- رحوب
به معنی مکان وسیع، مکان آخرین که جاسوسان بدانجا رسیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
شخصی لاوی که عهدنامه را مهر کرد. (قاموس کتاب مقدس)
شخصی لاوی که عهدنامه را مهر کرد. (قاموس کتاب مقدس)
معنی رحوب - جستجوی لغت در جدول جو
- رحوب (رَ)
شهر دیگری که به بنی اشیر و بنی جرشون منسوب شد. (قاموس کتاب مقدس)
- رحوب (رَ)
پدر عزیز شهریار صوبه بود. (قاموس کتاب مقدس)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ذرات ریز داخل مایع یا گاز که ته نشین می شوند، در آب فرو رفتن چیزی، ته نشین شدن، در ته ظرف نشستن درد یا جرم چیزی
رحبه ها، زمینهای فراخ و پر گیاه، ساحت خانه ها، میان سراها، فراخی میان خانه ها، جمع واژۀ رحبه
(اِ)
لغت نامه دهخدا
توبه کردن از گناه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتناب کردن مرد از گناه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دردمندی نمودن و نالیدن از اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بانگ کردن شغال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با جزع و بانگ گریستن، تضرع کردن در دعا. (اقرب الموارد)
(حُ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حرب. رزمها. جنگها. کارزارها: با لشکری خبیر به تجارب خطوب و بصیر به عواقب حروب... بدان حدود رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری طهران ص 342).
- امثال:
الحروب سجال.
لا شجاعه قبل الحروب
- امثال:
الحروب سجال.
لا شجاعه قبل الحروب
(تَ)
لغت نامه دهخدا
ته نشین شدن چیزی در آب. (از اقرب الموارد). به تک آب شدن و نشستن در آن. (ناظم الاطباء). ته نشستن. در ته ظروف قرار گرفتن درد یا جرم شی ٔ. (فرهنگ فارسی معین). به تک نشستن چیزی در آب. (صراح اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بزیر آب فروشدن. (مصادر اللغۀ زوزنی). ته نشستن. ته نشینی. ته نشستن ماده ای در آب. استقرار اجزاء در تک آن. لرد افکندن. لرت انداختن. (یادداشت مؤلف). قرار گرفتن اجزای غلیظ مایعات در تک آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، فرورفتن چشم به مغاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از صراح اللغه) (آنندراج). چشم به گود فروشدن یعنی در مغاک فرورفتن. (مجمل اللغه). چشم به گود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). گود افتادن چشم. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
جمع رحبه، خاک های خوب، گستره خانه ها، درگاه ها میانسراها دیگ فراخ فراخ گشاد سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
ناپسری، گله گاو پدرام، جمع رب، جبه ها شیره ها خداوند صاحب مالک، مخدوم، خدا پروردگار جمع ارباب
