رتوت. کندزبان گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتوت شود. به این ضبط و معنی در جای دیگر دیده نشد، در فرهنگها رتّت به این معنی است، شاید مبدل همان باشد (؟)
رتوت. کندزبان گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتوت شود. به این ضبط و معنی در جای دیگر دیده نشد، در فرهنگها رُتَّت به این معنی است، شاید مبدل همان باشد (؟)
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
رس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاک رس سخت، محکم، استوار، برای مثال خویشتن دار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی - مجمع الفرس - رست) دلیر، چیره
رُس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاکِ رُس سخت، محکم، استوار، برای مِثال خویشتن دار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی - مجمع الفرس - رست) دلیر، چیره
خاک، خاک روبه، گرد و غبار، آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد، برای مثال چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
خاک، خاک روبه، گرد و غبار، آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد، برای مِثال چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
مقابل آمد، رفتن، برای مثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابل برگشت، در ورزش دور نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضی رفتن) رفتن رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
مقابلِ آمد، رفتن، برای مِثال هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت، مقابلِ برگشت، در ورزش دورِ نخست مسابقات دومرحله ای، (بن ماضیِ رفتن) رَفتن رفت و آمد: رفتن و آمدن، کنایه از معاشرت
در استعمال فارسی زبان بدون همزه آید، رایت. علم. علم لشکر. (مهذب الاسماء). بند. علم بزرگ. (دهار). ام الرمح. درفش. بیرق. علم و آن کوچکتر است از رایت. درفش لشکرکشان. علم خرد. (منتهی الارب). علم فوج و نشان لشکر. (غیاث). لوای. ج، الویه. جج، الویات، لبثوا بالسواء و اللواء، یعنی برانگیختند به استغاثه و فریاد کردن، لواء الحیه، پیچیدگی مار. (منتهی الارب)
در استعمال فارسی زبان بدون همزه آید، رایت. عَلَم. علم لشکر. (مهذب الاسماء). بند. علم بزرگ. (دهار). ام الرمح. درفش. بیرق. علم و آن کوچکتر است از رایت. درفش لشکرکشان. علم خرد. (منتهی الارب). علم فوج و نشان لشکر. (غیاث). لوای. ج، اَلویِه. جج، الویات، لبثوا بالسواء و اللواء، یعنی برانگیختند به استغاثه و فریاد کردن، لواء الحیه، پیچیدگی مار. (منتهی الارب)
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد