از خطاطان نامی ایران و خواهرزادۀ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است. رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هجری قمری در کشمیر درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدالرشید دیلمی استاد خط نستعلیق (وفات در آگره 1081 هجری قمری)... از خوشنویسان دربار شاه عباس اول صفوی بود و پس از قتل میرعماد به هند مهاجرت نمود وملازمت شاه جهان را اختیار کرد و مقرب شاه گردید و به تعلیم خط شاهزاده داراشکوه پرداخت. هنردوستان هند او را ’آقا’ لقب دادند. از نوشته های وی مقدار زیادی در ایران و هند موجود است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). معین سپس نمونه ای از خط رشیدا را آورده است. و رجوع به نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 133، 144، 249 و 252 و مادۀ رشیدای قزوینی شود
از خطاطان نامی ایران و خواهرزادۀ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است. رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هجری قمری در کشمیر درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدالرشید دیلمی استاد خط نستعلیق (وفات در آگره 1081 هجری قمری)... از خوشنویسان دربار شاه عباس اول صفوی بود و پس از قتل میرعماد به هند مهاجرت نمود وملازمت شاه جهان را اختیار کرد و مقرب شاه گردید و به تعلیم خط شاهزاده داراشکوه پرداخت. هنردوستان هند او را ’آقا’ لقب دادند. از نوشته های وی مقدار زیادی در ایران و هند موجود است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). معین سپس نمونه ای از خط رشیدا را آورده است. و رجوع به نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 133، 144، 249 و 252 و مادۀ رشیدای قزوینی شود
ابوالفضل میبدی. یکی از شاگردان خواجه عبدالله انصاری است. کتاب کشف الاسرار و عدهالابرار را با استفاده از تفسیر مختصر خواجه به سال 520 هجری قمری تألیف کرده است که اشتباهاً آنرا به مولانا سعد (سعدالدین تفتازانی) نسبت داده اند. رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ذیل ص 375 و نیز تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 257، 883، 930 و 932 شود
ابوالفضل میبدی. یکی از شاگردان خواجه عبدالله انصاری است. کتاب کشف الاسرار و عدهالابرار را با استفاده از تفسیر مختصر خواجه به سال 520 هجری قمری تألیف کرده است که اشتباهاً آنرا به مولانا سعد (سعدالدین تفتازانی) نسبت داده اند. رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ذیل ص 375 و نیز تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 257، 883، 930 و 932 شود
محمد بن عبدالجلیل عمری بلخی، ملقب به رشیدالدین کاتب و معروف به وطواط. در حدود سال 480 هجری قمری در بلخ تولد یافت و بسال 573 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- حدائق السحر فی دقائق الشعر 2- دیوان 3- فرائد القلائد 4- لغت فارسی منظوم موسوم به حمد و ثنا 5- درر غرر 6- مجموعۀ رسائل 7- مطلوب کل طالب لأمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب 8- تحفه الصدیق الی الصدیق من کلام ابی بکر صدیق 9- فصل الخطاب 10- انس اللهفان. (از یادداشت مؤلف). رشید از شاهان خوارزمی، آتسز و ارسلان و تکش را درک کرد و قسمتی از تحصیلات وی در نظامیۀ بغداد بود. در فارسی و عربی مهارت یافت و چون اندامی ضعیف و تنی خرد داشت او را به هزل وطواط (خفّاش) نام نهادند. گویند روزی در مجلسی که رشید با دانشمندان بحث علمی می کرد و در پیش او دواتی بود خوارزمشاه از سر مزاح گفت دوات را بردارید تا معلوم شود از پی دوات کیست. رشید دریافت و برخاست و گفت: المرء باصغریه قلبه و لسانه. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازادۀ شفق صص 193- 195). شعر پارسی وطواط مجموعه ای از صنایع شعری است که با کمال استادی در عین تکلف اعمال شده و سلاست بیان سلامت الفاظ رااز دست نداده است، ولی باز گاهی در برخی از ابیات او تکلف و حشوها و استعارات ناپسندیده دیده می شود و نیز اغلب بیتهای او از معانی دقیق و احساسات لطیف که پایه و مایۀ شعر حقیقی است و قیمت شعر را بدان معیار باید سنجید عاری و عاطل مانده است و به هیچ قسم دردل خواننده تأثیر واقعی نمی کند. به نوشتۀ یاقوت حموی و سیوطی وفات او در سنۀ 573 هجری قمری بوده است. (از سخن و سخنوران ج 2 ص 345 و 342). از اشعار اوست: از نظم من برند به هر خطه یادگار از نثر من زنند به هر بقعه داستان هم کاتب بلیغم هم شاعر فصیح هم صاحب بیانم هم حاکم بنان قومی که بسته اند میان بر خلاف من جویند نام خویش همی اندر آن میان صدرا به عز تو که نهشتم به عمر خود عرض کریم را به هوی در کف هوان زآنها نیم که بر در هر کس کنم قرار همچون سگان زبهر یکی پاره استخوان گر مال نیست هست مرا فضل بیشمار ور سیم نیست هست مرا علم بی کران بل فضل به مرا که بسی درّ شاهوار بل علم به مرا که بسی گنج شایگان خواهم شدن چو تیر از آنجا سوی عراق با قامتی ز بار عطای تو چون کمان مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من بر خود همی بپیچد ازین غم چو خیزران دارد سر گران ز دل و خاطری سبک دارد دلی سبک ز غم و اندهی گران جانش رسیده درکف تیمار من به لب کارش رسیده از غم تیمار من به جان چون تار ریسمان تن او شد نزار و من بسته کجا شوم بیکی تار ریسمان پوشیده رفت خواهم ازو کز گریستن بربندد اشک دیدۀ او راه کاروان یا رب چگونه صبر کند در فراق من آن طبع ناشکیبش و آن شخص ناتوان شبهای تیره را ز بسی گفت خواهد او یا رب تو آن غریب مرا باز من رسان حالی شگفت دیده ام امروز من ازو واللّه که نیست هیچ خلاف اندرین میان گر حق آن ضعیفۀ بیچاره نیستی در دل مرا کجا بودی یاد خان و مان. و رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 74 و 383 و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 5، 6، 11، 13، 14 و 18 و غزالی نامه ص 127 و 274 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص یج و تاریخ گزیده ص 447، 489، 490، 492 و 827 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 و فرهنگ سخنوران و الذریعه ج 9 بخش 2 و چهارمقاله ص 99، 101، 127، 134، 135، 153 و 175 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 11، 582، 624 و 635 و ج 2 ص 782، 785 و 846 و ج 3 ص 1279 و تتمۀ صوان ص 166، 224، 212، 222 و 356 و حاشیۀ ص 166 و سخن و سخنوران ج 2 صص 343- 345 و لباب الالباب ج 1 ص 36، 37، 80، 86 و 199 و فهرست المعجم فی معاییر اشعار العجم و مجمعالفصحاء ج 1 ص 222 و معجم الادبا ج 7 ص 91 و حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 308، 421 و 423 و روضات الجنات ص 76 و سبک شناسی ج 2 ص 248، 332، 337، 387، 400 و 401 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 90 و 141 و تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا فهرست ج 2 و صص 954- 957شود
محمد بن عبدالجلیل عمری بلخی، ملقب به رشیدالدین کاتب و معروف به وطواط. در حدود سال 480 هجری قمری در بلخ تولد یافت و بسال 573 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- حدائق السحر فی دقائق الشعر 2- دیوان 3- فرائد القلائد 4- لغت فارسی منظوم موسوم به حمد و ثنا 5- درر غرر 6- مجموعۀ رسائل 7- مطلوب کل طالب لأمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب 8- تحفه الصدیق الی الصدیق من کلام ابی بکر صدیق 9- فصل الخطاب 10- انس اللهفان. (از یادداشت مؤلف). رشید از شاهان خوارزمی، آتسز و ارسلان و تکش را درک کرد و قسمتی از تحصیلات وی در نظامیۀ بغداد بود. در فارسی و عربی مهارت یافت و چون اندامی ضعیف و تنی خرد داشت او را به هزل وطواط (خفّاش) نام نهادند. گویند روزی در مجلسی که رشید با دانشمندان بحث علمی می کرد و در پیش او دواتی بود خوارزمشاه از سر مزاح گفت دوات را بردارید تا معلوم شود از پی دوات کیست. رشید دریافت و برخاست و گفت: المرء باصغریه قلبه و لسانه. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازادۀ شفق صص 193- 195). شعر پارسی وطواط مجموعه ای از صنایع شعری است که با کمال استادی در عین تکلف اعمال شده و سلاست بیان سلامت الفاظ رااز دست نداده است، ولی باز گاهی در برخی از ابیات او تکلف و حشوها و استعارات ناپسندیده دیده می شود و نیز اغلب بیتهای او از معانی دقیق و احساسات لطیف که پایه و مایۀ شعر حقیقی است و قیمت شعر را بدان معیار باید سنجید عاری و عاطل مانده است و به هیچ قسم دردل خواننده تأثیر واقعی نمی کند. به نوشتۀ یاقوت حموی و سیوطی وفات او در سنۀ 573 هجری قمری بوده است. (از سخن و سخنوران ج 2 ص 345 و 342). از اشعار اوست: از نظم من برند به هر خطه یادگار از نثر من زنند به هر بقعه داستان هم کاتب بلیغم هم شاعر فصیح هم صاحب بیانم هم حاکم بنان قومی که بسته اند میان بر خلاف من جویند نام خویش همی اندر آن میان صدرا به عز تو که نهشتم به عمر خود عرض کریم را به هوی در کف هوان زآنها نیَم که بر در هر کس کنم قرار همچون سگان زبهر یکی پاره استخوان گر مال نیست هست مرا فضل بیشمار ور سیم نیست هست مرا علم بی کران بل فضل به مرا که بسی درّ شاهوار بل علم به مرا که بسی گنج شایگان خواهم شدن چو تیر از آنجا سوی عراق با قامتی ز بار عطای تو چون کمان مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من بر خود همی بپیچد ازین غم چو خیزران دارد سر گران ز دل و خاطری سبک دارد دلی سبک ز غم و اندهی گران جانش رسیده درکف تیمار من به لب کارش رسیده از غم تیمار من به جان چون تار ریسمان تن او شد نزار و من بسته کجا شوم بیکی تار ریسمان پوشیده رفت خواهم ازو کز گریستن بربندد اشک دیدۀ او راه کاروان یا رب چگونه صبر کند در فراق من آن طبع ناشکیبش و آن شخص ناتوان شبهای تیره را ز بسی گفت خواهد او یا رب تو آن غریب مرا بازِ من رسان حالی شگفت دیده ام امروز من ازو واللَّه که نیست هیچ خلاف اندرین میان گر حق آن ضعیفۀ بیچاره نیستی در دل مرا کجا بُوَدی یاد خان و مان. و رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 74 و 383 و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 5، 6، 11، 13، 14 و 18 و غزالی نامه ص 127 و 274 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص یج و تاریخ گزیده ص 447، 489، 490، 492 و 827 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 و فرهنگ سخنوران و الذریعه ج 9 بخش 2 و چهارمقاله ص 99، 101، 127، 134، 135، 153 و 175 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 11، 582، 624 و 635 و ج 2 ص 782، 785 و 846 و ج 3 ص 1279 و تتمۀ صوان ص 166، 224، 212، 222 و 356 و حاشیۀ ص 166 و سخن و سخنوران ج 2 صص 343- 345 و لباب الالباب ج 1 ص 36، 37، 80، 86 و 199 و فهرست المعجم فی معاییر اشعار العجم و مجمعالفصحاء ج 1 ص 222 و معجم الادبا ج 7 ص 91 و حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 308، 421 و 423 و روضات الجنات ص 76 و سبک شناسی ج 2 ص 248، 332، 337، 387، 400 و 401 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 90 و 141 و تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا فهرست ج 2 و صص 954- 957شود
علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری. تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است. شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت. آهنگها و اشعارش بسیار مطلوب و دلنشین است. صورتی نازیبا و قلبی پر از مهر و وفا - که همواره بکمند عشق زیبارویان گرفتار بود - داشت. آهنگهای وی با آنکه متجاوز از 50 سال از تاریخ سرودن آنها میگذرد هنوز دارای لطف و جاذبه است. (از فرهنگ فارسی معین)
علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری. تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است. شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت. آهنگها و اشعارش بسیار مطلوب و دلنشین است. صورتی نازیبا و قلبی پر از مهر و وفا - که همواره بکمند عشق زیبارویان گرفتار بود - داشت. آهنگهای وی با آنکه متجاوز از 50 سال از تاریخ سرودن آنها میگذرد هنوز دارای لطف و جاذبه است. (از فرهنگ فارسی معین)
در زبان اکدی ’شدو’. نام عفریتی است. در عبری ’شد’ و در آرامی ’شدا’ به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیۀ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء) ، آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته: دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا. دقیقی. بمردی ز خورشید پیداتر است به پیکار از شیر شیداتر است. فردوسی. برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا. فرخی. نکرد این دوستی بر دایه پیدا وگرچه گشته بود از مهرشیدا. اسدی. عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال دهری شیدا را. ناصرخسرو. نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی این چنین در دل تصور مردم شیداکند. ناصرخسرو. وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی. ناصرخسرو. گرچه تو ز پیغمبری و چون تو با عقل و سخن بیهشی و شیدا. ناصرخسرو. درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت درست و راست شنیدن ز مردم شیدا. مسعودسعد. یکی بگرید بربیهده چو مردم مست یکی بخندد خیره چو مردم شیدا. مسعودسعد. ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا. مسعودسعد. چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی). کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده. خاقانی. تا تو به پری مانی شیدای توام دانی یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621). شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم. خاقانی. در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. عاجز همه غافلان و شیدا کاین رقعه چگونه کرد پیدا. نظامی. بسا هوشمندان که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند. سعدی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن بزر. سعدی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی. غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را. حافظ. ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور. حافظ. - دل شیدا، دل دیوانه. دل آشفته: آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من. حافظ. ، (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف)
در زبان اکدی ’شدو’. نام عفریتی است. در عبری ’شد’ و در آرامی ’شدا’ به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیۀ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء) ، آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته: دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا. دقیقی. بمردی ز خورشید پیداتر است به پیکار از شیر شیداتر است. فردوسی. برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا. فرخی. نکرد این دوستی بر دایه پیدا وگرچه گشته بود از مهرشیدا. اسدی. عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال ِ دهری شیدا را. ناصرخسرو. نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی این چنین در دل تصور مردم شیداکند. ناصرخسرو. وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی. ناصرخسرو. گرچه تو ز پیغمبری و چون تو با عقل و سخن بیهشی و شیدا. ناصرخسرو. درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت درست و راست شنیدن ز مردم شیدا. مسعودسعد. یکی بگرید بربیهده چو مردم مست یکی بخندد خیره چو مردم شیدا. مسعودسعد. ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا. مسعودسعد. چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی). کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده. خاقانی. تا تو به پری مانی شیدای توام دانی یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621). شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم. خاقانی. در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. عاجز همه غافلان و شیدا کاین رقعه چگونه کرد پیدا. نظامی. بسا هوشمندان که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند. سعدی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن بزر. سعدی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی. غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را. حافظ. ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور. حافظ. - دل شیدا، دل دیوانه. دل آشفته: آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من. حافظ. ، (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف)
ابن ربیض العذری. مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است. (از الاصابه ج 1 قسم 3) یا رشید بن داود سعدی. او راست: غایهالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1) ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن. (فهرست ابن ندیم) یا رشید الدحداح یا رشید بن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمر بن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هجری قمری). از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود یا رشید احمد، احمد بن علی قاضی قالی که به سال 563 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد بن علی قاضی قالی شود یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود یا رشید بن سلیم خوری. اوراست: الرشیدیات، دیوان شعر، که به سال 1900م. در نیویورک به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 1) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصور بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود ابن شریف بن علی. اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هجری قمری). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود احمد بن علی بن زبیر غسانی، مکنی به ابوالحسین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان. رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و مادۀ حسین در همین لغت نامه شود
ابن ربیض العذری. مرزبانی او را از سخنسرایان نامی عرب ذکر کرده و گفته است از شاعران مخضرم است. (از الاصابه ج 1 قسم 3) یا رشید بن داود سعدی. او راست: غایهالمراد فی الخیل و الجیاد. (از معجم المطبوعات ج 1) ابن داود. او راست کتاب تفسیر بر قرآن. (فهرست ابن ندیم) یا رشید الدحداح یا رشید بن غالب. این اسم تحریف است از کنیت رشید (ابن غالب) دحداح. او راست: شرح دیوان ابن الفارض، که رشید به سال 1851م. به نشر آن مبادرت ورزید. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به رشید الدحداح در اعلام زرکلی و همین لغت نامه شود ابن ابوالقاسم. از راویان بشمار است و عمر بن علی بن عمر قزوینی ملقب به سراج الدین (متولد 683 هجری قمری). از او روایت دارد. رجوع به شدالازار ذیل ص 252 شود صلاح الدین رشید، جد پنجم شیخ صفی الدین اردبیلی و جد یازدهم شاه اسماعیل صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام جزء 4 از ج 4 ص 409 و رجال حبیب السیر ص 226 شود یا رشید احمد، احمد بن علی قاضی قالی که به سال 563 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد بن علی قاضی قالی شود یا رشید لکهنویی، مولوی عبدالرشید. از گویندگان و شاگردان ملا نظام الدین لکهنویی. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 244 شود یا رشید بن سلیم خوری. اوراست: الرشیدیات، دیوان شعر، که به سال 1900م. در نیویورک به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 1) یا امیر رشید، لقب ابوالقاسم نوح بن منصور بن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 117 و نوح... شود ابن شریف بن علی. اولین از شرفای فلالی مراکش (از 1075 تا 1083 هجری قمری). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 52 و 55 شود احمد بن علی بن زبیر غسانی، مکنی به ابوالحسین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به احمد در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود لقب حضرت حسین بن علی امام سوم شیعیان. رجوع به حبیب السیرچ خیام ج 2 ص 33 و مادۀ حسین در همین لغت نامه شود
یا رشیده. دهی است. (منتهی الارب). دهی است در مصر در ساحل نیل. (از نخبهالدهر دمشقی). شهری است نزدیک اسکندریه. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. (از معجم البلدان). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود
یا رشیده. دهی است. (منتهی الارب). دهی است در مصر در ساحل نیل. (از نخبهالدهر دمشقی). شهری است نزدیک اسکندریه. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در کنار دریا و نیل جنب اسکندریه. (از معجم البلدان). شهری است در مصر واقع در کنار شط نیل، شامبلیون در سال 1799م. کتیبه ای در آن به زبان یونانی و هیروگلیفی کشف کرد که درباره حروف هیروگلیفی و اصول زبان آن میباشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 348 شود
شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان، شجاع. (یادداشت مؤلف). دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح). خوش قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
شجاع و دلیر و باعزم در جنگ. (ناظم الاطباء). در تداول عوام از فارسی زبانان، شجاع. (یادداشت مؤلف). دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی به معنی خوش قد و قامت استعمال کنند، چنانکه گویند: فلان کس جوانی است زیبا و رشید. در عربی بجای آن رشیق به قاف گویند و مصدر آن نیز رشاقت است و شاید رشید و رشادت هر دو محرف رشیق و رشاقت باشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 از محیط المحیط و مختار الصحاح). خوش قد و قامت. (فرهنگ فارسی معین)
رشیدالدین فضل الله ، پسر عمادالدوله ابی الخیر، نوادۀ موفق الدولۀ همدانیست. جد او موفق الدوله با خواجه نصیر درقلاع ملاحدۀ قهستان سر می کرد و پس از تسلیم آن قلاع او نیز به خدمت مغول پیوست. وی ایام جوانی را در همدان به تحصیل علوم مختلف بویژه طب گذراند و بعنوان طبیب داخل دستگاه اباقاخان گردید و تا آنجا ترقی کرد که به وزارت غازان و اولجایتو و ابوسعید رسید. غازان خان تاریخ دوست و آشنا به تاریخ اجداد خود بود از اینرورشیدالدین را مأمور کرد که تاریخی از مغول ترتیب دهد. خواجه این مأموریت را پذیرفت و پس از مطالعۀ اسناد مغولی و مذاکره با مطلعین تاتار اساس کتاب خود را که بنام ’تاریخ غازانی’ خوانده شد ریخت ولی قبل از پایان کتاب غازان درگذشت و برادرش اولجایتو خواجه را به ادامۀ کار واداشت و اضافه کرد که علاوه بر تاریخ اقوام مغول تاریخ جامعی که شامل همه اقوام دیگر باشد به ضمیمۀ مجلدی درباره جغرافی و معرفت مسالک و ممالک ذیل تاریخ غازانی قرار دهد. رشیدالدین با همه سنگینی وظیفۀ وزارت و گرفتاریهای گوناگون به انجام آن همت گماشت و در سال 710 هجری قمری تألیف ’جامع التواریخ’ را بپایان رسانید. خواجه رشیدالدین مردی فاضل و دانشمند و آشنا به زبانهای عربی و ترکی و مغولی بود و اوقات فراغت را به مطالعه یا کتابت می گذراند. خواجه بر اثر سعایت دشمنان در سال 717 هجری قمری از وزارت معزول شد و از سلطانیه به تبریز رفت و سرانجام بر اثر تحریکات مخالفان بدستور ابوسعید در سال 718 هجری قمری او را در نزدیکی تبریز دونیم کردند و به زندگی یکی از بزرگترین حکما و اطباء و نویسندگان و مورخان و وزیران پایان بخشیدند و آثار او را در ربع رشیدی از میان بردند. مؤلّفات دیگر او عبارتست از: 1- کتاب الاخبار و الاّثار، در بیان سرما و گرما و فصول و فلاحت و آبیاری و امراض نباتات و معدنیات، که اصل آن در دست نیست ولی منتخبی از آن موجود است 2- مفتاح التفاسیر، در بیان فصاحت قرآن و ترجمه مفسران و بیان خیر و شر و قدر و ابطال تناسخ 3- رسالۀ سلطانیه 4- لطایف الحقایق 5- بیان الحقایق 6- توضیحات، شامل 19 مراسله در مسائل کلامی و دینی و عرفانی 7- مجموعۀ مکاتبات رشیدی که حاوی بسی نکات ادبی و تاریخی است. (از فصلی از جامعالتواریخ گردآوردۀ محمد دبیرسیاقی صص چهار - ده). خواجه علاوه بر منصب وزارت و مقام علمی و پزشکی و تاریخ نویسی، طبع شعر نیز داشته و گاهی تفنن را شعری می گفته است. از اشعار خواجه است دو بیت زیر که در برخی از تذکره ها به نام وی درج شده است: پیریم ولی چو بخت دمسازآید هنگام نشاط و طرب و ناز آید از زلف دراز تو کمندی فکنیم بر گردن عمر رفته تا بازآید. و رجوع به سبک شناسی ج 3 صص 171- 180 و ج 1 ص 183 و لباب الالباب ج 1 ص 288 و 339 و اعلام المنجد و مجمعالفصحاء ج 1 ص 236 و اعلام زرکلی چ جدید ج 3 و فهرست الوزراء و الکتّاب و جهانگشای جوینی ج 2 ص 192، 147، 34 و 218 و ج 1 ص 102، 106، 108، 114 و 220و تاریخ ادبی ادوارد براون فهرست ج 3 و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 262 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تاریخ گزیده صص 621- 637 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 661 و تاریخ غازانی ص 118، 119، 145، 375 و تاریخ عصر حافظ فهرست ج 1 و تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازاده شفق ص 268و نزهه القلوب ج 3 ص 76 و فهرست حبیب السیر و مجمل التواریخ و القصص ص 111 و مقدمه و فهرست جامعالتواریخ رشیدی و مادۀ ربع رشیدی در همین لغت نامه شود
رشیدالدین فضل الله ، پسر عمادالدوله ابی الخیر، نوادۀ موفق الدولۀ همدانیست. جد او موفق الدوله با خواجه نصیر درقلاع ملاحدۀ قهستان سر می کرد و پس از تسلیم آن قلاع او نیز به خدمت مغول پیوست. وی ایام جوانی را در همدان به تحصیل علوم مختلف بویژه طب گذراند و بعنوان طبیب داخل دستگاه اباقاخان گردید و تا آنجا ترقی کرد که به وزارت غازان و اولجایتو و ابوسعید رسید. غازان خان تاریخ دوست و آشنا به تاریخ اجداد خود بود از اینرورشیدالدین را مأمور کرد که تاریخی از مغول ترتیب دهد. خواجه این مأموریت را پذیرفت و پس از مطالعۀ اسناد مغولی و مذاکره با مطلعین تاتار اساس کتاب خود را که بنام ’تاریخ غازانی’ خوانده شد ریخت ولی قبل از پایان کتاب غازان درگذشت و برادرش اولجایتو خواجه را به ادامۀ کار واداشت و اضافه کرد که علاوه بر تاریخ اقوام مغول تاریخ جامعی که شامل همه اقوام دیگر باشد به ضمیمۀ مجلدی درباره جغرافی و معرفت مسالک و ممالک ذیل تاریخ غازانی قرار دهد. رشیدالدین با همه سنگینی وظیفۀ وزارت و گرفتاریهای گوناگون به انجام آن همت گماشت و در سال 710 هجری قمری تألیف ’جامع التواریخ’ را بپایان رسانید. خواجه رشیدالدین مردی فاضل و دانشمند و آشنا به زبانهای عربی و ترکی و مغولی بود و اوقات فراغت را به مطالعه یا کتابت می گذراند. خواجه بر اثر سعایت دشمنان در سال 717 هجری قمری از وزارت معزول شد و از سلطانیه به تبریز رفت و سرانجام بر اثر تحریکات مخالفان بدستور ابوسعید در سال 718 هجری قمری او را در نزدیکی تبریز دونیم کردند و به زندگی یکی از بزرگترین حکما و اطباء و نویسندگان و مورخان و وزیران پایان بخشیدند و آثار او را در ربع رشیدی از میان بردند. مؤلّفات دیگر او عبارتست از: 1- کتاب الاخبار و الاَّثار، در بیان سرما و گرما و فصول و فلاحت و آبیاری و امراض نباتات و معدنیات، که اصل آن در دست نیست ولی منتخبی از آن موجود است 2- مفتاح التفاسیر، در بیان فصاحت قرآن و ترجمه مفسران و بیان خیر و شر و قَدَر و ابطال تناسخ 3- رسالۀ سلطانیه 4- لطایف الحقایق 5- بیان الحقایق 6- توضیحات، شامل 19 مراسله در مسائل کلامی و دینی و عرفانی 7- مجموعۀ مکاتبات رشیدی که حاوی بسی نکات ادبی و تاریخی است. (از فصلی از جامعالتواریخ گردآوردۀ محمد دبیرسیاقی صص چهار - ده). خواجه علاوه بر منصب وزارت و مقام علمی و پزشکی و تاریخ نویسی، طبع شعر نیز داشته و گاهی تفنن را شعری می گفته است. از اشعار خواجه است دو بیت زیر که در برخی از تذکره ها به نام وی درج شده است: پیریم ولی چو بخت دمسازآید هنگام نشاط و طرب و ناز آید از زلف دراز تو کمندی فکنیم بر گردن عمر رفته تا بازآید. و رجوع به سبک شناسی ج 3 صص 171- 180 و ج 1 ص 183 و لباب الالباب ج 1 ص 288 و 339 و اعلام المنجد و مجمعالفصحاء ج 1 ص 236 و اعلام زرکلی چ جدید ج 3 و فهرست الوزراء و الکُتّاب و جهانگشای جوینی ج 2 ص 192، 147، 34 و 218 و ج 1 ص 102، 106، 108، 114 و 220و تاریخ ادبی ادوارد براون فهرست ج 3 و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 262 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تاریخ گزیده صص 621- 637 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 661 و تاریخ غازانی ص 118، 119، 145، 375 و تاریخ عصر حافظ فهرست ج 1 و تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازاده شفق ص 268و نزهه القلوب ج 3 ص 76 و فهرست حبیب السیر و مجمل التواریخ و القصص ص 111 و مقدمه و فهرست جامعالتواریخ رشیدی و مادۀ ربع رشیدی در همین لغت نامه شود
منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است، منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود، منسوب است به رشید (هارون خلیفۀ عباسی). (از انساب سمعانی) ، یکی از انواع چینی در عهد صفویه، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (از جنگ مورخ 1085 هجری قمری متعلق به شاپور بختیار، یغما 15:12 ص 559، از فرهنگ فارسی معین) ، منسوب است به خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی. - کاغذ رشیدی، ظاهراً یک نوع کاغذ که در عهد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی معمول بود. در ترجمه محاسن اصفهان ضمن سپاسگزاری از توجه خواجه رشیدالدین نسبت به اصفهان آمده:... بر موجبی که ذکر آن مرحمت و عاطفت بر اصفهان و اصفهانیان تا ابدالاّباد روزگار برصفحات کاغذ رشیدی نگاشت که جهت تصانیف خود و احیاء کتب فضلای جهان ماضی و غابر اقتراح نموده و وضع فرمودو جنس آن کاغذ از جهت صفاء صفحه و بزرگی تقطیع و نرمی و پاکی و بستگی و همواری و صقالت و اصالت بغیر ازاصفهان در هیچ ملک نیست و نبود... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 138)
منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است، منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود، منسوب است به رشید (هارون خلیفۀ عباسی). (از انساب سمعانی) ، یکی از انواع چینی در عهد صفویه، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (از جُنگ مورخ 1085 هجری قمری متعلق به شاپور بختیار، یغما 15:12 ص 559، از فرهنگ فارسی معین) ، منسوب است به خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی. - کاغذ رشیدی، ظاهراً یک نوع کاغذ که در عهد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی معمول بود. در ترجمه محاسن اصفهان ضمن سپاسگزاری از توجه خواجه رشیدالدین نسبت به اصفهان آمده:... بر موجبی که ذکر آن مرحمت و عاطفت بر اصفهان و اصفهانیان تا ابدالاَّباد روزگار برصفحات کاغذ رشیدی نگاشت که جهت تصانیف خود و احیاء کتب فضلای جهان ماضی و غابر اقتراح نموده و وضع فرمودو جنس آن کاغذ از جهت صفاء صفحه و بزرگی تقطیع و نرمی و پاکی و بستگی و همواری و صقالت و اصالت بغیر ازاصفهان در هیچ ملک نیست و نبود... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 138)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یا رشیدی اصفهانی، محمد رشید. از گویندگان عصر شاه طهماسب صفوی بود. بیت زیر از اوست: شود از دیگران در خشم و بر من دامن افشاند غباری در دل از هر کس که دارد بر من افشاند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به روز روشن ص 145 و صبح گلشن ص 174 و فرهنگ سخنوران و رشید اصفهانی شود حسین بن سلیمان. او راست: بلوغ المراد بفتح الجواد بشرح منظومه ابن العماد فی المعفوات و آن حاشیه ای است بر کتاب فتح الجواد. (از معجم المطبوعات مصر)
یا رشیدی اصفهانی، محمد رشید. از گویندگان عصر شاه طهماسب صفوی بود. بیت زیر از اوست: شود از دیگران در خشم و بر من دامن افشاند غباری در دل از هر کس که دارد بر من افشاند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به روز روشن ص 145 و صبح گلشن ص 174 و فرهنگ سخنوران و رشید اصفهانی شود حسین بن سلیمان. او راست: بلوغ المراد بفتح الجواد بشرح منظومه ابن العماد فی المعفوات و آن حاشیه ای است بر کتاب فتح الجواد. (از معجم المطبوعات مصر)
به لغت سریانی دانه ای است در میان گندم که آن را به شیرازی هر گویند و بعضی گویند عربی است. (برهان). دانه ای در میان گندم که به شیرازی هر گویند. (ناظم الاطباء). دانه ای است در میان گندم و آن را از گندم پاک گردانند مضر بود خوردن آن و به شیرازی آن را هر خوانند. (از اختیارات بدیعی). اراقواست. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اراقوا و اراقو شود
به لغت سریانی دانه ای است در میان گندم که آن را به شیرازی هر گویند و بعضی گویند عربی است. (برهان). دانه ای در میان گندم که به شیرازی هر گویند. (ناظم الاطباء). دانه ای است در میان گندم و آن را از گندم پاک گردانند مضر بود خوردن آن و به شیرازی آن را هر خوانند. (از اختیارات بدیعی). اراقواست. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اراقوا و اراقو شود