جدول جو
جدول جو

معنی رودخیز - جستجوی لغت در جدول جو

رودخیز
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ز باران دشتها را رودخیز است
ز سرما دام و دد را زو گریز است،
(ویس و رامین)،
، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)،
- نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود:
به زیر و بم نالۀ رودخیز
گهی نرم زد زخمه و گاه تیز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
رودخیز
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوخیز
تصویر نوخیز
نوخاسته، تازه برآمده، در علم زیست شناسی نهال تازه و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زودخیز
تصویر زودخیز
آنکه زود از جا برخیزد، کسی که صبح زود از خواب بیدار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخیز
تصویر بادخیز
جایی که در آن باد بسیار می وزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم السبع، روز رستاخیز، روز شمار، روز درنگ، قارعه، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم دین، روز پسین، یوم القرار، روز بازپرس، یوم الدین، فرجام گاه، یوم النشور، یوم الجمع، یوم التّناد، روز وانفسا، ستخیز، یوم الحساب، طامة الکبریٰ، رستاخیز، نشور، روز جزا، یوم التلاقی، روز امید و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تندتاز. تیزتک. تندرو. جهنده چون برق در سرعت و شتاب:
فلک بر سبز خنگی تندخیز است
ز راهش عقل را جای گریز است.
نظامی.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ نَ وَ)
دیاری که مرد و پهلوان و بهادر پرورد: سیستان ولایتی مردخیز است. (حدود العالم). رجوع به مرد شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی از شهرستان فومن واقع در 5هزارگزی شمال شرقی فومن و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ فومن به رشت، منطقه ای است جلگه ای وهوایی معتدل مرطوب دارد، سکنۀ آن 1139 تن است، آب آن از رود خانه شاخ زر تأمین میشود و محصولش برنج وابریشم و توتون سیگار و مرغابی، و شغل مردم زراعت وصید و کاسبی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رُدْ)
رودریک (771- 770 میلادی). که عربان او را لزریق، ذریق و زریق خوانند. وی از امرای ’ویزی گت’ پادشاه انتخابی اندلس بود که در سنۀ 92 هجری قمری در حروب مسلمین که به سرکردگی طارق مولی موسی بن نصیر باندلس حمله بردند کشته شد و زنش را در شهر طلیطله اسیر کردند و پسر موسی بن نصیر ویرا بزنی گرفت و گویند بیست وپنج تاج از پادشاهان اندلس جزو غنایم بدست لشکریان اسلام افتاده بود که گویا همان بیست وچهار تاج بیت الحکمه بعلاوۀ تاج خود رودریگ بوده است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 497)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دَ / دِ)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای:
بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانش بنشاختند،
فردوسی،
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور،
فرخی،
می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش،
اسدی،
اگر ساز و آز است مر خوش ترا
بت رودساز و می خوشگوار،
ناصرخسرو،
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر،
مسعودسعد،
تا به بزم تو منقطع نشود
حلۀ رودساز و مدحت خوان،
مسعودسعد،
گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زی لحن رودساز و رخ میگسار باد،
مسعودسعد،
ناهیدرودساز بامید بزم تو
دارد بدست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع
شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند،
خاقانی،
با همه نیکویی سرودسرای
رودسازی به رقص چابک پای،
نظامی،
رجوع به رود و رودسرای شود
لغت نامه دهخدا
دوخت و دوزی که درظاهر و روی کفش و لباس و توشک و توشک صندلی اتومبیل و امثال آنها بکنند، در مقابل تودوزی یا زیردوزی
لغت نامه دهخدا
(یَمْ بُ)
رودخانه ای است به فرانسه که از کوه بورن سرچشمه می گیرد و پس از 293هزار گز جریان در متنرو به سن می ریزد
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ)
رستاخیز. برخاستن مردگان. (از: ریست، مرده، میت + خیز، برخاستن). (یادداشت مؤلف). رستاخیز. قیامت. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). روز قیامت و محشر و رستاخیز. (ناظم الاطباء). به معنی رستاخیز است که قیامت باشد. (برهان). کنایه از قیامت و با لفظ برانگیختن و برآمدن مستعمل. (آنندراج). این لفظ را فرهنگ نویسان فارسی بعضی با فتح اول ضبط کرده اند که مأخوذ ازرستن باشد و بعضی با ضم اول دانسته اند که مأخوذ از روییدن باشد و بعضی هر دو حرکت را جایز دانسته اند، لیکن صحیح با کسر اول است، چه در پهلوی ریستاخیز است و ریست به معنی مرده و معنی مجموع برخاستن مرده است. در اوستا هم ایریسته به معنی مردن است. (از فرهنگ نظام). قیامت و معنی ترکیبی رها شدن و برخاستن. (غیاث اللغات از برهان و جهانگیری). از نامهای قیامت باشد. (فرهنگ خطی). رستاخیز. ستخیز. ساعت. روز شمار. روز جزا. معاد. قیامت. محشر. یوم الدین. حشر. نشر. یوم النشور. یوم الحشر. آزفه. ازفه. واقعه. نشور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود:
بهشت است و هم دوزخ و رستخیز
ز نیک و ز بد نیست ما را گریز.
فردوسی.
بکردیم جنگی که تا رستخیز
نبیند چنان جنگ روز ستیز.
فردوسی.
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی بجز گرز و شمشیر تیز.
فردوسی.
یکی سنگ باشد که تا رستخیز
شود در میان دلیران جهیز.
فردوسی.
ز قدر او نپذیرد خدای عز و جل
ز هیچ دشمن او روز رستخیز امان.
فرخی.
چو آگه شد جهان بر وی سرآمد
تو گفتی رستخیز او درآمد.
(ویس و رامین).
برجای ببودند و نعره برآوردند گفتی روز رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روز قوی تر و پیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). امیر روی به قبله کرده بود فرمود تا بوقهای زرین... بدمیدند... و بدمیدن غریوبخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند... گفتی رستخیز است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
نشین راست با هرکس و راست خیز
مگر رسته گردی تو در رستخیز.
اسدی.
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست.
اسدی.
تا روز رستخیز بماند در او مقیم
آن شوردولتی که درافتد بدام...
سوزنی.
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک
بر بقای او معول کرده اند.
خاقانی.
رستخیز است خیزو بازشکاف
سقف ایوان و طاق و طارم را.
خاقانی.
هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من.
خاقانی.
هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را.
خاقانی.
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی.
حربه را چون به حرب تیز کند
روز را روز رستخیز کند.
نظامی.
درحرم دین به حمایت گریز
تا رهی از کشمکش رستخیز.
نظامی.
آن همه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزۀ جادوی اوست.
عطار.
از بیم آبروی تو در وصف رستخیز
آتش نموده پست و گرفته ره گریز.
کمال اسماعیل.
هست قاضی رحمت و دفع و ستیز
قطره ای از بحر عدل رستخیز.
مولوی.
فردا که سر ز خاک برآرم اگر ترا
بینم فراغتم بود از روز رستخیز.
سعدی.
، هنگامه. قیام و غوغا. شورش. هیاهو. کثرت لشکر. ازدحام خلق. (یادداشت مؤلف) :
گشادنش بر تیغ تیز من است
گه شورش و رستخیز من است.
فردوسی.
که این رستخیز از پی خواسته ست
که آزرم و دانش بر او کاسته ست.
فردوسی.
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.
فردوسی.
همی گفت از آن چاره اندر گریز
وز آن لشکر گشن آن رستخیز.
فردوسی.
دبیران بجستند راه گریز
بدان تا نبینند این رستخیز.
فردوسی.
من حلالت می کنم خونم بریز
تا نبیند چشم من آن رستخیز.
مولوی.
به هند آمدم بعداز آن رستخیز
وز آنجا براه یمن تا حجیز.
سعدی.
رستخیز آن بود ای خواجه که جانانۀ ما
با چنین روی به بازار قیامت گذرد.
حکیم آذری.
دولت تیز رستخیز بود
دولت آن به که خفت و خیز بود.
؟
- پررستخیز، پر شور و غوغا. پرهنگامه:
وز آتش همه دشت پررستخیز
ز بس گرز و کوپال و شمشیر تیز.
فردوسی.
- رستخیز آمدن یا رستخیز آمدن به کسی یا چیزی، بلا و مصیبتی پیش آمدن. به بلا و گرفتاری دچار شدن:
تو گفتی مگر رستخیز آمده ست
که دل را ز شادی ستیز آمده ست.
فردوسی.
(آنگاه که خردبرزین ساوه شاه را بفریفت و نزدیک شد تا ساوه شاه فریب او بداند) :
بسیجید و برساخت راه گریز
بدان تا نیاید بدورستخیز.
فردوسی.
نویسندۀ نامه را گفت خیز
که آمد سر خامه را رستخیز.
فردوسی.
- رستخیز ساختن، غوغا و آشوب راه انداختن. هنگامه برپا کردن:
گر این بار سازی چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز.
فردوسی.
و رجوع به رستخیز و محشر و حشر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ رَ /ِر)
عسل خیز. که انگبین بدست دهد:
عبیر ارزان ز جعد مشک بیزش
شکر قربان ز لعل شهدخیزش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شتابزده و عجول:
زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی
خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست،
فرخی
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ دَ / دِ)
آنکه دیر از خواب شب خیزد، (یادداشت مؤلف)، صفت صبح که روز از آن خیزد و شروع شود:
یارب این شام دوالک باز و صبح روزخیز
چند برجان و دل خاصان شبیخون کرده اند،
مجیر بیلقانی
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ رودخیز است که بمعنی موج باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، رجوع به رودخیز شود
لغت نامه دهخدا
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است،
، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8هزارگزی شمال مشهد متصل به کشف رود، منطقه ای است جلگه ای و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات، و شغل مردم زراعت و مالداری است و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست:
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی،
منوچهری،
زودخیز است و خوش گریز حشر
زودزای است و زودمیر شرر،
سنائی،
وشاقان موکب رو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز،
نظامی،
بفرمودتا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
چوب بن خیش که آهنی که سکه خوانند بر سر آن کنند. و این کلمه را زنجیر نیز خوانند و زنخیر نیز آمده (به زای معجمه در اول و رای مهمله در آخر). والله اعلم. (فرهنگ رشیدی). رجوع به رنجین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
برخاستن مرگان، قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زود خیز
تصویر زود خیز
فرمانبردار خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویخی
تصویر رویخی
نوعی دسر که از نشاسته و شکر ساخته شود ژله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوخیز
تصویر نوخیز
نوخاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازنده، رامشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زودخیز
تصویر زودخیز
کنایه از خدمتگزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستخیز
تصویر رستخیز
((رَ سْ))
رستخیز، قیامت، به پا خاستن مردگان، رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویخی
تصویر رویخی
((یَ))
لرزانک، نوعی دسر ساخته شده از نشاسته و شکر
فرهنگ فارسی معین
آخرت، حشر، رستاخیز، قیامت، محشر، بعث، بیداری، جنبش، قیام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که قیامت پدید آمد، دلیل که حق تعالی در آن دیار که او بود، حق بگسترد و دلیل کند، اگر اهل آن دیار ظالم باشند بلائی و آفتی رسد، اگر اهل آن دیار مظلوم باشند، حق تعالی ایشان را بر ظالم نصرت دهد. اگر بیند اهل آن دیار در پیش حق تعالی ایستاده اند، دلیل که خشم و عذاب حق تعالی نازل گردد. محمد بن سیرین
اگر بیند که قیامت برخاست، دلیل بود که اگر مظلوم است بر ظالمان دست یابد. اگر در غم و رنج و محنت است فرج یابد، اگر علامتی از قیامت پیدا کرد، چنانکه آفتاب از مغرب برآمد یا یاجوج و ماجوج پدید آمد، باید توبه کند و به حق تعالی باز گردد، تا رضای او جوید. اگر بیند شمارگاه رایا او را بدانجا بردند، نشان غفلت بود. اگر بیند که با وی شمار می کرد، دلیل است او را زیانی رسد. اگر بیند که کردارهای او را بسنجیدند و نیکی او بیشتر آمد، دلیل کند که سرانجام کار او نیکو بود و درستکاری یابد. اگر بیند که بدی او بیشتر آید، دلیل معصیت است و جایش دوزخ بود. اگر بیند که نامه اعمال به دست راست داشت، دلیل که به راه راست بود. اگر بیند که نامه کردار او را بدو دادند و گفتند برخوان، اگر اهل صلاح بود، دلیل است که کارش نیکو شود. اگر از اهل فساد است، دلیل که کارش به مخاطره بود. اگر خود را بر صراط بیند، دلیل است بر راه راست و اگر بر صراط نتوانست گذشتن، دلیل که بر راه خطا است، توبه باید کردن تا حق تعالی از او خشنود شود.،
فرهنگ جامع تعبیر خواب