جدول جو
جدول جو

معنی ربسی - جستجوی لغت در جدول جو

ربسی
(رَ سا)
نام اسبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبسی
تصویر تبسی
طبق فلزی، سینی، برای مثال باز در بزم چمن، نرگس سرمست نهاد / بر سر تبسی سیمین قدح زرّ عیار (ابن یمین - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسی
تصویر روسی
مربوط به روسیه، از مردم روسیه مثلاً دانشمندان روسی، تهیه شده در روسیه مثلاً خودروهای روسی، زبانی از شاخۀ زبان های بالتو اسلاوی که در روسیه بدان تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسی
تصویر راسی
استوار، بر جای مانده، راسخ، ثابت، پابرجا، محکم
فرهنگ فارسی عمید
نام پهلوانی تورانی، (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی ی)
نسبت است به عبس بن بغیض بن ریث بن غطفان بن قیس عیلان بن مضربن نزار بن معدبن عدنان. (اللباب ج 2 ص 114)
نسبت است به عبس الازد. (اللباب ج 2 ص 114)
منسوب به عبس بن غطفان ربعی بن خراش العبسی الکوفی تابعی مشهور است. از عمرو علی (ع) و بسیاری از صحابه روایت کند شعبی و منصور بن المعتمر و جز آن از وی روایت کنند. وی مردی ثقه بود و به سال 404 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 114)
نسبت است به عبس مراد. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی ی)
محمد بن ابی شیبه ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی. از پدر خود و اسماعیل بن ابی خالد و اعمش و جز آنان حدیث شنید. از وی یزید بن هارون و پسر او عثمان روایت کنند. وی به سال 182 هجری قمری در سن 77 سالگی درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 115)
علی بن افلح، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به جمال الدین. شاعری است ظریف و به بسیاری از شهرها سفر کرد و خلفا و ارباب مناصب را مدح گفت وی به سال 535 هجری قمری به بغداد درگذشت. در سمت غربی مقابر قربش مدفون است. (ریحانه الادب ج 3 ص 61)
در اصطلاح رجال لقب احمد بن عائذ و اسماعیل بن یحیی و حبیب بن جری و جز آنها است. (ریحانه الادب ج 3 ص 61)
لغت نامه دهخدا
منسوب بقوم روس، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به روس شود، زبان مردم روسیه، (فرهنگ فارسی معین)، زبان روسی یکی از زبانهای هندواروپایی و از شعب زبانهای اسلاوی است و زبان رسمی ملل اتحاد جماهیر شوروی میباشد خط روسی از خط کیریلی ناشی شده و آن در زمان پتر کبیر و تا حدی بدستور وی تثبیت شد و شامل 36 حرف است که آخرین آنها ایگیتا امروز تقریباً متروک است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، و رجوع به ’روسیۀ شوروی’ (قسمت زبان) و ’سازمان فرهنگی’ شود، نوعی پارچه، (برهان قاطع) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از لغت ولف)، نوعی پارچۀ منسوب بروس، (فرهنگ فارسی معین) :
بغیر روسی و کتان و رختهای نفیس
چه چیز همره او شد بگور تامحشر،
نظام قاری،
سوزن بدرز روسی و والا و بیت کرد
عمری بسر دوید و بآخرمحال یافت،
نظام قاری،
چماق سوزن سرکوبشان زند روسی
چو کار اوفتدش با چهار گز معجر،
نظام قاری،
، پیالۀ شراب، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شاهنامه)، نوعی پیالۀ شراب، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ سی ی)
مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف). موسیجه. (لغتنامۀ اسدی ذیل موسیجه) (دستور اللغه) (زمخشری) (دهار) (منتهی الارب). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج، دباسی. (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق. از مطوقات است یعنی که در گردن طوق دارد. (یادداشت مؤلف). قنطر. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ج 1 ص 389). و نیز قلقشندی گوید: پرندۀ کوچکیست و کلمه منسوب به دبس است و آن نوعی است از کبوتر و خود اصنافی دارد نزدیک بیکدیگر چون مصری و حجازی و عراقی اما مصری آن ممتازترست و برنگ خاکسترست و گفته اند که آن نر یمام است و دبسی راطبیعت آن است که بر زمین فرود نیاید بلکه او را در زمستان و تابستان گرمسیر و سردسیر باشد و لانۀ مشخص ندارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 74) : زهره دلالت کند بر فاخته و کبوتر دشتی و دبسی و گنجشک. (التفهیم). اطرغلات، دبسی که در گردن طوق دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان. (سمعانی ورق 367 ب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به ربع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود، آنچه در فصل بهار زاده شود. (از اقرب الموارد). موجودشده در فصل بهار. (ناظم الاطباء) ، فرزند مرد در جوانی او. (از اقرب الموارد) ، پسر متولد شده از شخص در سن پیری. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به سوی ربیع رابع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعی از قطعهای کتاب، طول 16 و عرض 9/5 سانتیمتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیشه که مظروف آن چهاریک بطری است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نقشه ای از نقشه های قالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
ابن عبدالله بصری، مکنی به ابونعیم. از اصحاب حضرت جعفر صادق و حضرت کاظم علیهم االسلام، محدث بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یک نوع پول خردی که چهاریک قران باشد، در تداول امروز، سکۀ زری که یک چهارم سکۀ رسمی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نوعی از اسطرلاب. (دهار) :
ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته.
خاقانی.
ناهید زخمه مطرب می آفتاب تابش
چنگ آفتاب می را ربعی بشکل مسطر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ عی ی)
منسوب به طایفۀ ربیعه. (ناظم الاطباء). منسوب است به ربیعه بن نزار. (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
عیسی بن ابراهیم بن محمد الربعی الیمنی (480 هجری قمری) خزرجی گفته است: فقیه و فاضل و استاد نحو و صرف و لغت بود. او راست: النظام الغریب و فهرست آن (در لغت) که در آن لغات اشعار را به اختصار آورده است. (از معجم المطبوعات ج 1).
ربعی (ر ب )
{{اسم خاص}} محمد. رجوع به ابن یحیی الربعی شود
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی)
بزرگ و مهتر افسانه گویان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
احمد بن محمد بن ابراهیم طبسی تاجر، مکنی به ابونصر نزیل نیشابور. حاکم ابوعبدالله حافظ گوید: وی از ابوقریش محمد بن جمعه بن خلف قهستانی و جزوی روایت کرده است و گمان میکنم در نیشابور درگذشته است. (از انساب سمعانی برگ 367 الف)
محمد بن محمد طبسی و مکنی به ابوجعفر. نزیل جرجان. وی کتاب المجروحین را از ابوحاتم محمد بن حبان بستی روایت کرده است و ابومسعود بحلی حافظ از وی روایت دارد. (انساب سمعانی برگ 367)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماندگی و کوفت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
تبسی. قهوه سینی. دوری لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند، نعلبکی، بشقاب. ج، طباسی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
مصغر ربیس، بمعنی زیرک و هوشیار.
- ابوالربیس، نام شخصی. (ناظم الاطباء). رجوع به ابوالربیس شود.
- ام الربیس، مار بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنیۀ افعی است و از هوشیاری به این کنیه خوانده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برسی
تصویر برسی
ماندگی وکوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبسی
تصویر طبسی
نادرست نویسی تبسی تبرسی از مردم تبس منسوب به طبس از مردم طبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبسی
تصویر دبسی
دمسیاه از مرغان موسیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قوم روس، زبان مردم روسیه، نوعی پارچه منسوب به روس، نوعی پیاله شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذی
تصویر ربذی
تازیانه، زه کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربسا
تصویر ربسا
بلای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوی
تصویر ربوی
منسوب به ربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیس
تصویر ربیس
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسی
تصویر راسی
ثابت، راسخ، استوار، محکم، بیخ آور، سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین