رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن. (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده، چنانکه مژده رسان و مانند آن. (آنندراج). ابلاغ کننده. - رسالت رسان، پیام رسان. که رسالت کند: گر زر فدای دوست کند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت رسان دوست. سعدی. - روزی رسان، رسانندۀ روزی. رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است: خدای است رزاق و روزی رسان. نظامی. دگر روز باز اتفاق اوفتاد که روزی رسان قوت و روزیش داد. سعدی. - سلام رسان، رسانندۀ سلام. برندۀ پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. (یادداشت مؤلف). - سلام سلامت رسان، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. (ناظم الاطباء). - مژده رسان، مژده آورنده. (ناظم الاطباء). ابلاغ کننده مژده. رسانندۀ نوید. - نامه رسان، رسانندۀ نامه. نامه بر. برندۀ نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست. ، وفی. وافی. (منتهی الارب). رسا. بالغ. کامل. - نارسان، نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا: گفت من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. مولوی. ، رسنده. متصل شونده: دگر هرکه یازد به چیز کسان بود خشم ما سوی آنکس رسان. فردوسی. سوم دور بودن ز چیز کسان که دردش بود سوی آنکس رسان. فردوسی. چو دستت به چیز تونبود رسان چه چیز تو باشد چه آن کسان. اسدی. به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست. سوزنی. رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست ندارد آگهی از پایگاهی و سرور. سوزنی. و رجوع به رساندن شود