کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته. (ناظم الاطباء). ترک کرده. مانده. رها کرده. باقی گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نماندم به کین تو مانیده چیز به رنج اندرم تا جهان است نیز. فردوسی. گرفتند بسیار و بردند نیز نماند از بد بخت مانیده چیز. فردوسی. و رجوع به مانیدن شود، قصور کرده شده. فرو گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گران. ثقیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هیدب، مرد مانیده. (تفلیسی، یادداشت ایضاً)
کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته. (ناظم الاطباء). ترک کرده. مانده. رها کرده. باقی گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نماندم به کین تو مانیده چیز به رنج اندرم تا جهان است نیز. فردوسی. گرفتند بسیار و بردند نیز نماند از بد بخت مانیده چیز. فردوسی. و رجوع به مانیدن شود، قصور کرده شده. فرو گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گران. ثقیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هَیدَب، مرد مانیده. (تفلیسی، یادداشت ایضاً)
متعدی رمیدن. (آنندراج). رمیدن کنانیدن و ترسانیدن. (ناظم الاطباء). رم دادن. رماندن. انفار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تنفیر. استنفار. (منتهی الارب). تشرید. (از اقرب الموارد). با بیم دادن گریزانیدن. دور کردن با ایجاد وحشت. آشفتن و گریزانیدن با ترساندن: به خنجر و سپر ماه دیو را برمان که هست ماه به یک ره سپر دو ره خنجر. سوزنی. اعاره، رمانیدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) ، به مجاز، تار و مار کردن. پراکنده ساختن. راندن. گریزاندن. منکوب و سرکوب ساختن: وزیر چند بار استاد مرا گفت می بینی که چه خواهد کرد در چنین وقت به رمانیدن پورتکین. (تاریخ بیهقی). ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید. (تاریخ بیهقی). شحنه بدو پیوندد و روی بدان مهم آرند و آن خوارج را برمانند. (تاریخ بیهقی)
متعدی رمیدن. (آنندراج). رمیدن کنانیدن و ترسانیدن. (ناظم الاطباء). رم دادن. رماندن. انفار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تنفیر. استنفار. (منتهی الارب). تشرید. (از اقرب الموارد). با بیم دادن گریزانیدن. دور کردن با ایجاد وحشت. آشفتن و گریزانیدن با ترساندن: به خنجر و سپر ماه دیو را برمان که هست ماه به یک ره سپر دو ره خنجر. سوزنی. اعاره، رمانیدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) ، به مجاز، تار و مار کردن. پراکنده ساختن. راندن. گریزاندن. منکوب و سرکوب ساختن: وزیر چند بار استاد مرا گفت می بینی که چه خواهد کرد در چنین وقت به رمانیدن پورتکین. (تاریخ بیهقی). ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید. (تاریخ بیهقی). شحنه بدو پیوندد و روی بدان مهم آرند و آن خوارج را برمانند. (تاریخ بیهقی)
خم کرده. (یادداشت بخط مؤلف). خمیده شده. (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیز بزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی. به پیش اندر آمد یکی تند ببر جهان چون درخش و خروشان چو ابر خمانیده دم چون کمانی ز قیر همه نوک دندان چو پیکان تیر. اسدی (گرشاسب نامه). ، تقلیدنموده. (برهان قاطع)
خم کرده. (یادداشت بخط مؤلف). خمیده شده. (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیز بزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی. به پیش اندر آمد یکی تند ببر جهان چون درخش و خروشان چو ابر خمانیده دم چون کمانی ز قیر همه نوک دندان چو پیکان تیر. اسدی (گرشاسب نامه). ، تقلیدنموده. (برهان قاطع)