رمیدن گروه گاو، گوسفند یا سایر چهارپایان، گله، رمه، برای مثال کمند کیانی همی داد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی - ۱/۳۳۵)، دسته، گروه، برای مثال لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی - ۲۷۸) درون دهان، گرداگرد دهان رم کردن: از جا در رفتن، گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن رم دادن: ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند