جدول جو
جدول جو

معنی رقصان - جستجوی لغت در جدول جو

رقصان
در حال رقصیدن، رقصنده
تصویری از رقصان
تصویر رقصان
فرهنگ فارسی عمید
رقصان
(رَ)
صفت حالیه. در حال رقصیدن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) :
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
، رقصنده. (فرهنگ فارسی معین).
- رقصان شدن، به رقص درآمدن. رقصیدن:
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
رقصان
(تَ لَبْ بُ)
پویه دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پای کوفتن. (المصادر زوزنی). رقص. رجوع به رقص شود
لغت نامه دهخدا
رقصان
وشتان رقصنده، درحال رقصیدن
تصویری از رقصان
تصویر رقصان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقصان
تصویر نقصان
کمی، کاستی، کم، ناقص، زیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربه رقصانی
تصویر گربه رقصانی
ادا و اطوار درآوردن و اشکال تراشی کردن در انجام دادن کاری، گربه رقصاندن
فرهنگ فارسی عمید
(زِ هََ کَ دَ)
رجوع به گربه رقصاندن و گربه رقصانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 157 تن است. آب آن از قنات. محصولات عمده آنجا غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُءْجْ)
کنایه از اشکال تراشیدن در کار و حاجت مردم باشد. گربه رقصاندن. سر دواندن
لغت نامه دهخدا
(کامْ وَ شُدَ)
رقصانیدن. بپای کوبی داشتن. مصدر منحوت از رقص عربی. ترقیص. به رقص آوردن. به رقص درآوردن. به رقص داشتن. او را به رقص در کردن. برجهانیدن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
رقصاندن. رجوع به رقصاندن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زعفران. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). به معنی رقون است. (منتهی الارب). رجوع به رقون شود، حنا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از تحفۀ حکیم مؤمن) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَصْ صا)
به صیغۀ تثنیه، دو شاخۀ کازود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مقص ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصدر به معنی رقابه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). انتظار کردن. (آنندراج). راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به رقابه و رقبه در معنی مصدری شود، نگهبانی کردن چیزی را، رسن در گردن کسی انداختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
الاشعرالرقبان شاعری است. قیل. ورث مالا عن رقبه، ای عن کلاله و لم یرثه عن آبائه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
مرد سطبرگردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد ستبرگردن و گردن کلفت. (ناظم الاطباء). رجوع به رقبانی شود
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
برجستن بره و بزغاله از شادمانی و نشاط. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قَ)
رقه و رافقه است. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). چنین گمان می کنم که تثنیۀ رقه و رافقه باشد چنانکه به بصره و کوفه عراقان گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دریازن. ج، قراصین (دریازنان، دزدان دریایی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
عرقصاء، که گیاهی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم حندقوقی است یابربطور است. (مخزن الادویه). رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخصان
تصویر رخصان
نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
گربه وشتانی بهانه تراشی مانع ایجاد کردن: گربه می رقصانی از جفت و کلک آخر ای مومن، چه شد حق نمک ک (اشرف الدین حسینی نسیم شمال)، کاری را بتاخیر انداختن تعلل کردن مماطله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه رقصانی
تصویر گربه رقصانی
بهانه های بی مورد برای اجرای عملی آوردن اشکال تراشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه رقصانی کردن
تصویر گربه رقصانی کردن
گربه رقصاندن: مقامات شهرداری گویا برای آنها گربه رقصانی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقان
تصویر رقان
کرکم (زعفران)، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
چشمداشت، بیوسیدن (انتظار کشیدن)، نگهبانی، افسار کردن رقبانی ستبر گردن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرصان
تصویر قرصان
دزد دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
کم شدن، کاسته شدن، عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
((نُ))
کاسته شدن، کم شدن، عیب، نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز رقصاندن
تصویر بز رقصاندن
((~. رَ دَ))
کنایه از بهانه های تازه و رنگارنگ آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گربه رقصاندن
تصویر گربه رقصاندن
((~. رَ دَ))
در انجام کار خلل وارد کردن و آن را به تأخیر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقصان
تصویر تقصان
کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
قلت، کاستی، کاهش، کسری، کمی، شایبه، منقصت، نقص، نقیصه
متضاد: افزایش، کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رقصیدن، برای رقصیدن
دیکشنری اردو به فارسی
آسیب، از دست دادن، زیان، ضرر
دیکشنری اردو به فارسی