مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن