بیگ زاده علی بیگ. آنگاه که سلطان سلیم خان سلسلۀ ذوالقدریه را برانداخت شهسوار بیگ زاده علی بیگ را حکومت مرعش و توابع آن داد در 885هجری قمری (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود نام کشتی تفریحی که برای رضاشاه ساخته شد و در مرداب بندرپهلوی است. (از یادداشت مؤلف)
بیگ زاده علی بیگ. آنگاه که سلطان سلیم خان سلسلۀ ذوالقدریه را برانداخت شهسوار بیگ زاده علی بیگ را حکومت مرعش و توابع آن داد در 885هجری قمری (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود نام کشتی تفریحی که برای رضاشاه ساخته شد و در مرداب بندرپهلوی است. (از یادداشت مؤلف)
یکی از شهرستانهای مازندران کنار دریای خزر میان رامسر و چالوس. از یازده دهستان و 322 آبادی تشکیل شده و 72000 تن سکنه دارد شهری مرکز شهرستان شهسوار مازندران که در حدود 6 تا 7 هزار تن سکنه دارد
یکی از شهرستانهای مازندران کنار دریای خزر میان رامسر و چالوس. از یازده دهستان و 322 آبادی تشکیل شده و 72000 تن سکنه دارد شهری مرکز شهرستان شهسوار مازندران که در حدود 6 تا 7 هزار تن سکنه دارد
مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
راهسپر. راهرو. راه پیما. رهسپار. رهسپارنده. راه رونده. طی طریق کننده. پیمایندۀ راه: با چنین موکب واین کوکبه و خیل و حشم آمدیم از پی آهنگ خزان راهسپار. صبوری ملک الشعراء. و رجوع به رهسپار شود. - راهسپار دیار عدم شدن، کنایه از مردن. (یادداشت مؤلف)
راهسپر. راهرو. راه پیما. رهسپار. رهسپارنده. راه رونده. طی طریق کننده. پیمایندۀ راه: با چنین موکب واین کوکبه و خیل و حشم آمدیم از پی آهنگ خزان راهسپار. صبوری ملک الشعراء. و رجوع به رهسپار شود. - راهسپار دیار عدم شدن، کنایه از مردن. (یادداشت مؤلف)