جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زوردار

زوردار

زوردار
دارندۀ زور، قوی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، مرادف زورآور، (آنندراج) :
شاها بگیر بر من اگرچه ز روی جهل
درکرده ام بدست چنان زوردار، دست،
حسین ثنائی (از آنندراج)،
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

خوردار

خوردار
خدمتگاری که خوراکیها در نزد او باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ خورد
لغت نامه دهخدا

زهردار

زهردار
صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه. سوام: مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار، جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) :
کشت خال لب توام آری
مگس شهد زهردار بود.
میرخسرو (از آنندراج).
، آلوده به زهر و محتوی از زهر: خنجر زهردار، خنجر آلوده به زهر. (ناظم الاطباء) :
برآویخته ناچخی زهردار
بوقت زدن تلخ چون زهرمار.
نظامی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا

زورکار

زورکار
زورآور و قوی، مشکل، (آنندراج)، دشوار و عسیر، ظلم و ستم کنان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زوردان

زوردان
دهی از دهستان زمان است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 119 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

نوردار

نوردار
روشن، منور:
چو کردی چراغ مرا نوردار
ز من باد مشعل کشان دور دار،
نظامی
لغت نامه دهخدا