جدول جو
جدول جو

معنی رم - جستجوی لغت در جدول جو

رم
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی عمید
رم
رمیدن
گروه گاو، گوسفند یا سایر چهارپایان، گله، رمه، برای مثال کمند کیانی همی داد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی - ۱/۳۳۵)، دسته، گروه، برای مثال لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی - ۲۷۸)
درون دهان، گرداگرد دهان
رم کردن: از جا در رفتن، گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن
رم دادن: ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی عمید
رم
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، روم، رومه، رنب، رنبه
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی عمید
رم
اصلاح کردن، نیکو کردن، اصلاح کردن و درست کردن خرابی بنا یا چیز دیگر
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی عمید
رم
(رُم م)
نام چاهی است در مکه کندۀ مره بن کعب و کلاب بن مره. رم و حفر نام دو چاه است در بیرون مکه قبل از آنکه به بطحاء فرودآیند واز این دو چاه آب می آشامیدند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رم
(تَ لَ لُ)
به صلاح بازآوردن. اصلاح کردن. (لسان العرب). اصلاح کردن خلل. (زوزنی) (دهار). اصلاح کردن بنا. (اقرب الموارد). اصلاح نمودن و نیکو کردن. (منتهی الارب) ، خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) : البقر ترم ّ من کل شجر. (اقرب الموارد) ، پوسیده شدن استخوان. (زوزنی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره شدن رسن و ریسمان، گرفتن ستور علف را به دهان. (لسان العرب). گرفتن بهیمه شاخه را به دهان، نگریستن به تیر بقصد راست کردن آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رم
(رَ)
رمیدن و نفرت. (برهان قاطع). رمیدن. (اوبهی). هراس و ترس. گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن. رمیدگی. (آنندراج). گریختن. و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است. (آنندراج). اعراض:
بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد
دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد.
خواجه باقر عزت (از آنندراج).
آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت
چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رم
(رُ)
موی زهار آدمی باشد. رمکان. (برهان) (آنندراج). رنب. رنبه. روم. رومه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
رم
(رُ)
نوعی مشروب مسکر که از تقطیرشیرۀ شکر بدست می آید. (ناظم الاطباء). عرق نیشکر
لغت نامه دهخدا
رم
(رَ)
رمه و گلۀ گوسفند و اسب و غیره. (برهان). گله و رمۀ ستور. (ناظم الاطباء) :
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم.
فردوسی.
نداد داد مرا چون نداد گربه مرا
ترا از اسب و خر و گاو و گوسفند رم است.
ناصرخسرو.
کآن راز کند رمیده آخر
گرگان رمیده را از این رم.
ناصرخسرو.
گر خزر و ترک و روم رام حسام تواند
نیست عجب، کز نهاد رام فحول است رم.
ناصرخسرو.
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک
نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن.
خاقانی.
، جمعیت مردم. (برهان) (شعوری) :
لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.
خاقانی.
، گوشت اندرون و بیرون دهان. (برهان) :
آرزومند آن شده تو به گور
که رسد نان پاره ایت به رم.
رودکی
لغت نامه دهخدا
رم
(رُم م)
مرمت خانه، اندوه: ما له رم غیر کذا، ای هم. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
رم
(رِم م)
آنچه بر زمین است از کاه ریزها. (منتهی الارب) ، مغز استخوان. (منتهی الارب) (دهار) ، خاک نمناک. (دهار). تری و نمی: جاء بالطم ّ و الرم ّ، یعنی آورد بری و بحری را، یا خشک و تر را، یا خاک و آب را، یا مال بسیار را. (منتهی الارب) ، آنچه از نبات و غیر آن که بروی زمین باشد. (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رم
رمیدن و نفرت، گریختن، هراس و ترس، گریز
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ لغت هوشیار
رم
((رِ مّ))
آب آورد، کاه ریزه هایی که بر زمین قرار گیرد، مغز استخوان، تری، نمی
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی معین
رم
چیز، شیء، چاره، حیله، اصلاح کردن، نیکو کردن چیز، گرفتن ستور چوب ها را به دهان و خوردن، پوسیده شدن استخوان، پوسیدن
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی معین
رم
گله چارپایان، رمه
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی معین
رم
((رِ))
مخفف ریم، چرک
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی معین
رم
((رَ یا رُ))
گرداگرد دهان
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی معین
رم
((رَ))
ترس، فرار
تصویری از رم
تصویر رم
فرهنگ فارسی معین
رم
رمیدن، فرار، گریز، وحشت، اکراه، نفرت، رمه، گله، دسته، گروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رم
شاخه ی نازک درخت، چوبی بلند که با آن گردو را پایین ریزند.، فرار ناگهانی، رم کردن، جنگل انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمان
تصویر رمان
(دخترانه)
انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
(پسرانه)
سنگ گرم و سوزان، نام ماه نهم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمیار
تصویر رمیار
(پسرانه)
رامیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمرام
تصویر رمرام
پاکلاغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمداء
تصویر رمداء
شترمرغ
فرهنگ لغت هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخ
تصویر رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمدداء
تصویر رمدداء
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمح
تصویر رمح
نیزه، چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمث
تصویر رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره