جدول جو
جدول جو

معنی رستقباد - جستجوی لغت در جدول جو

رستقباد
(رُ تَ قُ)
نام شهری بوده از بناهای قباد پادشاه ایران درکورۀ قباد که خوزستان در آن واقع شده و این اسم مرکب بوده از رستم و قباد، کنایه از اینکه قباد رستم عهد خود است و قباد به غین بوده و با کاف فارسی تبدیل می پذیرفته و عساکر عرب به خوزستان درآمدند آن شهر را خراب کرده بجای آن عسکر مکرم بنا نهاد و مکرم سردار حجاج بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 102 و ج 2 ص 10 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رستاد
تصویر رستاد
وظیفه، مستمری، راتب، راتبه، جیره و مواجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعباد
تصویر استعباد
به کسی را بندۀ خود کردن، به بندگی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استقبال
تصویر استقبال
پیشنهاد یا مطلبی را با رضایت خاطر پذیرفتن، پیش آمدن، پیشواز رفتن، پیش رفتن، پذیره شدن، در دستور زبان علوم ادبی زمان آینده، در علوم ادبی سرودن شعری به وزن و قافیۀ شعر شاعر دیگر مانند این شعر، برای مثال گل در بر و می در کف و معشوقه به کام است / سلطان جهانم به چنین روز غلام است (حافظ - ۱۱۰)، در استقبال از این غزل، برای مثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است؟ (سعدی - ۳۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تعبید.
لغت نامه دهخدا
(تُ)
طسوجی از طساسیج کوفه در جانب شرقی ولایت ’استان شاذقباد’ است. (از معجم البلدان). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ)
قریتی است بسمت مشرق دجله از اعمال نینوی ̍ در موصل. در این قریه آبها و تاکستانهای فراوان یافت میشود. در کنار این قریه شهر خرابی موسوم به بیرعون وجود دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
زشت شمردن. (منتهی الارب). زشت داشتن چیزی. (زوزنی). ضد استحسان: ما یستقبح ذکره، حکم خواستن، طلب گزاردن. پرداختن دین خواستن. وام بازدادن طلبیدن. وام بازدادن خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ)
پیش آمدن. (منتهی الارب). ضدّ استدبار. روی آوردن. پیش فراشدن. پیش واشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیش رفتن. روی کردن به، درشت یافتن خوابگاه فلان. (تاج المصادر بیهقی). درشت آمدن
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
بر یک وتیره بودن شتران.
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ کُ)
میانه روی خواستن. (منتهی الارب) ، فروتنی کردن. (منتهی الارب) (زوزنی) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). خوار گردیدن. فروتنی. حقارت. عجز. (غیاث). مؤلف غیاث گوید: بعضی گفته اند که مشتق از کین است که بمعنی لحم شرم زن است، معنی حقیقی استکانت مثل کین گردیدن باشد در حقارت. (از جاربردی شرح شافیه و کنز) : و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجّع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). ترجمه آن: فروتنی نمودو استرجاع کرد بعد از آنکه غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. (تاریخ بیهقی ص 310) ، تن دردادن. تن بنهادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن نهادن.
- استکانت کردن، تمسکن کردن. تضرع کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
راستاد و راتب و وظیفه و روزیانه. (ناظم الاطباء). وظیفه و راتبه باشد و آنرا راستاد نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مخفف راستاد است که به معنی وظیفه و راتبه باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی راستاد یعنی وظیفه و راتبه است. (از شعوری ج 2 ص 4). مخفف راستاد است که به معنی وظیفه و راتب و روزیانه باشد. (برهان). و رجوع به راستاد و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
استعجاب شگفت کردن شگفتی نمودن عجیب شمردن در شگفت شدن بشگفت آمدن، شگفتی تعجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقصاد
تصویر استقصاد
میانه روی خواستن طلب اقتصاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زشت دانستن ناهنجار دانستن بد دانستن زشت شمردن قبیح دانستن مقابل استحسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقبال
تصویر استقبال
به پیشواز کسی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستاد
تصویر رستاد
وظیفه، مستمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقداد
تصویر استقداد
هموار گردیدن، کار پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعباد
تصویر استعباد
((اِ تِ))
کسی را بنده خود ساختن، مانند بنده گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقباح
تصویر استقباح
((اِ تِ))
زشت شمردن، قبیح داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقبال
تصویر استقبال
((اِ تِ))
به پیشواز کسی رفتن، پیشواز، پذیره، آینده، روبروی هم قرار گرفتن دو ستاره، اینکه شاعری شعر در وزن و قافیه شعر شاعر دیگری بگوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقصاد
تصویر استقصاد
((اِ تِ))
میانه روی خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستاد
تصویر رستاد
((رَ))
جیره، مقرری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقبال
تصویر استقبال
پذیرفتاری، پیشباز، پذیره، پیشواز
فرهنگ واژه فارسی سره
پذیرایی، پیشواز، خوش آمد، پذیره، ابرازعلاقه، التفات، توجه
متضاد: بدرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استرآباد، ستاره آباد، گرگان امروزی و ناحیه ای از جر کلباد
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرش، پذیرایی
دیکشنری اردو به فارسی