- رحل
- ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند
معنی رحل - جستجوی لغت در جدول جو
- رحل
- دو تختۀ متصل به هم که باز و بسته می شود و قرآن یا کتاب را موقع خواندن روی آن می گذارند، اسباب و اثاثی که در سفر با خود برمی دارند
رحل اقامت افکندن: کنایه از در جایی بار فرود آوردن و اقامت کردن
- رحل ((رَ))
- کوچ کردن، رحلت کردن
- رحل
- اسباب و اثاث، منزل، مأوا، پالان شتر، وسیله ای که قران یا کتاب را هنگام خواندن روی آن می گذارند، جمع رحال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به جهان دگر رفتن جان سپردن، فراروی (کوچیدن)، گشتنامه (سیاحتنامه)
هجرت، روانگی، روانه و راهی شدن
کوچ، سفر، کنایه از وفات، مرگ، درگذشت
((رِ لَ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی قطع کتاب یا نشریه برابر با 22 * 25 سانتی متر، بزرگ قطع کتاب در اندازه 34 * 58 سانتی متر، کوچک قطع کتاب در اندازه 16 * 27
سفرنامه، رحل
اسپ سپید پشت، جمع رحل، خواب افزار رخت خواب، پالان های اشتران
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
رفتگاه فرودگاه سرای آنجا که کوچ کنند مسکن: در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود
جایگه، جا، جایگاه
حل گردانیدن حل کردن، فرود آوردن در جایی، در ماههای حل در آمدن از ماههای حرام بیرون آمدن، یا احل از حرام. بیرون آمدن از حرام مقابل احرام (در حج)
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
دشمنی کینه، کین خواستن
کیوان
بخشایش، دلسوزی، زهدان
کوچ کننده
فرانسوی خس خس خس خس سینه صدای خس خس خاصی که در بعض امراض و التهابات قصبه الریه و برونشها و خانه های ششی هنگامی که بریه گوش دهند استماع شود خس خس صدری
درخت راج
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
خوی کردن خوی کردن تپ زده، مشک دریده، توشه دان کهنه
فراخ و گشاد
پالان دوز
سنگ آسیا
عدل، نیم من سنگ مکه و آن دوازده اوقیه است، مقیاس وزن مایعات، برابر دوازده اوقیه یا 48 مثقال، و بمعنای مرد سست و بیحال