حرکت، جا به جا شدن مثلاً رانش زمین در علم فیزیک دفع کردن دو چیز یکدیگر را اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شکم روش، زحیر، تردّد، بیرون روه، شکم روه، هیضه
حرکت، جا به جا شدن مثلاً رانش زمین در علم فیزیک دفع کردن دو چیز یکدیگر را اِسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شِکَم رَوِش، زَحیر، تَرَدُّد، بیرون رَوِه، شِکَم رَوِه، هَیضِه
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) : مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟) رها مکن سر او تابرد سلامت تو. منجیک. و رجوع به رشتی شود
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) : مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟) رها مکن سر او تابرد سلامت تو. منجیک. و رجوع به رشتی شود
داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، ناخوانده مهمان گردیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن. (فرهنگ فارسی معین). رشون. (اقرب الموارد)
داخل کردن سگ سرخود را در آوند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، ناخوانده مهمان گردیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن. (فرهنگ فارسی معین). رُشون. (اقرب الموارد)
نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی، آذفرنبغ یا آتش روحانیان، در کوه رشن در کابلستان بوده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221)
نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی، آذفرنبغ یا آتش روحانیان، در کوه رشن در کابلستان بوده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 221)
نی و چوبی باشد که ندافان پنبه را به آن گردآوری کنند و پنبۀ زده را از این رو به آن رو گردانند. (برهان). نی را گویند که پنبه را ندافان بدان گرد آورند و آن را شغش نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری). چوبی را گویند که ندافان بدان پنبه را گردانند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که ندافان پنبه و پشم را بدان گردآوری کرده و زیر و رو نمایند. (ناظم الاطباء)
نی و چوبی باشد که ندافان پنبه را به آن گردآوری کنند و پنبۀ زده را از این رو به آن رو گردانند. (برهان). نی را گویند که پنبه را ندافان بدان گرد آورند و آن را شغش نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری). چوبی را گویند که ندافان بدان پنبه را گردانند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی که ندافان پنبه و پشم را بدان گردآوری کرده و زیر و رو نمایند. (ناظم الاطباء)
چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). چه کنی زاهدی که از سردی نجهد پیش رش ز بیم رشاش. عطار. رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. (ترجمه تاریخ قم 82)
چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267). چه کنی زاهدی که از سردی نجهد پیش رش ز بیم رشاش. عطار. رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. (ترجمه تاریخ قم 82)
اسم مصدر از راندن. طرد. دفع. راندگی. رد. (ناظم الاطباء). راندن و دور کردن. (برهان) (آنندراج) ، رحلت و انتقال. (ناظم الاطباء) ، سلب مقابل ایجاب. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، معزولی، نفی. (ناظم الاطباء) ، اسهال. (این کلمه بصورت رونش در تداول عوام باقی مانده است در معنی اسهال). (یادداشت مؤلف). - شربت رانش، مسهل: امتحان را کارفرمای ای کیا شربت رانش بده بهر نما. مولوی
اسم مصدر از راندن. طرد. دفع. راندگی. رد. (ناظم الاطباء). راندن و دور کردن. (برهان) (آنندراج) ، رحلت و انتقال. (ناظم الاطباء) ، سلب مقابل ایجاب. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، معزولی، نفی. (ناظم الاطباء) ، اسهال. (این کلمه بصورت رونش در تداول عوام باقی مانده است در معنی اسهال). (یادداشت مؤلف). - شربت رانش، مسهل: امتحان را کارفرمای ای کیا شربت رانش بده بهر نما. مولوی