جدول جو
جدول جو

معنی رودان - جستجوی لغت در جدول جو

رودان
(تَ یَ)
طواف کردن همسایگان، رادت المراءه روداناً. (منتهی الارب). رادت المراءه روداً و روداناً، بسیار رفت وآمد کرد آن زن به خانه های همسایگان. (از اقرب الموارد) ، آرام نگرفتن: راد وساده، لم یستقر. (منتهی الارب). استقرار نیافتن، جستجو کردن زمین برای آب و علف بمنظور فرودآمدن در آن، جنبش خفیف باد. (از اقرب الموارد). رجوع به رود شود
لغت نامه دهخدا
رودان
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت واقع در 65هزارگزی جنوب ساردوئیه و22هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 4 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام محلی در کنار راه قزوین و همدان در 329هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
شهرکی است (از حدود خراسان بانعمت، و از وی نمک خیزد. (حدود العالم)
دیهی است از دیه های خوارزم، (از معجم البلدان)
شهری است در نزدیکی بست، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشان
تصویر روشان
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روژان
تصویر روژان
(دخترانه)
روزها، روزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روغان
تصویر روغان
این طرف و آن طرف دویدن، به هرسو روی آوردن
مکر، حیله، فریب، شید، حقّه، خاتوله، ستاوه، قلّاشی، خدعه، دویل، غدر، ترب، ریو، گربه شانی، دغلی، گول، تزویر، اشکیل، کید، نیرنگ، نارو، احتیال، دستان، تنبل، ترفند، دلام، چاره، کلک، شکیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشان
تصویر روشان
روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، واضح و آشکار، روش، روشان، آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جودان
تصویر جودان
چینه دان پرنده، لکه ای سیاه در دندان اسب و الاغ که براساس میزان ساییده شدن آن می توان سن جانور را تخمین زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویان
تصویر رویان
جنین، روییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبان
تصویر روبان
روبنده، درحال روبیدن
نواری که برای زیبایی به دور چیزی می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودزن
تصویر رودزن
رودساز، ساززن، نوازندۀ رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردان
تصویر وردان
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روداد
تصویر روداد
رویداد، آنچه رخ داده، واقعه، حادثه، پیشامد
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان گرکن است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 210 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رِءْ)
جمع واژۀ رئد. همزادان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به رئد شود، شاخه های نرم و نازک. (از متن اللغه). رجوع به رئد شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های دستجرد است، (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 63)
لغت نامه دهخدا
امیر تودان از امرای مغول است که به امر هلاکوخان ایالت دیار بکر و دیار ریبه را در عهده گرفت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 104 شود
از امرای مغول است که در جنگ با امیر اشرف منهزم گردید، رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی چ بیانی ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان الند است که در بخش حومه شهرستان خوی واقع است و 128 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که دارای 212 تن سکنه است، آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رولان
تصویر رولان
فرانسوی غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگان
تصویر رودگان
نهری که از جویبارهای متعدد تشکیل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغان
تصویر روغان
روباه بازی حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تابناک درخشان منور نورانی مقابل تاریک. یا روشنان فلک ستارگان، آشکار ظاهر مقابل پنهان، جایی که نور بدان بتابد، درجه ای از تابش نور همجوار سایه مقابل سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویان
تصویر رویان
روینده، جنین
فرهنگ لغت هوشیار
داستانی که به نثر نوشته شود و شامل حوادثی ناشی ار تخیل نویسنده باشد و آن اقسامی دارد. یا رمان آموزشی (تعلیماتی) داستانی شامل مطالب علمی طبیعی فلسفی. یا رمان پلیسی داستانی حاکی از حوادث دزدی جنایت و کشف آنها توسط کارآگاهان زبر دست. یا رمان تاریخی داستانی است که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد، یا رمان عشقی داستانی که شالوده آن بر عشق نهاده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حودان
تصویر حودان
آلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویان
تصویر رویان
((رُ نَ))
روینده، جنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشان
تصویر روشان
((رَ))
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روغان
تصویر روغان
حیله گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رومان
تصویر رومان
((رُ))
داستان، داستان بلند خیالی، رمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جودان
تصویر جودان
((جَ یا جُ))
نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند، مقابل کافور میت، نوعی از چوب بید که از آن دسته بیل سازند، جودانک، سیاهی ای شبیه به دانه جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند، جنسی از انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جودان
تصویر جودان
چینه دان مرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردان
تصویر وردان
((وِ))
زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویان
تصویر رویان
آمبریون، جنین
فرهنگ واژه فارسی سره