جدول جو
جدول جو

معنی رصد

رصد
نظر دوختن، مراقب بودن، جایی که در آن با ابزار نجومی به مطالعه ستارگان می پردازند
تصویری از رصد
تصویر رصد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رصد

رصد

رصد
نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن، زیر نظر قرار دادن، محل دریافت عوارض در جاده ها، عوارض جاده، راهداری، رصد خانه، مراقب، نگهبان
رَصَد بستن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
رَصَد راندن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
رَصَد کردن: ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه
رصد
فرهنگ فارسی عمید

رصد

رصد
نام دیهی است از بعدان در یمن. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

رصد

رصد
جَمعِ واژۀ رَصْدَه. (ناظم الاطباء). رجوع به رَصْدَه شود
لغت نامه دهخدا

رصد

رصد
معرب رسد است که به معنی حصه و بهره است، مانند سد که صد شده. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). و رجوع به رسد شود
لغت نامه دهخدا

رصد

رصد
به اصطلاح نجوم، چوتره ای که بر قلۀ کوهی سازند و هفتصد گز اقلاً بلندی آن باشد و منجمان بر آن نشسته احوال کواکب معلوم کنند، و هودل نیز گویند. (ناظم الاطباء). چوتره ای باشد به ارتفاع هفتصد گز که بر تیغ کوهی شامخ بندند و بدان حکیمان و منجمان نشینند و طلوع و غروب ستارگان و اسرار کواکب را معاینه و مشاهده کنند، و چوتره مناره را گویند. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀخطی کتاب خانه مؤلف). محلی که منجمان در آن با آلات نجومی ستارگان را تحت نظر و مراقبت قرار دهند. رصدخانه. رصدگاه. ج، ارصاد. (فرهنگ فارسی معین). چوتره ای که به بلندی هفتصد گز بر قلۀ کوه بلند می سازند و منجمان بر آن نشسته احوال کواکب معلوم کنند... و در شرح چغمینی فارسی چنین به نظر می آید که رصد چنان باشدکه در صحرا بر گریوه ای که در غایت بلندی باشد سطح آن را هموار کرده بر آن سطح دو قصر مقابل یکدیگر بنا کنند، روی یکی بسوی مشرق و روی دیگری به مغرب و در میان هر دو قصر فاصله به قدر چهار ذراع بود و طول هر یکی از این دو قصر چهارصد گز باشد و بلندی هر دو قصرصد گز بلکه زاید. و در تواریخ ولایت نامه مسطور است که در ملک فرنگ رصد عمارتی باشد که ارتفاعش هزار دست و چاه زیرینش پانصد دست خواهد بود مدور و مثمن از سنگ ترتیب یافته و طبقهای متعدد ساخته و بر سر گنبد بالای آن پرکالۀ شیشه نهاده و در میان هر طبقه سوراخی مدور مقدار یک انگشت می سازند که روشنی آفتاب از بالای طبقها تا به ته چاه نمایان باشد و در میان طبقها جابجا کتابهای علم هیأت و تنجیم نهاده باشد، حکما بالا آمده بوسیلۀ شیشۀ دوربین های کلان احساس بروج و سیاره ها نمایند. (آنندراج) (غیاث اللغات). چاهی عمیق که علمای هیأت حفر کنند، داخل آن شوند و به آسمان می نگرند تا چگونگی سیر و حرکت نجوم و ثوابت را یادداشت کنند، و آنرا زیج می گویند و سال به سال از آن تقویم استخراج کنند. اکنون زیجها از روی رصد الغبیگ استخراج می شود. (از شعوری ج 2 ورق 4). صاحب سراج الاستخراج می گوید: نزد منجمان عبارتست از نظر کردن در احوال اجرام علویه به آلتی مخصوص که حکما به جهت آن غرض وضع کرده اند تا بدان آلت دانسته شود مواضع ستارگان در فلک و مقدار حرکت آنها در طول و عرض و ابعاد آنها از یکدیگر، و از زمین، و بزرگی و کوچکی اجرام و آنچه بدان ماند، و فائدۀ رصد آن است که اگر در مواضع کواکب در ایام حالی ظاهر شود آنرا صاحب رصد درست کند تا در استخراج خطا واقع نشود چه اگر یک درجه تقویم کوکبی خطا باشد یک سال در سیرات تفاوت شود و اگر یک دقیقه خطا افتد شش روز تفاوت شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رسد و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 191 شود.
- هفت رصد، کنایه از هفت اقلیم است. (آنندراج) :
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم.
خاقانی.
و رجوع به مادۀ هفت رصد شود.
، در اجرام علویه، رصد کردن:
از رصدها سیزده سال دگر
خسف بادی در جهان دانسته اند.
خاقانی.
رصد روز و شب چه می باید
که ندارد ره کرم گردی.
خاقانی.
چو واجستیم از آن صورت که حال است
رصد بنمود کاین معنی محال است.
نظامی.
- آلات الرصد، ابزارهای مربوط به رصدگیری. رجوع به تاریخ تمدن اسلامی تألیف جرجی زیدان ج 3 ص 191 و ترکیب ’آلت رصدیه’ ذیل ’رصدیه’ شود.
، مراقب و نگهبان. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). نگاهبان. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) :
جز رصدان سیه سپید نشاندن
بر ره جانها ز روزگار چه خیزد.
خاقانی.
بار سبو چون کشی که آب تو بگذشت
بیم رصد چون بری که بار تو کم شد.
خاقانی.
درین منزل رصد جان می ستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن.
خاقانی.
از منقطعان راه امّید
یک تن رصد امان ندیده ست.
خاقانی.
رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم گریغ از تو.
خاقانی.
- رصدوار، مانند رصد. مثل رصد. مانند راهبان. چون نگهبانان راه:
غم رصدوار ز لب باج نفس می گیرد
لب ز بیم رصد غم به حذر بگشایید.
خاقانی.
، راه. طریق. (فرهنگ فارسی معین) :
رو بپرس آن کاروان را از رصد
کز کدامین شهر ایدر می رسد.
مولوی
گروه چشم دارندگان، مفرد و جمع ومذکر و مؤنث در آن یکی است، گاهی ارصاد گویند به لفظ جمع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نظرکنندگان. (از غیاث اللغات) ، گیاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گیاه اندک. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، باران اندک. ج، ارصاد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). باران. ج، ارصاد. (از اقرب الموارد). اول باران. (مهذب الاسماء) ، جَمعِ واژۀ راصد، و آن کسی است که در مرصد یعنی در راه برای نگهبانی می نشیند، و بعد به کسانی که به کار ستاره نگری می پردازند و آنگاه به رصدگاه اطلاق شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

رصد

رصد
رَصْد. چشم داشتن کسی را. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (آنندراج) (از غیاث اللغات). چشم داشتن: رَصَدَ رَصْداً و رَصَداً. (منتهی الارب). ترصد. چشم داشت. چشم داشتن. مراقبت. کمین. (از یادداشت مؤلف). نظر دوختن به چیزی. چشم داشتن چیزی را. (فرهنگ فارسی معین). به خاطر کسی در راه گذرگاه وی نشستن. (از اقرب الموارد) ، رُصِدَت الارض (مجهولاً) ، یک دفعه باران رسید آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

رصد

رصد
رَصَد. مصدر بمعنی رَصَد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چشم داشتن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رَصَد شود، راه نگاه داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا