جدول جو
جدول جو

معنی رستوران - جستجوی لغت در جدول جو

رستوران
جایی که در آن انواع نوشابه و اغذیه به فروش می رسد و مشتریان می توانند غذا را در همان جا مصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
رستوران
(رِ تُ / تو)
جایی که در آن غذا خورند و مشروب نوشند. (فرهنگ فارسی معین). مهمانخانه و قهوه خانه، این لفظ رستوران فرانسوی است. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
رستوران
جائی که در آن غذا خورند، قهوه خانه، مهمانخانه
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
فرهنگ لغت هوشیار
رستوران
((رِ))
جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (واژه فرهنگستان)
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
فرهنگ فارسی معین
رستوران
بار، غذاخوری، کاباره، کافه، مطعم، مهمانخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استودان
تصویر استودان
محوطه ای روباز، محصور و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوان های درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدن جسد، در آن قرار می دادند، مقبرۀ زردشتیان، دخمه، گورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استورژن
تصویر استورژن
ماهی خاویار، در علم زیست شناسی هر یک از ماهی های خوراکی غضروفی، شامل اوزن برون، تاس ماهی و فیل ماهی که تخم آن ها به صورت خاویار مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استروان
تصویر استروان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، قاطربان، استربان، قاطردار، استردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درستاران
تصویر درستاران
دستاران، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، برمغاز، دستاران، فغیاز، بغیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند،
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَرْ)
استربان. بغّال. قاطرچی
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ شِ /شُ مَ / مُ)
توانستن کاری را.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مرکّب از: استو، استخوان + دان، پسوند مکان، دخمه و مقبرۀ گبران. (مؤید الفضلاء) (برهان)، ستودان. (انجمن آرا)، ناووس. رجوع به ستودان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
معنی ترکیبی آن خداوند ستور است. (مؤید الفضلاء). ستوربان. چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند: و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش. (مجمل التواریخ و القصص).
لغت نامه دهخدا
(سُ)
اصطبل. (آنندراج) : زحل دلالت دارد بر سردابها و ستوردانها. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 120هزارگزی باختر جغتای و کنار راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، با 409 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَسْ وَ)
سرو روان و سرو آزاد، یعنی مانند سرو می خرامد، و به این اسم معشوق را متصف کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستورات
تصویر مستورات
جمع مستوره، پردگیان زنان پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن بمزدور دهند، شاگردانه، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستورات
تصویر دستورات
جمع دستور به سیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریستورن
تصویر ریستورن
فرانسوی بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
((دَ))
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرستوان
تصویر کرستوان
((کَ رَ))
قپان، ترازوی بزرگ، کرستون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواران
تصویر استواران
((اُ تُ))
جمع استوار، معتمدان، امینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستوران
تصویر ستوران
احشام
فرهنگ واژه فارسی سره
چارپایان، حیوانات بارکش، دواب، مواشی
متضاد: ددان، وحوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد