رمیدن گروه گاو، گوسفند یا سایر چهارپایان، گله، رمه، برای مثال کمند کیانی همی داد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی - ۱/۳۳۵)، دسته، گروه، برای مثال لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی - ۲۷۸) درون دهان، گرداگرد دهان رم کردن: از جا در رفتن، گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن رم دادن: ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
رَمیدن گروه گاو، گوسفند یا سایر چهارپایان، گله، رمه، برای مِثال کمند کیانی همی داد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی - ۱/۳۳۵)، دسته، گروه، برای مِثال لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی - ۲۷۸) درون دهان، گرداگرد دهان رم کردن: از جا در رفتن، گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن رم دادن: ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
نام چاهی است در مکه کندۀ مره بن کعب و کلاب بن مره. رم و حفر نام دو چاه است در بیرون مکه قبل از آنکه به بطحاء فرودآیند واز این دو چاه آب می آشامیدند. (از معجم البلدان)
نام چاهی است در مکه کندۀ مره بن کعب و کلاب بن مره. رُم و حفر نام دو چاه است در بیرون مکه قبل از آنکه به بطحاء فرودآیند واز این دو چاه آب می آشامیدند. (از معجم البلدان)
به صلاح بازآوردن. اصلاح کردن. (لسان العرب). اصلاح کردن خلل. (زوزنی) (دهار). اصلاح کردن بنا. (اقرب الموارد). اصلاح نمودن و نیکو کردن. (منتهی الارب) ، خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) : البقر ترم ّ من کل شجر. (اقرب الموارد) ، پوسیده شدن استخوان. (زوزنی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره شدن رسن و ریسمان، گرفتن ستور علف را به دهان. (لسان العرب). گرفتن بهیمه شاخه را به دهان، نگریستن به تیر بقصد راست کردن آن. (اقرب الموارد)
به صلاح بازآوردن. اصلاح کردن. (لسان العرب). اصلاح کردن خلل. (زوزنی) (دهار). اصلاح کردن بنا. (اقرب الموارد). اصلاح نمودن و نیکو کردن. (منتهی الارب) ، خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) : البقر ترم ّ من کل شجر. (اقرب الموارد) ، پوسیده شدن استخوان. (زوزنی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره شدن رسن و ریسمان، گرفتن ستور علف را به دهان. (لسان العرب). گرفتن بهیمه شاخه را به دهان، نگریستن به تیر بقصد راست کردن آن. (اقرب الموارد)
رمیدن و نفرت. (برهان قاطع). رمیدن. (اوبهی). هراس و ترس. گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن. رمیدگی. (آنندراج). گریختن. و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است. (آنندراج). اعراض: بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد. خواجه باقر عزت (از آنندراج). آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت. باقر کاشی (از آنندراج)
رمیدن و نفرت. (برهان قاطع). رمیدن. (اوبهی). هراس و ترس. گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن. رمیدگی. (آنندراج). گریختن. و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است. (آنندراج). اعراض: بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد. خواجه باقر عزت (از آنندراج). آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت. باقر کاشی (از آنندراج)
رمه و گلۀ گوسفند و اسب و غیره. (برهان). گله و رمۀ ستور. (ناظم الاطباء) : کمند کیانی همی داد خم که آن کره را بازگیرد ز رم. فردوسی. نداد داد مرا چون نداد گربه مرا ترا از اسب و خر و گاو و گوسفند رم است. ناصرخسرو. کآن راز کند رمیده آخر گرگان رمیده را از این رم. ناصرخسرو. گر خزر و ترک و روم رام حسام تواند نیست عجب، کز نهاد رام فحول است رم. ناصرخسرو. سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن. خاقانی. ، جمعیت مردم. (برهان) (شعوری) : لفظی ز تو وز عقول یک خیل رمزی ز تو وز فحول یک رم. خاقانی. ، گوشت اندرون و بیرون دهان. (برهان) : آرزومند آن شده تو به گور که رسد نان پاره ایت به رم. رودکی
رمه و گلۀ گوسفند و اسب و غیره. (برهان). گله و رمۀ ستور. (ناظم الاطباء) : کمند کیانی همی داد خم که آن کره را بازگیرد ز رم. فردوسی. نداد داد مرا چون نداد گربه مرا ترا از اسب و خر و گاو و گوسفند رم است. ناصرخسرو. کآن راز کند رمیده آخر گرگان رمیده را از این رم. ناصرخسرو. گر خزر و ترک و روم رام حسام تواند نیست عجب، کز نهاد رام فحول است رم. ناصرخسرو. سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن. خاقانی. ، جمعیت مردم. (برهان) (شعوری) : لفظی ز تو وز عقول یک خیل رمزی ز تو وز فحول یک رم. خاقانی. ، گوشت اندرون و بیرون دهان. (برهان) : آرزومند آن شده تو به گور که رسد نان پاره ایت به رم. رودکی
آنچه بر زمین است از کاه ریزها. (منتهی الارب) ، مغز استخوان. (منتهی الارب) (دهار) ، خاک نمناک. (دهار). تری و نمی: جاء بالطم ّ و الرم ّ، یعنی آورد بری و بحری را، یا خشک و تر را، یا خاک و آب را، یا مال بسیار را. (منتهی الارب) ، آنچه از نبات و غیر آن که بروی زمین باشد. (لسان العرب) (معجم البلدان)
آنچه بر زمین است از کاه ریزها. (منتهی الارب) ، مغز استخوان. (منتهی الارب) (دهار) ، خاک نمناک. (دهار). تری و نمی: جاء بالطم ّ و الرم ّ، یعنی آورد بری و بحری را، یا خشک و تر را، یا خاک و آب را، یا مال بسیار را. (منتهی الارب) ، آنچه از نبات و غیر آن که بروی زمین باشد. (لسان العرب) (معجم البلدان)
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید