جدول جو
جدول جو

معنی رندش - جستجوی لغت در جدول جو

رندش
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
رندش
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
تصویری از رندش
تصویر رندش
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندش
تصویر بندش
انسداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندش
تصویر بندش
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندی
تصویر رندی
زیرکی حیله گری، لاقیدی لاابالیگری، (تصوف) عمل رند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنده
تصویر رنده
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
ملامت، دلتنگی، آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندش
تصویر زندش
تحنیت و درود و سلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندش
تصویر چندش
حرکت اعصاب شخص توام با نفرت از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندش
تصویر پندش
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندش
تصویر دندش
غرغر، سخن گفتن زیر لب، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندش
تصویر چندش
حالتی که از دیدن چیزی ناخوشایند به انسان دست بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندش
تصویر پندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندش
تصویر بندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندش
تصویر غندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندش
تصویر کندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندش
تصویر غندش
پنبه برزده گرد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود. گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند. برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست. گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندش
تصویر لندش
عمل لندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندش
تصویر بندش
((بَ دَ))
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندش
تصویر بندش
((بُ دَ))
پنبه زده شده و گلوله شده برای رشتن، بندک، بنجک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندش
تصویر پندش
((پُ دَ))
پند. پندک. پنجش، گلوله پنجه حلاجی کرده، پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندش
تصویر چندش
((چِ دِ))
حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رندی
تصویر رندی
((رِ))
زیرکی، بی قیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنده
تصویر رنده
((رَ دِ))
ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند، ابزاری برای خرد کردن مواد غذایی، رند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
((رَ جِ))
دلتنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غندش
تصویر غندش
((غُ دِ))
پنبه گلوله شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندش
تصویر کندش
((کُ دِ یا کَ دُ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندش
تصویر زندش
تحیت، درود و سلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنده
تصویر رنده
در نجاری، وسیله ای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار می کنند، وسیله ای با سوراخ های لبه دار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده می شود، آنچه به وسیلۀ رنده ریز شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رند
تصویر رند
زرنگ، حیله گر، بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رند
تصویر رند
آنچه هنگام تراشیدن و رنده کردن چیزی فرو می ریزد، ریزه و تراشه که هنگام رنده کردن چوب جدا می شود، تراشه
رنده کننده، تراشنده، خراشنده، پسوند متصل به واژه به معنای رندنده مثلاً آسمان رند، جگر رند، استخوان رند
درختی کوچک با برگ های بیضی و خوش بو و گل های سفید کوچک که معمولاً در اروپای جنوبی و آسیای غربی می روید، درخت عود، درخت غار، مورد، آس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رند
تصویر رند
زیرک، زرنگ، حیله گر
بی باک، بی قید، لاابالی، پست و فرومایه،
در تصوف آنکه در باطن پاک تر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد، کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند و در باطن شایان ستایش باشد، برای مثال عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت (حافظ - ۱۷۳)، در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک / جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش (حافظ - ۵۵۰)
رند خاک بیز: کنایه از عارف و محققی که نکته ای از نکات عرفان را فرونمی گذارد، باریک بین
رند دهل دریده: کنایه از کسی که عملی انجام می دهد که باعث بدنامی و رسوایی وی می شود، رسوا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید