جدول جو
جدول جو

معنی رم

رم
(رَ)
رمه و گلۀ گوسفند و اسب و غیره. (برهان). گله و رمۀ ستور. (ناظم الاطباء) :
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم.
فردوسی.
نداد داد مرا چون نداد گربه مرا
ترا از اسب و خر و گاو و گوسفند رم است.
ناصرخسرو.
کآن راز کند رمیده آخر
گرگان رمیده را از این رم.
ناصرخسرو.
گر خزر و ترک و روم رام حسام تواند
نیست عجب، کز نهاد رام فحول است رم.
ناصرخسرو.
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک
نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن.
خاقانی.
، جمعیت مردم. (برهان) (شعوری) :
لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.
خاقانی.
، گوشت اندرون و بیرون دهان. (برهان) :
آرزومند آن شده تو به گور
که رسد نان پاره ایت به رم.
رودکی
لغت نامه دهخدا