جدول جو
جدول جو

معنی رودسمه - جستجوی لغت در جدول جو

رودسمه
(سِ مَ/ مِ)
دهی است از دهستان بهمئی سردسیر از بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 19هزارگزی قلعه اعلا مرکز دهستان و 48هزارگزی خاور راه شوسۀ رامهرمز. منطقۀ کوهستانی است و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 300 تن است آب آن از رود خانه اله تأمین میشود و محصولش غلات و برنج و پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی از قبیل قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی است. راه مالرو دارد و اهالی از طایفۀ بهمن شیر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودابه
تصویر رودابه
(دخترانه)
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رودجامه
تصویر رودجامه
ساز، ساز زهی، تار، بربط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبسته
تصویر روبسته
آنکه یا آنچه دارای پوشش باشد، روپوشیده، برای مثال خوب رویان گشاده رو باشند / تو که روبسته ای مگر زشتی (سعدی - لغت نامه - روبسته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالادست، بالاتر و بهتر از کسی یا چیزی
رودست خوردن: کنایه از فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزمه
تصویر روزمه
حساب روز، ماه و سال، تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ذَ مَ)
نوعی از رفتار اسب تاتاری. (منتهی الارب). راه رفتن اسب تاتاری. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
نامی است که بر امپراتوری وسیع تزارهااطلاق می شود و آن در اروپا و آسیا از سواحل دریای بالتیک تا سواحل اقیانوس کبیر ممتد بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به روسیۀ شوروی شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
مخفف روسیاه. کسی که بخاطر کارناروا که مرتکب شده شرمنده است:
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین.
منوچهری.
ای ز خجالت همه شبهای تو
روسیه از روز طربهای تو.
نظامی.
زن چو انگور و طفل بی گنهست
خام سرسبز و پخته روسیهت.
نظامی.
و رجوع به روسیاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْ)
تاریخ. حساب سال و ماه و روز. (از برهان قاطع). در فارسی ترجمه تاریخ است، چه عربان در عهد عمر بن خطاب خواستند حسابی برای معاملات سنواتی عمال ولایات قرار دهند که در حساب ایام و ماه اشتباهی نشود. هرمزان پارسی گفت در پارس حساب روز ازهر هفته و ماه را نگارند و آن را روزمه و ماه روز گویند و ماه روز را به موروخ معرب کردند و گردانیدند و مصدر آن توریخ شد. علی علیه السلام و حضار این قول را پسندیدند و اختیار کردند، بعد از تصرفات لفظ توریخ، تاریخ شد. (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
شدت فرامش آن روزمه که در غزنین
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان.
مسعودسعد (از آنندراج).
، تقویم قمری طوماری. (لغت محلی شوشتر ذیل روزنامچه). و رجوع به روزماه و ماه روز و روزنامچه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نبرد کردن درخوبرویی و زیبایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به نیکویی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ دی مَ / مِ)
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
قصبۀ مرکز دهستان رودبنه است از بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع در 10هزارگزی شمال باختری لاهیجان. منطقه ای است جلگه ای و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنۀ آن 1741 تن است و آب آن از حشمت رود که از شعب سفیدرود است تأمین میشود. محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف و بادام و صیفی، و شغل مردم زراعت است. از بازکیاگوراب راه شوسه دارد و اتومبیل رفت وآمد میکند. بقعه ای بنام آقا سید حسین دارد که بنای آن قدیمی است. اکبرآباد، شاده سر و رعیت محله جزو رودبنه منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آلت موسیقی که زه دارد. ذات الاوتار. ساز زهی: طنبور، نوعی از رودجامه ها. (صراح). طنبور، نوعی از رودجامه هاست. عازف، چغانه که یکی از رودجامه هاست. (منتهی الارب). رجوع به رودجامگان و رود شود، عود. ونج. (منتهی الارب). بربط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِلْ لَ)
نام دهستانی است ازشهرستان بوشهر. در فارسنامۀ ناصری چنین آمده: رودحله در شمال بوشهر واقع است. درازای آن از قلعه سوخته تا رستمی چهار فرسخ است و پهنای آن از نیم فرسخ نگذرد، و محدود است از مشرق به ناحیۀ انگالی و از شمال به ناحیۀ شبانکاره و از سمت مغرب و جنوب بدریای فارس. کشت این ناحیه گندم و جو دیمی است. قصبۀ آن قلعه سوخته است و در حدود چهار فرسخ از بوشهر و چهل ویک فرسخ از شیراز دور افتاده است و شکار این ناحیه جز آهوو در زمستان جز آهوبره نیست و این ناحیه مشتمل بر ده قریه است -انتهی. نام یکی از دو دهستان بخش گناوه از شهرستان بوشهر. حدود و مشخصات آن بدین قرار است: از شمال به دهستان شبانکاره و از جنوب به دهستان انگالی و از مغرب به خلیج فارس و از مشرق به دهستان زیارت. این دهستان در جنوب شرقی بخش واقع است و رود حله که از بهم رسیدن دو رود خانه شاپور و دالکی تشکیل میشود از وسط دهستان جاری است و حد فاصل آن از دهستان حیات داود و رود خانه شور است. این دهستان در جلگۀساحلی قرار دارد و هوای آن گرم مرطوب است و آب مشروب و زراعتی اهالی از رودخانه و چاه تأمین میگردد. محصولات عمده اش عبارت است از غلات و اندکی خرما و سبزی. شغل اهالی زراعت است. این دهستان از 15 آبادی تشکیل یافته است و سکنۀ آن در حدود 5200 تن و دیه های مهم آن عبارتند از: محمدی، احشام احمد، مجنون، قلعه سرجان، کره بند، قلعه سوخته و مهرزی. قریۀ محمدی مرکز دهستان محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کنار رود، ساحل رود، سر رود:
کرده بدرود و فرامش رامش و عشرت تمام
نه هوای رودسار و نه نشاط میگسار،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دَ / دِ)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای:
بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانش بنشاختند،
فردوسی،
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور،
فرخی،
می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش،
اسدی،
اگر ساز و آز است مر خوش ترا
بت رودساز و می خوشگوار،
ناصرخسرو،
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر،
مسعودسعد،
تا به بزم تو منقطع نشود
حلۀ رودساز و مدحت خوان،
مسعودسعد،
گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زی لحن رودساز و رخ میگسار باد،
مسعودسعد،
ناهیدرودساز بامید بزم تو
دارد بدست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع
شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند،
خاقانی،
با همه نیکویی سرودسرای
رودسازی به رقص چابک پای،
نظامی،
رجوع به رود و رودسرای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قسمی دستکش بی جای انگشتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
حبان بن یزید. محدث است. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ مَ / مِ)
سهل و آسان. (برهان) (آنندراج). سهل و آسان و نادشوار. (ناظم الاطباء). کواسیمه. کواشیمه. کواشمه
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نام دختر مهراب کابلی است که زال او را خواست و رستم از او تولد یافت. (برهان قاطع). نام دختر مهراب کابلی بود که زال او را بدید و بخواست و بگرفت و رستم از او بزاد. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). آب در آخر کلمه به معنی تابش و جلوه، و رود بمعنی فرزند است. رودابه یعنی فرزند تابان یا اینکه دارای رشد و نمو وقامت تابان، چون رود بمعنی نمو و رشد و روییدگی است (؟) (فرهنگ شاهنامه). صاحب فرهنگ نظام آرد: حرکت حرف اول رودابه مشکوک است. در سنسکریت ردس بمعنی بهشت است و اب بمعنی حاصل کردن و معنی ترکیبی رودابه دادۀ بهشت است (؟) -انتهی. رجوع به ولف شود، نام قلعه ای که رودابه در آن توطن ومقام داشته است. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانده گردیدن: رودن رودنه، مانده گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده و کوفته گردیدن مرد. (از اقرب الموارد). خسته شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ تَ / تِ)
روگرفته. حجاب بر چهره داشته. نقاب بر صورت افکنده:
خوبرویان گشاده رو باشند
تو که روبسته ای مگر زشتی ؟!
سعدی.
و رجوع به رو بستن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
پاک و پاکیزه:
گرد آن آبدان روشسته
سوسن و نرگس وسمن رسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
وادی. (مهذب الاسماء). رودخانه. بستر رود: رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی، اما رود صناعی آن است که رودکده های او بکنده اندو آب بیاورده اند. (حدود العالم). و رودکدۀ وی جایی فراخ شده و جایی تنگ. (حدود العالم). گوسفندان را شبان در رودکده ای بداشت... بارانی عظیم ببارید و سیلی سخت بیامد و اندر این رودکده افتاد. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردیمه
تصویر ردیمه
دو تکه دو جامه که بر هم دوخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزمه
تصویر روزمه
حساب روز و ماه و سال تاریخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسمه
تصویر مواسمه
آورد زیبایی (آورد مسابقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
((دَ))
بالادست، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازنده، رامشگر
فرهنگ فارسی معین
از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی