جدول جو
جدول جو

معنی رس

رس
بند کردن و بازداشتن کسی را، اصلاح کردن میان قومی را، افساد کردن (از اضداد است) 4- چاه کندن، در زیر خاک پنهان کردن چیزی را، در گور کردن مرده را، دانستن امور قوم و خبر آن ها
تصویری از رس
تصویر رس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رس

رس

رس
در قافیه، واکۀ ā ما قبل حرف رَوی مانند ā در «آهن» و «لادن» یا ما قبل حرف دخیل مانند واکۀ ā در «شمایل» و «مایل»، معدن، ابتدای چیزی، چاه کهنه
رس
فرهنگ فارسی عمید

رس

رس
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رَژد، رَزد برای مِثال رسی بود گویند شاه رسان / همه ساله چشمش به چیز کسان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
رس
فرهنگ فارسی عمید

رس

رس
نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاکِ رُس، رُست
رس
فرهنگ فارسی عمید

رس

رس
پسوند متصل به واژه به معنای رسنده مثلاً دیررس، زودرس،
پسوند متصل به واژه به معنای رسیدگی کننده مثلاً دادرس، بازرس،
پسوند متصل به واژه به معنای محل قابل رسیدن مثلاً تیررس، دیدرس
رس
فرهنگ فارسی عمید

رس

رس
رست، خاک مخصوص کوزه گری، محکم، سخت
رس کسی را بالا آوردن: کنایه از او را اذیت و آزار کردن
رس کسی را کشیدن: او را بی نهایت خسته کردن
رس
فرهنگ فارسی معین

رس

رس
امر) امر به ریسیدن و رشتن یعنی بریس. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). کلمه امر از ریسیدن و رشتن. (ناظم الاطباء). برهان گوید: امر به ریسیدن و رشتن ولی ظاهراً ماضی ریسیدن باشد و امر آن ریس است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). امر از رشتن و ریسیدن، بریس و بتخفیف ریس باشد نه رِس، از اینرو نوشتۀ برهان و به تبع او ناظم الاطباء و آنندراج که آنرا امر به ریسیدن و رشتن معنی کرده درست نمی نماید. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریسیدن شود
لغت نامه دهخدا