جدول جو
جدول جو

معنی رودستی - جستجوی لغت در جدول جو

رودستی
(دَ)
قسمی دستکش بی جای انگشتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دودستگی
تصویر دودستگی
دو دسته بودن، کنایه از اختلاف رای و عقیده میان دو گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالادست، بالاتر و بهتر از کسی یا چیزی
رودست خوردن: کنایه از فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
چابکی، مهارت، زبردستی، حقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتختی
تصویر روتختی
پارچه ای که بر روی تختخواب می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
خودسر بودن، سرپیچی از اطاعت، سرکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبسته
تصویر روبسته
آنکه یا آنچه دارای پوشش باشد، روپوشیده، برای مثال خوب رویان گشاده رو باشند / تو که روبسته ای مگر زشتی (سعدی - لغت نامه - روبسته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
ابوعبدالله محمد بن احمد بن ساره بن جعفر رودشتی اصفهانی. در بغداد سکونت گزید و از ابوسعد مالینی و محمد بن محمد بن مخلد عطار و جز آنان استماع حدیث کرد و ابوبکر انصاری از او روای-ت دارد. وی به س-ال 464 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویه از شهرستان بهبهان واقع در 9هزارگزی شمال غربی سی سخت و 8هزارگزی شمال غربی راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. منطقۀ کوهستانی است و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 125تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و برنج و میوه و پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی از قبیل قالیچه و جوال و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و اهالی از طایفۀ رودشتی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نسبت است به رودشت که از دیه های اصفهان است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به رودشت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مدد و کمک و یاری و معاونت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
فقر و تنگدستی. (یادداشت به خط مؤلف) ، زیردست دیگران بودن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوبدستی
تصویر چوبدستی
چوبی که در دست گیرند دستوار عصا
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به یکدست، بایکدست بوسیله یکدست. یا یکدستی زدن به کسی. مطلبی را که در صحت آن شک دارند به طور قاطع به کسی گفتن و بدین وسیله او را وادار به اعتراف کردن و اصل مطلب و صورت درست آنرا از زبان طرف شنیدن، یا یکدستی گرفتن کسی را. اورابی اهمیت پنداشتن کوچک و بی ارزش پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دستی
تصویر دو دستی
تیغی که درازی آن باندازه دو دست باشد، با دو دست بوسیله هر دو دست: (دو دستی شمشیر میزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدستی
تصویر چربدستی
چابکی چالاکی جلدی، مهارت زیردستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبستن
تصویر روبستن
حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
تنگدستی، زیردست دیگران بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدستی
تصویر آبدستی
مهارت، چابکی، تندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودست
تصویر برودست
برومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
((دَ))
بالادست، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
((~. دَ))
پستی، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدستی
تصویر آبدستی
((دَ))
چابکی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تردستی
تصویر تردستی
((~. دَ))
چالاکی، مهارت، شعبده بازی، حقه بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربدستی
تصویر چربدستی
((~. دَ))
چابکی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبدستی
تصویر چوبدستی
عصا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برودتی
تصویر برودتی
سرمایشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودستگی
تصویر دودستگی
تفرقه
فرهنگ واژه فارسی سره