جدول جو
جدول جو

معنی رشنش - جستجوی لغت در جدول جو

رشنش
(رَ نَ)
دهی از دهستان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنه 250 تن. آب آن از رودخانه و چشمه. محصولات آنجا غلات و لبنیات و مختصر توتون. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاش
تصویر رشاش
رشّ ها، قطرات، جمع واژۀ رشّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رانش
تصویر رانش
حرکت، جا به جا شدن مثلاً رانش زمین
در علم فیزیک دفع کردن دو چیز یکدیگر را
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شکم روش، زحیر، تردّد، بیرون روه، شکم روه، هیضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر، عادل، در آیین زردشتی فرشتۀ عدالت، روز هجدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) :
مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟)
رها مکن سر او تابرد سلامت تو.
منجیک.
و رجوع به رشتی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، ناخوانده مهمان گردیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن. (فرهنگ فارسی معین). رشون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رشن. دهانۀ جوی و رود. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، موعد شرب. (ناظم الاطباء) ، روزن. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
رشن. رجوع به رشن در معنی ’روز هیجدهم...’ و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفهالاحباب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی، آذفرنبغ یا آتش روحانیان، در کوه رشن در کابلستان بوده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نی و چوبی باشد که ندافان پنبه را به آن گردآوری کنند و پنبۀ زده را از این رو به آن رو گردانند. (برهان). نی را گویند که پنبه را ندافان بدان گرد آورند و آن را شغش نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری). چوبی را گویند که ندافان بدان پنبه را گردانند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که ندافان پنبه و پشم را بدان گردآوری کرده و زیر و رو نمایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
در عربی خرمایی را گویند که دانۀ آن هنوز سخت نشده باشد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رانش. در تداول عامه، اسهال. اسم از رفتن به معنی اطلاق و اسهال. (یادداشت مؤلف). پیچا. و رجوع به رانش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام اوستایی رش یا رشن، فرشتۀ دادگستری است. رجوع به فرهنگ ایران باستان ذیل ص 303 و رش و رشن در همین لغت نامه و ایران در زمان ساسانیان ص 46 و 48 شود
لغت نامه دهخدا
گویا نام محلی است در این شعر فرخی:
از درون رشنه تا که پایه های کژروان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نان خشکی که نرم باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به رشراش و رشراشه و رشرشه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267).
چه کنی زاهدی که از سردی
نجهد پیش رش ز بیم رشاش.
عطار.
رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. (ترجمه تاریخ قم 82)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رش ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رش ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اسم مصدر از راندن. طرد. دفع. راندگی. رد. (ناظم الاطباء). راندن و دور کردن. (برهان) (آنندراج) ، رحلت و انتقال. (ناظم الاطباء) ، سلب مقابل ایجاب. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، معزولی، نفی. (ناظم الاطباء) ، اسهال. (این کلمه بصورت رونش در تداول عوام باقی مانده است در معنی اسهال). (یادداشت مؤلف).
- شربت رانش، مسهل:
امتحان را کارفرمای ای کیا
شربت رانش بده بهر نما.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر و به معنی مهمانی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
هر چیزی که چکیده یا پاشیده شود از قبیل آب، اشک، خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشرش
تصویر رشرش
فرانسوی کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیش
تصویر رشیش
فرتوف (مسلسل دستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانش
تصویر رانش
راندن دور کردن، شکم روش اسهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشن
تصویر رشن
((رَ شْ))
نام روز هجدهم از هر ماه شمسی، فرشته عدالت، ایزدی که روز سوم پس از مرگ، سر پل چینود به اعمال خوب و بد در گذشتگان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشن
تصویر رشن
مهمان ناخوانده گردیدن، داخل کردن سگ و مانند آن سر خود را در ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
((رَ))
آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانش
تصویر رانش
((نِ))
راندن، حرکت، جابجایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانش
تصویر رانش
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
رشنیق، فرد غیر سید
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزش شدید لرزش شدید بدن، استفراغ قی
فرهنگ گویش مازندرانی