جدول جو
جدول جو

معنی رهبان - جستجوی لغت در جدول جو

رهبان
نگهبان راه، نگه دارندۀ راه
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
فرهنگ فارسی عمید
رهبان
کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، راهب، پارسا و عابد مسیحی، دیرنشین، جمع راهب، راهب
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
فرهنگ فارسی عمید
رهبان
(تَ)
رهبان. مصدر به معنی رهب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رهب شود
رهبان. مصدر به معنی رهب. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
رهبان
(رَ)
خداوند راه. (ناظم الاطباء) (برهان). راهرو. (شرفنامۀ منیری). نگهبان و حافظ راه. (ناظم الاطباء) :
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان.
مسعودسعد.
رهبان و رهبرند در این عالم و در آن
نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان.
خاقانی.
اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری
چودیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی.
خواجو (از شرفنامۀ منیری).
، راهروی (؟). (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
رهبان
(رَ)
صیغۀ مبالغه است در ترس از رهب مانند خشیان از خشی . ج، رهابین، رهابنه، رهبانون. (از اقرب الموارد). ترسنده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رهبان
(رُ)
پارسای ترسایان. ج، رهابین، رهابنه، رهبانون. (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان، مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. (تاج العروس). ترسکار. ظاهراً معرب از رهبان فارسی. (یادداشت مؤلف). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک، و ’بان’ به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. (از برهان) .ج راهب (عربی) یعنی از خدا بترس، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی جمع واژۀ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : اندر وی (اندر شهرها از ناحیت جزیره) رهبانان اند. (حدود العالم).
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم.
فردوسی.
برفتند از آن سوگواران بسی
سکوبا و رهبان ز هر در کسی.
فردوسی.
سکوبا و رهبان سوی شهریار
برفتند با هدیه و با نثار.
فردوسی.
عاقل دانست کو چه گفت و لیکن
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل.
ناصرخسرو.
به امید آن عالم است ای برادر
شب و روز بی خواب و باروزه رهبان.
ناصرخسرو.
انجیل آغاز کرد بلبل بر گل
چون ز بنفشه بدید حالت رهبان.
مختاری غزنوی.
نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها.
خاقانی.
رخ صبح قندیل عیسی فروزد
تن ابر زنجیر رهبان نماید.
خاقانی.
طبال نفیر آهنین کوس
رهبان کلیسیای افسوس.
نظامی.
به خود بس زار گریم تا گه روز
ز من رهبان و زاهد زاری آموز.
نظامی.
فرس می راند تا رهبان آن دیر
که راند از اختران با او بسی سیر.
نظامی.
اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری
چو دیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی.
خواجو (از شرفنامۀ منیری).
چو زلفت نیز زناری به صد سال
نه رهبان و نه راهب می نماید.
عطار.
یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرهالاولیاء عطار).
هین مکن خود را خصی رهبان مشو
زانکه عفت هست شهوت را گرو.
مولوی.
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین عیسی گرفت.
تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری).
، جمع واژۀ راهب. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ راهب. و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج، رهابین، رهبانون، رهابنه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به راهب شود
لغت نامه دهخدا
رهبان
کسی که در دیر به عبادت مشغول باشد، ترسکار، زاهد و پرهیزگار، پارسای ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
رهبان
((رَ))
زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
فرهنگ فارسی معین
رهبان
((رُ))
راهب، جمع رهابین
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهبان
تصویر شهبان
(پسرانه)
برادر زرین ملک در داستان ملک بهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
نگه دارندۀ راه، نگهبان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
رمبیدن، رمبنده، در حال خراب شدن و فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهبان
تصویر لهبان
تشنه، انسان یا حیوان که احتیاج به نوشیدن آب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکبان
تصویر رکبان
راکب ها، سوارها، سواران بر اسب یا شتر، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبان
تصویر روبان
روبنده، درحال روبیدن
نواری که برای زیبایی به دور چیزی می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهبان
تصویر دهبان
نگهبان ده، کدخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
نگهبان رز، پرورش دهندۀ درخت انگور
فرهنگ فارسی عمید
رهبان، محافظ و نگاهبان راه، (ناظم الاطباء)، محافظ راه، (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 11) (ملخص اللغات حسن خطیب) : راهبانان بر سر کوه بنشاندند، (مجمل التواریخ و القصص)،
بهر راهی رباطی کرد و خانی
نشسته بر کنارش راهبانی،
(ویس و رامین)،
چو گفتار آن رادمردان شنید
سبک راهبان سوی یوسف دوید
چنین گفت با راهبان همچو باد
مر آن قوم را کن بگفتار شاد،
(یوسف و زلیخا)،
بدروازه آمد سبک راهبان
بگفتارشان برگ داد و زبان،
(یوسف و زلیخا)،
بپرسید از ایشان یکی راهبان
که با من بگویید نام و نشان،
(یوسف و زلیخا)،
، مسافر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رصّاد، (یادداشت مؤلف) : ارصاد، راهبان نشانیدن، (ترجمان القرآن)، دزد و راهزن و قطاع الطریق، (ناظم الاطباء)، دزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کازرون در اصل سه ده بوده: نودر، دریست، راهبان، رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 145 و نزهه القلوب ج 2 ص 125 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
جمع واژۀ شهاب. (منتهی الارب). رجوع به شهاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هربان
تصویر هربان
گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهبان
تصویر لهبان
سختی گرمی، زبانه آتش، روز گرم، زبانه زدن آتش شبر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبان
تصویر شهبان
جمع شهاب، زبانه های آتش گل خورشیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهباء
تصویر رهباء
خوف، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
چشمداشت، بیوسیدن (انتظار کشیدن)، نگهبانی، افسار کردن رقبانی ستبر گردن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
در حال خراب شدن و فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکبان
تصویر رکبان
جمع راکب، سواران شتر و اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجبان
تصویر رجبان
در تازی دو ماه رجب و شعبان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
محافظ و نگاهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهبان
تصویر دهبان
نگهبان ده کدخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
((رَ))
محافظ باغ انگور، باغبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهبان
تصویر لهبان
((لَ هَ))
لهیب، زبانه زدن آتش
فرهنگ فارسی معین