جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با رهسپاری

رهسپار

رهسپار
راه سپار. راهی. عازم. روانه. (یادداشت مؤلف).
- رهسپار جایی بودن، رفتن بدان جای. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهسپار شود
لغت نامه دهخدا

راهسپار

راهسپار
راهسپر. راهرو. راه پیما. رهسپار. رهسپارنده. راه رونده. طی طریق کننده. پیمایندۀ راه:
با چنین موکب واین کوکبه و خیل و حشم
آمدیم از پی آهنگ خزان راهسپار.
صبوری ملک الشعراء.
و رجوع به رهسپار شود.
- راهسپار دیار عدم شدن، کنایه از مردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

رهداری

رهداری
راهداری. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهداری شود
لغت نامه دهخدا

رهواری

رهواری
راهواری. صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب. مقابل لنگی. (یادداشت مؤلف).
- به رهواری لنگی پوشیدن، کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن. عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن:
به خنده می نهفت از دلش تنگی
به رهواری همی پوشید لنگی.
(ویس و رامین).
رجوع به ترکیب ’لنگی را به رهواری پوشیدن’ در ذیل لنگی و نیز رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا