جمع واژۀ راعده. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به راعده شود. - ذات الرواعد، داهیه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). بلا و سختی. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ راعِده. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به راعده شود. - ذات الرواعد، داهیه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). بلا و سختی. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء) : مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (مادۀ 611 آیین دادرسی مدنی). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت محسوب نمی شود. (مادۀ 613 آیین دادرسی مدنی). دادن مهلت در مواعدی که از طرف دادگاه تعیین می شود فقط یک دفعه جایز است. (مادۀ 618 آیین دادرسی مدنی). و رجوع به موعد شود، وعده جایها. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء) : مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (مادۀ 611 آیین دادرسی مدنی). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت محسوب نمی شود. (مادۀ 613 آیین دادرسی مدنی). دادن مهلت در مواعدی که از طرف دادگاه تعیین می شود فقط یک دفعه جایز است. (مادۀ 618 آیین دادرسی مدنی). و رجوع به موعد شود، وعده جایها. (ناظم الاطباء)
قیاساً جمع واژۀ رادعه و رادع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جمع واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
قیاساً جَمعِ واژۀ رادِعه و رادِع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جَمعِ واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
جمع واژۀ راعیه. مقدمۀپیری و اوائل آن. (از معجم متن اللغه). رواعی الشیب،اوائله. (اقرب الموارد). اول پیری و راعیهالشیب نیزمثل آن است. (از منتهی الارب). رجوع به راعیه شود
جَمعِ واژۀ راعیه. مقدمۀپیری و اوائل آن. (از معجم متن اللغه). رواعی الشیب،اوائله. (اقرب الموارد). اول پیری و راعیهالشیب نیزمثل آن است. (از منتهی الارب). رجوع به راعیه شود
جمع واژۀ راکد و راکده. (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ راکد. (ناظم الاطباء). رجوع به راکد و راکده شود: و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام. ان یشاء یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره. (قرآن 32/42 و 33)
جَمعِ واژۀ راکد و راکده. (از معجم متن اللغه). جَمعِ واژۀ راکد. (ناظم الاطباء). رجوع به راکد و راکده شود: و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام. ان یشاء یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره. (قرآن 32/42 و 33)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
جمع واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جمع واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). نبایدت که پریشان شود قواعد ملک نگاه دار دل مردم از پریشانی. سعدی. - قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب). - قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود
جَمعِ واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جَمعِ واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). نبایدت که پریشان شود قواعد ملک نگاه دار دل مردم از پریشانی. سعدی. - قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب). - قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود
با یکدیگر وعده نهادن. (زوزنی). یکدیگر را نوید دادن. (دهار). یکدیگر را وعده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را نوید دادن قوم: تواعد القوم. هذا فی الخیر و اما فی الشر، فیقال اتعدوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وعده دادن یکدیگر را. (آنندراج). رجوع به اتعاد شود
با یکدیگر وعده نهادن. (زوزنی). یکدیگر را نوید دادن. (دهار). یکدیگر را وعده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را نوید دادن قوم: تواعد القوم. هذا فی الخیر و اما فی الشر، فیقال اتعدوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وعده دادن یکدیگر را. (آنندراج). رجوع به اتعاد شود