جدول جو
جدول جو

معنی رس - جستجوی لغت در جدول جو

رس
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رژد، رزد برای مثال رسی بود گویند شاه رسان / همه ساله چشمش به چیز کسان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی عمید
رس
نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاک رس، رست
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی عمید
رس
پسوند متصل به واژه به معنای رسنده مثلاً دیررس، زودرس،
پسوند متصل به واژه به معنای رسیدگی کننده مثلاً دادرس، بازرس،
پسوند متصل به واژه به معنای محل قابل رسیدن مثلاً تیررس، دیدرس
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی عمید
رس
در قافیه، واکۀ ā ما قبل حرف روی مانند ā در «آهن» و «لادن» یا ما قبل حرف دخیل مانند واکۀ ā در «شمایل» و «مایل»، معدن، ابتدای چیزی، چاه کهنه
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی عمید
رس
(رَس س)
نام پادشاه قوم ثمود یا نام قبیله ای که در یمامه بودند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 15)
لغت نامه دهخدا
رس
(رَ)
مخفف ارس. رود ارس. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). نام رودخانه ای است که به ارس اشتهار دارد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). نامی است که در کتابهای عربی به رود ارس داده اند. (از قاموس الاعلام ترکی) :
اگر خواهدبه آب تیغ گلرنگ
برآرد رود رس از چشمۀ زنگ.
نظامی.
و رجوع به ارس و قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
رس
(رَ)
در هندی شیرۀ هر چیز. (برهان) (آنندراج). اسم هندی شل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به شل شود
لغت نامه دهخدا
رس
(تَ کَبْ بُ)
بند کردن و بازداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، اصلاح کردن میان قوم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صلاح کردن در میان مردم. (برهان). اصلاح کردن میان مردم باشد. (فرهنگ جهانگیری). صلاح کردن. (از لغت محلی شوشتر). میان دوتن صلح افکندن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر اللغۀ زوزنی) ، افساد کردن میان قومی. (از اضداد). (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (آنندراج). فساد کردن در میان قوم باشدو اینجا به طریق اضداد است. (از برهان) (از فرهنگ جانگیری). فساد کردن. (لغت محلی شوشتر). تباه کردن میان دو تن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، چاه کندن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (تاج المصادربیهقی) (آنندراج) (مصادر اللغۀ زوزنی) (از اقرب الموارد) ، در زیر خاک پنهان کردن چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در گور کردن مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دفن کردن مرده را. (یادداشت مؤلف) ، دانستن امور قوم و خبر آنها را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به تمام معانی رزّ. (از اقرب الموارد). رجوع به رزّ شود، دم فروبردن ملخ بر زمین تا خایه نهد، دیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گذشتن اندیشه به دل. گویند: فلان یرس الحدیث فی نفسه، ای تحدث به نفسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وا خویشتن اندیشه کردن. (از دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). گذشتن اندیشه به دل. (آنندراج) ، به هم رسیدن حرارت. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
رس
(رَس س)
نام آبی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رس
(رَس س)
ابتدای چیزی. (از اقرب الموارد). ابتدای چیزی و اول آن. (ناظم الاطباء). مقدمه و ابتدای تب. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). ابتدای چیزی و اول آن، منه: رس الحمّی ̍، یعنی اول تب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابتدای تب و حرارت. (لغت محلی شوشتر). رس و رسیس تب، آغاز و شروع تب باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابتدای تب. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) ، چاه. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مهذب الاسماء). چاه بر سنگ برآورده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چاه قدیمی. (ازاقرب الموارد) ، پاره ای از چیزی. (ناظم الاطباء) : بلغنی رس من خبر، ای شی ٔ منه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). چیزی باشد از خبر و حکایت و امثال آن. (از برهان) ، نزد اطبا دوایی است مرکب. و در بحر الجواهر گفته که رس مرکبی است از این ادویه: یش، زنجبیل، فلفل دار، فلفل عاقرقرحا، مویز، از هر یک مساوی و برابر یکدیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح عروض) به اصطلاح حرکت حرفی که بعد از الف تأسیس باشد و یا قبل آن ویا فتحۀ قبل تأسیس. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزد اهل قوافی حرکت ماقبل تأسیس رانامند. و در منتخب تکمیل الصناعه گوید این حرکت البته جز فتحه نخواهد بود چنانکه حرکت میم مائل و زای زائل. و چون تأسیس در قوافی تکرار یابد بضرورت رس نیز تکرار شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شمس قیس گوید: حرکت ماقبل الف تأسیس است و آن الا فتحه نتواند بود. رس در اصل لغت ابتدا کردن چیزی باشد بر سبیل پوشیدگی و آهستگی و از این جهت آغاز تب و عشق را که در تن و دل مردم پدید آید رس الحمّی ̍ و رسیس الهوی گویند... پس چون این حرکت به تبعیت الف در عداد حرکات قافیت می آید گویی چنان است که بر پوشیدگی خود را بر قافیت می بندد و آغاز قافیت میشود و آنرا رس خوانند. (ازالمعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 203)
لغت نامه دهخدا
رس
(رُ)
دنیسن. خاورشناس نامی انگلیسی که درباره رودکی و احوال و اشعار وی تحقیقاتی دارد و نیز متن یونانی مقالهاللام از کتاب الحروف ارسطو (مقالۀ دوازدهم) را بسال 1924 میلادی انتشار داد و بسال 1928 میلادی ترجمه انگلیسی آن را منتشر کرد و دکتر عفیفی در ترجمه خود آنرا اساس کار قرار داده است. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 342 و فهرست احوال و اشعار رودکی شود
لغت نامه دهخدا
رس
(رُ)
اکول و پرخور. (ناظم الاطباء) (برهان). اکال. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در خوردن. (فرهنگ خطی). پرخور. (فرهنگ نظام). اکول. گلوبنده بود یعنی رس. (از لغت فرس اسدی) :
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک.
رادمردان همه با درگهش آموخته اند
چون بز رس که بیاموزد با سبز گیاه.
فرخی.
وآنکه بر کس به خیره گردد رس
عیش او گنده دان چو درگه کس.
سنایی.
هردری نیستم چو گربۀ رس
شاید ار نیستم چو سگ ساجور.
انوری.
، به معنی حریص نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). حریص. (فرهنگ نظام) :
ای رس بجز از بهر تو نگردد
این خانه رنگین پررسانه.
ناصرخسرو.
در داد شاعران را لطفت ز خاص خویش
رس کرد مجرمان را لطف تو بر گناه.
سیدحسن غزنوی.
، مردم زرداندام. (از ناظم الاطباء) ، اخاذ. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
رس
(رِ)
امر) امر به ریسیدن و رشتن یعنی بریس. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). کلمه امر از ریسیدن و رشتن. (ناظم الاطباء). برهان گوید: امر به ریسیدن و رشتن ولی ظاهراً ماضی ریسیدن باشد و امر آن ریس است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). امر از رشتن و ریسیدن، بریس و بتخفیف ریس باشد نه رس، از اینرو نوشتۀ برهان و به تبع او ناظم الاطباء و آنندراج که آنرا امر به ریسیدن و رشتن معنی کرده درست نمی نماید. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریسیدن شود
لغت نامه دهخدا
رس
چاه کهنه، ابتدای چیزی خاک رس، بمعنای شکم پرست
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ لغت هوشیار
رس
بند کردن و بازداشتن کسی را، اصلاح کردن میان قومی را، افساد کردن (از اضداد است) 4- چاه کندن، در زیر خاک پنهان کردن چیزی را، در گور کردن مرده را، دانستن امور قوم و خبر آن ها
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی معین
رس
((رُ))
رست، خاک مخصوص کوزه گری، محکم، سخت
رس کسی را بالا آوردن: کنایه از او را اذیت و آزار کردن
رس کسی را کشیدن: او را بی نهایت خسته کردن
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی معین
رس
حریص، حریص به خوردن
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی معین
رس
((رَ))
ریسمان
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی معین
رس
قدرت، نیرو مایه، نخی که با الیاف کنف بافته شود و بیشتر به عنوان سربند کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رستهم
تصویر رستهم
(پسرانه)
رستم، در زبان قدیم ایرانی مرکب از رس (بالش، نمو) + تهم (دلیر، پهلوان)، نام پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسا
تصویر رسا
(پسرانه)
پرمعنی، موزون، بلند، آنچه به راحتی قابل درک است، ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، توانا دررسیدن به هدف یا رسیدن به جایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسام
تصویر رسام
(پسرانه)
رسم کننده، نقاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رستار
تصویر رستار
(پسرانه)
نجات یافته، رها شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رستم
تصویر رستم
(پسرانه)
تنومند، قوی اندام، قهرمان بزرگ شاهنامه، در زبان قدیم ایرانی مرکب از رس (بالش، نمو) + تهم (دلیر، پهلوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسول
تصویر رسول
(پسرانه)
پیغمبر، قاصد، پیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسیده
تصویر رسیده
واصله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسید
تصویر رسید
قبض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسوایی
تصویر رسوایی
افتضاح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رتبه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رستن
تصویر رستن
خلاصی یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رستاخیز
تصویر رستاخیز
محشر، معاد، آخرت، قیامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رست
تصویر رست
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
مدیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسانشی
تصویر رسانشی
ارتباطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رساله
تصویر رساله
ماتیکان
فرهنگ واژه فارسی سره