بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
نام ملکی وسیع در اقلیم ششم و هفتم، (غیاث اللغات)، ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی ویرانی شمال است و این ناحیتی بزرگ است و مردمانی بدطبعاند و بدرگ و ناسازنده و شوخ روی و ستیزه کار و حرب کن و ایشان با همه کافران کز گرد ایشان است حرب کنند و بهتر آیند و پادشاه را روس خاقان خوانند و ناحیتی است نعمت وی بغایت بسیار است از هر چیزی که بباید و اندر گروهی از ایشان مروت است و طبیبان را بزرگ دارند و ده یک همه غنیمت ها و بازرگانیهای خویش هر سالی بسلطان دهند و اندر میانشان گروهی از صقلابیانند که ایشانرا خدمت کنند و از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشند همه بر سر زانو گرد کرده دارند و کلاههای پشمین بسر برنهاده دارند دم از پس قفافروهشته و مرده را با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه بگور فرونهند و طعام و شراب با ایشان بگور نهند، (حدود العالم چ دانشگاه ص 188)، کویابه مستقر ملک است و شهر صلابه و ارتاب از روس است، (از حدود العالم ص 189) : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه روس، فردوسی، ز چین و ماچین تاروس و تا در سقلاب همه ولایت خانست و زیر طاعت خان، فرخی، خفچاق و روس رسمی ابخاز و روم ذمی ذمی هزار فرقه رسمی هزار لشکر، خاقانی، فتح تو به جنگ لشکر روس تاریخ شد آسمان قران را، خاقانی، چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشید روس و الان نهند سر خدمت پای شاه را، خاقانی، ندانم که با داغ چندین عروس چگونه کنم قصۀ روم و روس، نظامی، گفت کز جملۀ ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس، نظامی، بفرموده تا عبرۀ روم و روس نبشتند بر نام اسکندروس، نظامی، سلطان روم و روس بمنت دهد خراج چیپال هند و سند بگردن کشدقلاد، سعدی، و رجوع به روسیه و روسیۀ شوروی و روسی شود
در استی اوریسگ، در گیلکی اورس، نام قوم ساکن روسیه، بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دستۀ بزرگ تقسیم می شوند: خانوادۀ هندواروپایی و خانوادۀاورال وآلتایی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گروهی که بلاد آنها بسرحد صقالبه و ترک پیوسته است، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
انه لروس سوء، یعنی بد مرد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عیبی که در کراع (پایچۀ گاو و گوسفند) باشد. (از اقرب الموارد). عیب. (از المنجد) ، در شاهنامه عبدالقادر بغدادی بمعنی فریاد آمده است. (از فرهنگ شاهنامه)