مرغزار، صحرا، دامن کوه، دامنۀ سبزکوه که وصل به صحرا باشد، برای مثال آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ / برسبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری (رودکی - ۵۳۰)، چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ / که بر سر نیارست پرید زاغ (فردوسی - ۱/۳۳۷)
مرغزار، صحرا، دامن کوه، دامنۀ سبزکوه که وصل به صحرا باشد، برای مِثال آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ / برسبزه باده خوش بُوَد اکنون اگر خوری (رودکی - ۵۳۰)، چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ / که بر سر نیارست پرید زاغ (فردوسی - ۱/۳۳۷)
کینه، دشمنی، نفرت، برای مثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲) راغ، دامن کوه، صحرا، برای مثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
کینه، دشمنی، نفرت، برای مِثال جهان ویژه کردم به برنده تیغ / چرا دارد از من به دل شاه ریغ (فردوسی - ۵/۱۶۲) راغ، دامن کوه، صحرا، برای مِثال همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی - لغت نامه - ریغ)
نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، محل دریافت عوارض در جاده ها، عوارض جاده، راهداری، رصد خانه، مراقب، نگهبان رصد بستن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن رصد راندن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن رصد کردن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه
نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، محل دریافت عوارض در جاده ها، عوارض جاده، راهداری، رصد خانه، مراقب، نگهبان رَصَد بستن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن رَصَد راندن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن رَصَد کردن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه
تمام کردن و کامل گردانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام و کامل و استوار گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن کسی را: رصن بلسانه، بزبان دشنام داد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج) ، غالب آمدن کسی را به شناخت چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نشان گذاردن چارپایان را به ابزار. داغ کردن دواب. (از اقرب الموارد)
تمام کردن و کامل گردانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام و کامل و استوار گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن کسی را: رصن بلسانه، بزبان دشنام داد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج) ، غالب آمدن کسی را به شناخت چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نشان گذاردن چارپایان را به ابزار. داغ کردن دواب. (از اقرب الموارد)
آبی که از کوه بر سنگی فروریزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) : ماءالرصف، آبی که از کوه بر سنگی فروریزد و پاک و زلال گردد. (از اقرب الموارد). و منه: مزج هذا الشراب من ماء رصف نازع رصفاً آخر لأنه اصفی له و ارق، ای مسیله من رصف الی رصف منازعه منه ایاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مسیل مجرای آب باران. (از اقرب الموارد) ، سنگ برهم نهاده در مسیل آب. واحد آن رصفه است. (از اقرب الموارد). سنگ برهم نهاده. الواحد رصفه. (مهذب الاسماء) ، سنگی داغ که بر آن نان پزند. (قاموس کتاب مقدس) ، سدی که برای آب ساخته شود. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رصفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رصفه شود، جمع واژۀ رصاف. (از اقرب الموارد). رجوع به رصاف شود
آبی که از کوه بر سنگی فروریزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) : ماءالرصف، آبی که از کوه بر سنگی فروریزد و پاک و زلال گردد. (از اقرب الموارد). و منه: مزج هذا الشراب من ماء رصف نازع رصفاً آخر لأنه اصفی له و ارق، ای مسیله من رصف الی رصف منازعه منه ایاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مسیل مجرای آب باران. (از اقرب الموارد) ، سنگ برهم نهاده در مسیل آب. واحد آن رصفه است. (از اقرب الموارد). سنگ برهم نهاده. الواحد رصفه. (مهذب الاسماء) ، سنگی داغ که بر آن نان پزند. (قاموس کتاب مقدس) ، سدی که برای آب ساخته شود. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ رَصَفَه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رَصَفه شود، جَمعِ واژۀ رِصاف. (از اقرب الموارد). رجوع به رصاف شود
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور