جدول جو
جدول جو

معنی روبردار - جستجوی لغت در جدول جو

روبردار
(مِ نَ زَ دَ / دِ)
در تداول مردم قزوین، بمعنی مشاطه است. (از فرهنگ نظام). رووردار (در تداول مردم قزوین). پیرایندۀ موی رخسارۀ زنان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روادار
تصویر روادار
کسی که امری را جایز می شمارد، آنکه چیزی را برای کسی حلال می داند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابردار
تصویر نابردار
ناشکیبا، بی صبر، ناچار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهردار
تصویر گوهردار
دارای گوهر، کنایه از دارای نژاد نیک، اصیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوهردار
تصویر شوهردار
ویژگی زنی که زناشویی کرده و دارای شوهر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روگردان
تصویر روگردان
آنکه از چیزی گریزان و نسبت به آن بی علاقه است، روگرداننده، اعراض کننده، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب دار
تصویر چوب دار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، گرزدار، چوبک زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه، فرمان ایستادن به حالت خبردار، راست و منظم ایستاده برای ادای احترام، کنایه از جاسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوهردار
تصویر جوهردار
دارای استعداد و شایستگی، اصیل
دارای جلا و درخشندگی
تیغ و شمشیر تیز و برّان، جراز، شربت الماس، قاضب، حسام، صارم، صمصام، غفج، شمشیر آبدار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ زَ)
راه برنده. کنایه از پی برنده. (از یادداشت مؤلف).
- ره بردار به جای نبودن، بدان جای راه نبردن. راه نیافتن و دسترسی پیدا نکردن بدان جای
لغت نامه دهخدا
(دَرْ پَ / پِ)
ناشکیبا. بی صبر، ناچار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ نِهْ)
فرقه ای خاص که گرز سلاطین با خود دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ گُ)
دارای گوهر. دارای جواهر:
خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من.
مولوی (کلیات شمس).
، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار:
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.
امیرمعزی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از بخش شوش شهرستان دزفول. دارای 400 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن در تابستان اتومبیل روست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَرْ)
معاون رهبر پیشاهنگی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ دَ / دِ)
آنکه از چیزی برگردد و ترک آن را کند. (ناظم الاطباء). معرض. ترک کننده. (یادداشت مؤلف).
- روگردان شدن از کاری یا چیزی، منصرف شدن از آن. ترک گفتن آن را. (از یادداشت بخط مؤلف). روی برگرداندن: بضرورت روگردان شده میل سمرقند نمود. (تذکرۀ دولتشاه ص 364).
شوند لاله و گل چون چراغ روگردان
ز من به گلشن ایام اگر نسیم شوم.
سلیم (از آنندراج).
- روگردان نبودن از کاری، اعراض نکردن از آن. ترک نگفتن آن را. امتناع و اباء نداشتن از آن: از یک لنگری پلو، از یک قرابه شراب رو گردان نیست. (از یادداشت بخطمؤلف). روگرداننده. نافرمان و سرکش و مخالف و یاغی. (ناظم الاطباء). روی گردان. و رجوع به روی گردان شود.
، در هندوستان قماشی را گویند که پشت و روی کسان داشته باشد و چون از طرفی مستعمل شود آن را باژگونه کرده از طرف دیگر بدوزند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ بِرْ)
ریاضیدان معروف فرانسوی. وی به سال 1602 میلادی متولد گردید و به سال 1632 میلادی در کلژ دو فرانس به استادی علوم ریاضی برگزیده شد و تا وفاتش که به سال 1675 میلادی اتفاق افتاد در این سمت باقی بود. مهمترین کار وی درباره منحنیات ریاضی است. و نیز ترازویی اختراع کرد که بنام خود وی معروف است. رجوع به دائره المعارف بریتانیکا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کسی که شغل او شکستن چوب و درخت باشد با تبر. (ناظم الاطباء). تبردارنده. دارندۀ تبر. هیزم شکن. خارکن:
تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.
فردوسی.
، سپاهیی که با تبر بود. (ناظم الاطباء). رجوع به طبردارشود
لغت نامه دهخدا
(اَ خوَ / خُ رَ دَ / دِ)
مقابل بی شوهر. زن که در نکاح مردی باشد. زن که همسر دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از روح دار
تصویر روح دار
جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجبردار
تصویر رنجبردار
آنکه رنج برد رنج برنده، زحمتکش، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبردار
تصویر طبردار
بردارنده طبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرزبردار
تصویر گرزبردار
کسی که گرز پادشاهان را با خود حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبراه
تصویر روبراه
آماده، حاضر و مهیا برای کار، مرتب و منظم و آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبکار
تصویر روبکار
دم دست و نزدیک و مشرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادار
تصویر روادار
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهردار
تصویر گوهردار
شمشیر آب داده و جوهردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوهردار
تصویر جوهردار
نژاده، اصیل، مستعد، کاری، شمشیر و تیغ آبداده و تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبدار
تصویر چوبدار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، اصطلاحاً قپاندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
باخبر، آگاه، وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روگردان
تصویر روگردان
((گَ))
دوری کننده، سرکش، روی گردان
فرهنگ فارسی معین
لوله تفنگی که آلیاژی از مواد رنگی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی