جدول جو
جدول جو

معنی رواعد - جستجوی لغت در جدول جو

رواعد
(رَ عِ)
جمع واژۀ راعده. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به راعده شود.
- ذات الرواعد، داهیه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). بلا و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تواعد
تصویر تواعد
نوید دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند، زمین پشته پشته و پرآب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواعد
تصویر سواعد
ساعدها، دستهای انسان از مچ تا آرنج، ساقهای دست، در موسیقی دسته برخی سازها مانند عود، طنبور، سه تار و امثال آن، جمع واژۀ ساعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
جمع واژۀ قاعده، روش، شیوه، قانون، در علم زیست شناسی ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است، بنیان، اساس، پایه، اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
موعدها، جاهای وعده کردن، زمانهای وعده دادن، در علم اقتصاد سررسید ها، عهد و پیمان ها، عقدها، قرار و مدارها، قول و قرارها، بیعت ها، جمع واژۀ موعد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافد یا رافده. چوبهای سقف. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زنی که در جایی آرام نگیرد و در خانه های همسایگان آمد و شد کند. رواده. (از معجم متن اللغه). رجوع به رواده شود
لغت نامه دهخدا
(رُوْ وا)
جمع واژۀ رائد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
بازگردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازگشتن به موضع خود. (از معجم متن اللغه) ، ترساندن، ترسیدن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). روع. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رؤوع. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به روع و رؤوع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ترس. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) ، حرب. (تاج العروس) (از معجم متن اللغه). جنگ
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء) : مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (مادۀ 611 آیین دادرسی مدنی). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت محسوب نمی شود. (مادۀ 613 آیین دادرسی مدنی). دادن مهلت در مواعدی که از طرف دادگاه تعیین می شود فقط یک دفعه جایز است. (مادۀ 618 آیین دادرسی مدنی). و رجوع به موعد شود، وعده جایها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
قیاساً جمع واژۀ رادعه و رادع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جمع واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ)
جمع واژۀ راعف. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به راعف شود، تیرهای خون چکان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تیرها و این صفت غالب آن است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
ناقه رواعهالفؤاد، شتر مادۀ تیزخاطر و تیزهوش. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ راعیه. مقدمۀپیری و اوائل آن. (از معجم متن اللغه). رواعی الشیب،اوائله. (اقرب الموارد). اول پیری و راعیهالشیب نیزمثل آن است. (از منتهی الارب). رجوع به راعیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کِ)
جمع واژۀ راکد و راکده. (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ راکد. (ناظم الاطباء). رجوع به راکد و راکده شود: و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام. ان یشاء یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره. (قرآن 32/42 و 33)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(سَ عِ)
جمع واژۀ ساعد، به معنی بازو. (دهار) :
بعهد عدل وی اندر نماند دست تطاول
مگر سواعد سیمین و بازوان سمین را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قاعد، زن بازایستاده از زه و غیره، نهال خرما که تنه گرفته باشد. رجوع به قاعد شود، جمع واژۀ قاعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و قواعدملک او مصون و محفوظ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82).
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی.
سعدی.
- قواعدالبیت، اساس البیت. (اقرب الموارد). بنیادهای خانه. (منتهی الارب).
- قواعدالهودج، چهارچوب بر پهنای هوده. (منتهی الارب). رجوع به قاعده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِبْ بَ)
با یکدیگر وعده نهادن. (زوزنی). یکدیگر را نوید دادن. (دهار). یکدیگر را وعده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را نوید دادن قوم: تواعد القوم. هذا فی الخیر و اما فی الشر، فیقال اتعدوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وعده دادن یکدیگر را. (آنندراج). رجوع به اتعاد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روادع
تصویر روادع
جمع رادعه، باز دارنده ها جمع رادعه بازدارنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
با یکدیگر وعده نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواعد
تصویر سواعد
جمع ساعد، بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
جمع قاعده، بازایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واعد
تصویر واعد
نوید دهنده، وعده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روافد
تصویر روافد
جمع رافد رافده، تیرهای بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
جمع موعد، سر رسید ها پاس ها سامه گاهان جمع موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعد
تصویر راعد
تندر بی باران، پر گوی بی مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
((تَ عُ))
با هم وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قواعد
تصویر قواعد
((قَ عِ))
جمع قاعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
((مَ عِ))
جمع موعد
فرهنگ فارسی معین
آداب، قوانین، مقررات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امیدبخش، امیدوار کننده
دیکشنری عربی به فارسی