سنگی است شبیه به خرچنگ، در دوم سرد وقریب القوه به سرطان و جهت جلدی باصره و دمعه نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، رسنی که بر رسغ ستور و جز آن بندند و سپس آنرا به میخ استوار کنند تا رفتن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
سنگی است شبیه به خرچنگ، در دوم سرد وقریب القوه به سرطان و جهت جلدی باصره و دمعه نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، رسنی که بر رسغ ستور و جز آن بندند و سپس آنرا به میخ استوار کنند تا رفتن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نشان، علامت، نشان پای، پرسش از جا و مکان کسی به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن سراغ گرفتن: کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
نشان، علامت، نشان پای، پرسش از جا و مکان کسی به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن سراغ گرفتن: کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
نام یکی از دانشمندان مهم حفریات است. در نتیجۀ کاوشهای او در صفحات مجاور دجله و فرات دروازۀ بلوات در آسور پیدا شده که از مفرغ ساخته اند و از حیث صنعت خیلی معروف می باشد و نقاشی های برجسته ای دارد و آنرا به یادگار فتوحات سلم نصر دومین پادشاه آسور ساخته اند. رسام اهل انگلستان بود و بسال 1882 میلادی بعد از حفریات مذکور به انگلستان بازگشت. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 53 شود
نام یکی از دانشمندان مهم حفریات است. در نتیجۀ کاوشهای او در صفحات مجاور دجله و فرات دروازۀ بلوات در آسور پیدا شده که از مفرغ ساخته اند و از حیث صنعت خیلی معروف می باشد و نقاشی های برجسته ای دارد و آنرا به یادگار فتوحات سلم نصر دومین پادشاه آسور ساخته اند. رسام اهل انگلستان بود و بسال 1882 میلادی بعد از حفریات مذکور به انگلستان بازگشت. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 53 شود
رسم کننده. نقش کننده و نقاش. (ناظم الاطباء). نقاش و مصور، از رسم که به معنی نقش کردن است. (آنندراج) (غیاث اللغات). پیکرنگار: هرچه کردی بدین صفت بهرام بر خورنق نگاشتی رسام. نظامی. ناف خلقش چو کلک رسامان مشک در جیب و لعل در دامان. نظامی. مشو غره بر آن خرگوش زرفام که برخنجر نگارد مرد رسام. نظامی. چو پرداخت رسام آهنگرش به صیقل فروزنده شد گوهرش. نظامی. همه پیکری را بدان سان که هست در او دید رسام گوهرپرست. نظامی. ، کاتب، امضأکننده. (ناظم الاطباء)
رسم کننده. نقش کننده و نقاش. (ناظم الاطباء). نقاش و مصور، از رسم که به معنی نقش کردن است. (آنندراج) (غیاث اللغات). پیکرنگار: هرچه کردی بدین صفت بهرام بر خورنق نگاشتی رسام. نظامی. ناف خلقش چو کلک رسامان مشک در جیب و لعل در دامان. نظامی. مشو غره بر آن خرگوش زرفام که برخنجر نگارد مرد رسام. نظامی. چو پرداخت رسام آهنگرش به صیقل فروزنده شد گوهرش. نظامی. همه پیکری را بدان سان که هست در او دید رسام گوهرپرست. نظامی. ، کاتب، امضأکننده. (ناظم الاطباء)
رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن. (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده، چنانکه مژده رسان و مانند آن. (آنندراج). ابلاغ کننده. - رسالت رسان، پیام رسان. که رسالت کند: گر زر فدای دوست کند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت رسان دوست. سعدی. - روزی رسان، رسانندۀ روزی. رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است: خدای است رزاق و روزی رسان. نظامی. دگر روز باز اتفاق اوفتاد که روزی رسان قوت و روزیش داد. سعدی. - سلام رسان، رسانندۀ سلام. برندۀ پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. (یادداشت مؤلف). - سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. (ناظم الاطباء). - مژده رسان، مژده آورنده. (ناظم الاطباء). ابلاغ کننده مژده. رسانندۀ نوید. - نامه رسان، رسانندۀ نامه. نامه بر. برندۀ نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست. ، وفی. وافی. (منتهی الارب). رسا. بالغ. کامل. - نارسان، نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا: گفت من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. مولوی. ، رسنده. متصل شونده: دگر هرکه یازد به چیز کسان بود خشم ما سوی آنکس رسان. فردوسی. سوم دور بودن ز چیز کسان که دردش بود سوی آنکس رسان. فردوسی. چو دستت به چیز تونبود رسان چه چیز تو باشد چه آن کسان. اسدی. به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست. سوزنی. رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست ندارد آگهی از پایگاهی و سرور. سوزنی. و رجوع به رساندن شود
رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن. (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده، چنانکه مژده رسان و مانند آن. (آنندراج). ابلاغ کننده. - رسالت رسان، پیام رسان. که رسالت کند: گر زر فدای دوست کند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت رسان دوست. سعدی. - روزی رسان، رسانندۀ روزی. رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است: خدای است رزاق و روزی رسان. نظامی. دگر روز باز اتفاق اوفتاد که روزی رسان قوت و روزیش داد. سعدی. - سلام رسان، رسانندۀ سلام. برندۀ پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. (یادداشت مؤلف). - سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. (ناظم الاطباء). - مژده رسان، مژده آورنده. (ناظم الاطباء). ابلاغ کننده مژده. رسانندۀ نوید. - نامه رسان، رسانندۀ نامه. نامه بَر. بَرَندۀ نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست. ، وفی. وافی. (منتهی الارب). رسا. بالغ. کامل. - نارسان، نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا: گفت من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. مولوی. ، رسنده. متصل شونده: دگر هرکه یازد به چیز کسان بود خشم ما سوی آنکس رسان. فردوسی. سوم دور بودن ز چیز کسان که دردش بود سوی آنکس رسان. فردوسی. چو دستت به چیز تونبود رسان چه چیز تو باشد چه آن ِ کسان. اسدی. به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست. سوزنی. رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست ندارد آگهی از پایگاهی و سرور. سوزنی. و رجوع به رساندن شود
نشان پای آدمی و غیره. (غیاث). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است. (آنندراج). در ترکی سوراغ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد، نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ) ، مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است. (غیاث)
نشان پای آدمی و غیره. (غیاث). نشان پای و با لفظ طلب کردن و جستن و کردن و گرفتن و برداشتن و دادن مستعمل است. (آنندراج). در ترکی سوراغ، بمعنی تفحص و تفتیش باشد، نشان و اثر و خبر. (سنگلاخ) ، مجازاً بمعنی تلاش و این لفظ ترکی است. (غیاث)
نام پدر احمد ایدعانی مصری محدث است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد. نام پدر سلیمان خشنی محدث است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود. ابن عبدالملک بن قیس. از قبیلۀ تجیب است. (از تاج العروس) (منتهی الارب)
نام پدر احمد ایدعانی مصری محدث است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد. نام پدر سلیمان خشنی محدث است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود. ابن عبدالملک بن قیس. از قبیلۀ تجیب است. (از تاج العروس) (منتهی الارب)