جدول جو
جدول جو

معنی رصغ - جستجوی لغت در جدول جو

رصغ
(رُ)
بند دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رسغ. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). و رجوع به رسغ شود
لغت نامه دهخدا
رصغ
بند دست
تصویری از رصغ
تصویر رصغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راغ
تصویر راغ
مرغزار، صحرا، دامن کوه، دامنۀ سبزکوه که وصل به صحرا باشد، برای مثال آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ / برسبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری (رودکی - ۵۳۰)، چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ / که بر سر نیارست پرید زاغ (فردوسی - ۱/۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲)
راغ، دامن کوه، صحرا، برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصد
تصویر رصد
نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، محل دریافت عوارض در جاده ها، عوارض جاده، راهداری، رصد خانه، مراقب، نگهبان
رصد بستن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
رصد راندن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
رصد کردن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغ
تصویر روغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رغ، آجل، رچک، رجغک، وروغ، وارغ
فرهنگ فارسی عمید
(رُ صُ)
جمع واژۀ رصاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رصاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دُ)
درآمدن کسی در شعبه های تنگ. (ناظم الاطباء). در شعب تنگ درآمدن. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دُ)
تمام کردن و کامل گردانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام و کامل و استوار گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن کسی را: رصن بلسانه، بزبان دشنام داد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج) ، غالب آمدن کسی را به شناخت چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نشان گذاردن چارپایان را به ابزار. داغ کردن دواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
پنجۀ گرگ. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَرْ رُ)
محکم و استوار گردانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سستی در دست و پای شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به رسغ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سُ)
رسغ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رسغ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
آبی که از کوه بر سنگی فروریزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) : ماءالرصف، آبی که از کوه بر سنگی فروریزد و پاک و زلال گردد. (از اقرب الموارد). و منه: مزج هذا الشراب من ماء رصف نازع رصفاً آخر لأنه اصفی له و ارق، ای مسیله من رصف الی رصف منازعه منه ایاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مسیل مجرای آب باران. (از اقرب الموارد) ، سنگ برهم نهاده در مسیل آب. واحد آن رصفه است. (از اقرب الموارد). سنگ برهم نهاده. الواحد رصفه. (مهذب الاسماء) ، سنگی داغ که بر آن نان پزند. (قاموس کتاب مقدس) ، سدی که برای آب ساخته شود. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رصفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رصفه شود، جمع واژۀ رصاف. (از اقرب الموارد). رجوع به رصاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزغ
تصویر رزغ
پای در گل، گرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغ
تصویر راغ
دامن کوه که بجانب صحرا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربغ
تصویر ربغ
سیرابی، خاک نرم، آرام کردن، پای فشردن تباهکار فراخزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
پنچه گرگ از گیاهان به پایان رساندن، رسا کردن، دشنام دادن، داغ کردن: ستور پنجه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصف
تصویر رصف
سد ساخته شده در جلوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
در نشاندن، سخت خستن، فرو بردن نیزه، آراستن کبتو بچه کبت (زنبور عسل) لاغر سرین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد
تصویر رصد
به چیزی نظر دوختن، در جائی نشستن و چیزی را زیر نظر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمغ
تصویر رمغ
دستمالی بر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغ
تصویر روغ
آروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسغ
تصویر رسغ
((رُ))
پیوندگاه کف دست و پا به ساق، استخوان های خرد مچ دست و پا، پا مچ پا، دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
کینه، نفرت، ریخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
ریق، مدفوع، گه، سرگین
ریغش در آمدن: کنایه از ضعیف و ناتوان گردیدن
ریغ رحمت را سر کشیدن: کنایه از مردن و فوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصد
تصویر رصد
نظر دوختن، مراقب بودن، جایی که در آن با ابزار نجومی به مطالعه ستارگان می پردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصف
تصویر رصف
((رَ))
پیچیدن پی را بر پیکان تیر، پای بر پای پیچیدن، سنگ بر هم نهادن در بنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصف
تصویر رصف
((رَ صَ))
آبی که از کوه بر سنگی ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راغ
تصویر راغ
مرغزار، دامن کوه، صحرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریغ
تصویر ریغ
دامن کوه، صحرا
فرهنگ فارسی معین