معنی رم رم چیز، شیء، چاره، حیله، اصلاح کردن، نیکو کردن چیز، گرفتن ستور چوب ها را به دهان و خوردن، پوسیده شدن استخوان، پوسیدن تصویر رم فرهنگ فارسی معین