آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند، کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش. (ناظم الاطباء). مواظب باش، آگاه باش، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. (یادداشت بخط مؤلف). - خبردار بودن، بااطلاع بودن. باخبر بودن. آگاه بودن: ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. -، مواظب بودن. در انتظار امری بودن. آمادۀ پذیرش امری بودن
مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. (از ناظم الاطباء). خبیر: بدین چربی زبانی کرده در کار نه ای از بازی شیرین خبردار. نظامی. ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 336). عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. صائب. ، خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. (ناظم الاطباء). مخبر
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار