش. صارخ. طخی. (منتهی الارب). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: پهلوی xros از ریشه اوستایی xraos بمعنی خروشیدن، لغهً بمعنی خروشنده (بمناسبت بانگ وی) = فارسی: خروه، خروچ، خروز، بلوچی kros، خوانساری kros، گیلکی xorus، فریزندی. xarus، یرنی harus. نطنزی xorus، سمنانی harisa، xorus، ترکی عثمانی عاریتی و دخیل خروز، اسلاوی صربستان oroz در لهجه های دیگر اسلاوی مانند روسی kuritza (ماکیان) (این نام از ایران بزبانهای اسلاو رسیده) ، نرینۀ ماکیان. رجوع به فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 315به بعد و دائرهالمعارف اسلام (دیک) شود: تو نزد همه چو ماکیانی اکنون تن خود خروس کردی. عمارۀ مروزی. چو این کرده شد ماکیان و خروس کجا برخروشد گه زخم کوس. فردوسی. آنجا نیز حصاری بود و بسیار طاووس و خروس بودی من ایشان را می گرفتمی. (تاریخ بیهقی). انگار خروس پیرزن را بر پایۀ نردبان ببینم. خاقانی. گوئی که خروس از می مخمورسر است ایرا چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک. خاقانی. از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود که گه صبح خروشان شدنم نگذارند. خاقانی. امشب مگر بوقت نمی خواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس. لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن بگفته بیهودۀ خروس. سعدی. تو گفتی خروسان شاطر بجنگ فتادند در هم بمنقار و چنگ. سعدی (بوستان). گرچه شاطر بود خروس بجنگ چه زند پیش باز روئین چنگ ؟ سعدی (گلستان). دک دک، کلمه ای است که بدان خروس را زجر کنند. خلاسی، خروس که یکی از ابوین وی هندی و دیگر فارسی باشد. (منتهی الارب). خروس از نظر جانورشناسی: خروسها پرندگانی از خاندان ماکیانند که هیکلی زورمند و یال و پرهایی بسیار زیبا دارند. اصل این پرنده از کشورهای گرمسیری است ولی امروز بصورت پرندۀ اصلی بتعداد زیاد در همه نقاط عالم یافت میشود. خروس بانکیوا از هندوچین به احتمال زیاد اصل خروسهای اروپایی است. این خروس بعدها از هندوچین به کالدونی جدید و از آنجا به مالائی برده شد. در جنگلهای انبوه در هندوستان گله هایی از خروس بنام خروس قرمز و خروس جنگلی یافت میشود. در کوهستانهای سیلان خروسی بنام خروس استانلی و خروس لا فایت وجود دارند که از جنس خروسهای فوق اند. در کوههای هند نوعی خاص خروس با پرهای مخطط یافت می گردند که بنام خروس سونرا معروفند. خروس برنزی رنگ یا خروس تمینک ترکیبی است از خروس بانکیوا و خروس مالایائی که واجد رنگهای قرمز و سبز و زرد خاصی می باشد و از اعقاب خروسهای اهلی کشورهای اروپائی بحساب می آید. - بانگ خروس، صدای خروس: آمد بانگ خروس مُؤْذِن ِ میخوارگان صبح نخستین نمود روی بنظارگان. منوچهری. که بانگ خروس آمد از ماکیان. سعدی. - ، کنایه از ساعات آخر شب و نزدیک صبح است، چه دراین هنگام خروس برای آخر بار می خواند: بشبگیر هنگام بانگ خروس ز درگاه برخاست آوای کوس. فردوسی. شب تیره هنگام بانگ خروس از آن دشت برخاست آوای کوس. فردوسی. سپیده دمان گاه بانگ خروس ببستند بر کوهۀ پیل کوس. فردوسی. - جنگ خروس، از قدیم الایام جنگ دو خروس یکی از وسائل سرگرمی بوده و گروه کثیری برای مبارزه حاضر میشده اند و در جنگ دو خروس همواره از نژاد خاص و خروسهای جوان استفاده میشود. پس از آنکه میدان جنگ آماده شد دو خروس بوسط میدان برده میشوند و آنها را آزاد می گذارند که بیکدیگر حمله کنند. دو خروس با قساوت و خشم هرچه تمامتر بهم می پرند و آنقدر با چنگال و منقار خود بهم زخم می زنند که تا جنگ با مرگ یکی و نعرۀ گرفتۀ دیگری که حاکی از فتح است خاتمه یابد. جنگ دو خروس همواره بصورت موضوع خاص در نقاشی نقاشان مورد توجه واقع شده است، در موزۀ سلطنتی مادرید دو تابلو و در موزۀ برلین یک تابلو و در موزۀ بابلی ژن تابلوی چهارمی از این جنگ وجود دارد. - چشم خروس، کنایه از نهایت آراستگی و زیبائی: یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس. فردوسی. بشبگیر برخاست آوای کوس هوا شد بکردار چشم خروس. فردوسی. بفرمود تا طوس بربست کوس بیاراست لشکر چو چشم خروس. فردوسی. - ، کنایه از سرخی و قرمزی: می خورم سرختر از چشم خروس در شب تیره تر از پرّ غراب. ادیب صابر. در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس. ابن یمین. لب از لبی چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس. سعدی. - خروس بی محل، خروسی که در غیر ساعات و آنات معمول می خواند. کنایه از شخص وقت نشناس: گر آفتاب درآید خروس بی محل است. صادق ملا رجب. - خروس جنگی، کنایه از افرادیست که بجزئی ناملایم بستیزه برمی خیزند. - ، خروسهایی که برای جنگ با خروس دیگر تربیت میشوند. - خروس سحری، خروسی که بوقت سحر می خواند: هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا کند همی نوحه گری یعنی که نمودند در آئینۀ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری. (منسوب به خیام). - خروش خروس، فریاد و بانگ خروس: چو از روز شد کوه چون سندروس به ابر اندر آمد خروش خروس. فردوسی. یک خروش خروس صبح کرم زین خراس خراب نشنیدم. خاقانی. - ، کنایه از آخر شب و نزدیک صبح است: بدانگه که خیزد خروش خروس ز درگاه برخاست آوای کوس. فردوسی. چنین گفت موبد که یک روز طوس بدانگه که خیزد خروش خروس. فردوسی. بدانگه که خیزد خروش خروس ببستند بر کوهۀ پیل کوس. فردوسی. - شب بخروس گذاشتن، بکاری که متعلق بدیگریست دخالت نکردن. - میخ طویله پای خروس، کنایه از قامتی است سخت کوتاه. - دم خروس، دمی که خروس دارد و پرهای آن بسیار زیباست. - ، کنایه از جرمی که علائمی از آن پیداست و از اینجاست اصطلاح معروف: ’اگر قَسَمت را قبول کنم با دم خروس چه کنم’. می گویند مردی خروسی دزدید و چون می خواست براه خود رود صاحب خروس سر میرسد. دزد خروس را در زیر قبای خود پنهان کرد ولی دم آن بیرون ماند. پس از آن او در مقابل پرسش های صاحب خروس قسم می خورد که خروس او را او ندزدیده است. صاحب خروس که دم خروس خود را از زیر قبای او می دید این جمله را می گفت. و این جمله برای کسی بکار می رود که جرمی و گناهی مرتکب میشود و با وجود آنکه آثار جرم نزد او پیداست بازقسم می خورد و انکار می کند که او مرتکب جرم نشده است. - صدای خروس، بانگ خروس. از این ترکیب است اصطلاح ’آنقدر پول دارد که صدای خروس نشنیده است’ و این اصطلاح برای بیان پول بسیار سخت نهفته و پنهان بکار می رود. - مثل خروس جنگی، کنایه از افرادی، مثل خروس، آماده شده برای جنگ که بجزئی ناملایمی بمبارزه برمی خیزند. - مثل کون خروس، کنایه از ریزی و کوچکی حفره یا سوراخی. - امثال: پای خروست را ببند مرغ همسایه را حیز نخوان، نظیر: جلوی دخترت را بگیر، پسر همسایه را بدنام مکن. خروس آ تقی رفته بهیزم. خروسی را که شغال صبح می برد بگذار سر شب بمیرد، نظیر: دیگی که بهر من نجوشد بگذار سر سگ بجوشد. مثل خروس است که در عزا و عروسی هر دو سر می برند، کنایه از آدم بدبخت است. (از یادداشت به خط مؤلف) خیزآب. (یادداشت بخط مؤلف). کوهه. موج آب، هیکلی است شبیه خروس که از کاغذ می سازند. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی ظرف شراب. پیاله. (یادداشت بخط مؤلف) : می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پر. مجیر بیلقانی. ، بَظَر. خُروسَک. خُروسه. گندمک. (زمخشری). تلاق. چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، گلوله، رقص و سرود یونانیان، شهوت پرست. (از ناظم الاطباء)
زن دوشیزه در اول حمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن نفساءکه ازبهر وی طعام خرسه سازند، زن کم شیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
زن دوشیزه در اول حمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن نفساءکه ازبهر وی طعام خرسه سازند، زن کم شیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
متاع. کالا. (برهان) (جهانگیری). اسباب. (برهان). آخریان: یک روز چارپای ببردستم از گله روز دگر اروس و قماش از نهاندره. پوربهای جامی، آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب). درازدندان. (زوزنی). دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج، روق. (منتهی الارب)
متاع. کالا. (برهان) (جهانگیری). اسباب. (برهان). آخریان: یک روز چارپای ببردستم از گله روز دگر اروس و قماش از نهاندره. پوربهای جامی، آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب). درازدندان. (زوزنی). دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج، روق. (منتهی الارب)
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خروچ، خرو خروس بی محل: کنایه از کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد خروس جنگی: خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند، آدم شرور و دعواطلب، خروچ
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خروچ، خرو خروس بی محل: کنایه از کسی که کارها را بی موقع و بی جا انجام دهد خروس جنگی: خروسی که برای خروس بازی تربیت کنند، آدم شرور و دعواطلب، خروچ