جدول جو
جدول جو

معنی ربت - جستجوی لغت در جدول جو

ربت
(رُبْ بَ)
رب ّ. ربّما. لغتی است در رب ّ. (منتهی الارب). مانند رب ّ حرف جارّ یا کلمه تقلیل و یا تکثیر. (از ناظم الاطباء). رجوع به رب ّ و ربما شود
لغت نامه دهخدا
ربت
(رُ بَ تَ)
رب ّ. ربّما. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
ربت
(رُ بَ)
ده هزار درهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربت
(رَبْ بَ تَ)
رب ّ. ربّما. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
ربت
(تَ)
پروردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تربیت کردن. (از اقرب الموارد)
بسته شدن سخن یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربت
(رَ بَ تَ)
رب ّ. ربّما. (ناظم الاطباء). رجوع به دو کلمه فوق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خربت
تصویر خربت
خربط، غاز بزرگ ، احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربت
تصویر دربت
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت، خوگر شدن و حریص گشتن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربت
تصویر تربت
خاک، کنایه از گور، قبر، مقبره، مزار، آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بَ)
دربه. دلیری بر جنگ و بر هر کار: از هر شدتی دربتی حاصل کردند. (تجارب السلف). رجوع به دربه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ)
خاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) (آنندراج). مطلق خاک. (فرهنگ نظام). تربه:
بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.
ناصرخسرو.
، خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آورند، و هر خاک مقدس مطهری. (ناظم الاطباء). خاک قبر حسین بن علی علیه السلام که شیعه بخوردن آن استشفا کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خاک اطراف قبر امام حسین (ع) که برای شفای بیمار و مهر نماز استعمال می شود، و این معنی مأخوذ از معنی اول است. (فرهنگ نظام)
- تربت خوردن بیمار، آنست که چون بیماری از دوا زائل نشود خاک تربت امام علیه السلام به نیت شفا میخورانند، و خاک شفا عبارت از آنست. (آنندراج). مجازاً، خوردن خاک گور را به نیت شفا از هرکه باشد:
نه گرد سرمه باشد جلوه گر آن نرگس جادو
ز خاک تیره بختان خورده تربت چشم بیمارش.
تأثیر (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی قبر. (غیاث اللغات). بمعنی گور مجاز است. (آنندراج). گور. (شرفنامۀ منیری). گور و مقبره ومرقد. (ناظم الاطباء). مجازاً، گور. (فرهنگ نظام) : و تربت شقیق بلخی رحمهاﷲعلیه آنجاست (یعنی به شهر ویشگرد) . (حدود العالم). و تربت محمد بن الحسن الفقیه و کسائی مقری و فراخری هم از آنجاست، یعنی از ری (حدود العالم) ... وی پیر شده است و از وی کاری نمی آید، مراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیر ماضی بنشیند. (تاریخ بیهقی). تربت پدر را زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند به بیست هزار درم فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). اولیا و حشم و بزرگان همراه وی به افغان شال درآمد و به تربت امیر عادل سبکتکین... فرودآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 257). روزی بسرتربت ابراهیم و اسحاق رفت. (قصص ص 86). آن جماعت فرشتگان بودند بر وی نماز کردند و تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص ص 128).
به سر آیم بسوی تربت تو
زین سپس رشک میبرد پایم.
مسعودسعد.
بهر طرف که تو ازحمله گرز بگذاری
بخیزد احسنت از تربت نبیرۀ سام.
مسعودسعد.
تربتهای ملوک و سلاطین سامانیان بیشتر بماوراءالنهر خراسان است. (مجمل التواریخ) .سلطان طغرل بیک را بشهر ری وفات رسید و تربتش آنجا برجاست. (از مجمل التواریخ). و تربتهاء همه به اصفهان و همدانست. (مجمل التواریخ).
بر تربتش که تبت چین شد چو بگذری
از بوی نافه عطسۀ مشکین زند مشام.
خاقانی.
در ره دمی به تربت بسطام برزنم
وز طوس و روضه آرزوی جان برآورم.
خاقانی.
بر تربت هر دو زار نالید
در مشهد هر دو روی مالید.
نظامی.
که حسن باشد مرید و امتم
درس گیرد هر صباح از تربتم.
مولوی.
ثنا گفت برسعد زنگی کسی
که بر تربتش باد رحمت بسی.
(بوستان).
بر بالین تربت یحیی پیغمبر (ع) معتکف بودم. (گلستان).
مهربانی ز من آموز گرم عمر نماند
بر سر تربت سعدی بطلب مهرگیارا.
سعدی.
چنین که در دل من داغ زلف سرکش تست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم.
حافظ.
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید.
حافظ.
نسیم زلف تو چون بگذرد بتربت حافظ
ز خاک کالبدش صدهزار لاله برآید.
حافظ.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.
حافظ.
بعد مردن تربت ما را عمارت گو مباش
بر سر قبر شهیدان گنبد گردون بس است.
مراد بافقی.
- تربت اولیاء، کنایه از مقابر آنان است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
قاز و بط بزرگ. (ناظم الاطباء). خربط. قلولا. سیقا. اوّز. (یادداشت بخط مؤلف) :
باز رز را گفت ای دختر بی دولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
، نادان. احمق، ظریف. شوخ. مسخره، مفسده. بی دیانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
بازاری است در یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
سازی است مشهور و عود است یا طنبور و در اغلب لغات بهمین املاست. بلی بفتح هر دو با، بربت، سازی است و شبیه بسینۀ مرغابی کاسه ای دارد و بت پارسی و بتای قرشت است و ط معرب آنست و بربط را که هر دو با، مفتوح است عربان مکسور کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). عود. کران. مزهر. (یادداشت بخط مؤلف) :
تاک رز را گفت ای دختر بی دولت
این شکم چیست چو پشت و شکم بربت.
منوچهری.
رجوع به بربط شود، مصنوعی. ساختگی. مجعول. (یادداشت بخط مؤلف).
- حدیث یا احادیث بربسته، حدیث ساختگی. حدیث یا احادیث موضوعه.
، غیر آلی. (ناظم الاطباء) ، سخن موزون. شعر مقفای منظوم. (انجمن آرا) (آنندراج). برخلاف بخش که بمعنی ناموزون و بی قافیه است و بعربی نثر و منثور خوانند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فسرده شده و منجمد گشته. (ناظم الاطباء) ، بسته. مسدود:
در حاجت از خلق بربسته به
ز دربانی آدمی رسته به.
نظامی.
رجوع به بربستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیت
تصویر ربیت
پرورده، عهد و پیمان داده
فرهنگ لغت هوشیار
طلایه گردیدن و دیده بانی کردن سودی که وام دهنده بابت طلب خود بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربت
تصویر خربت
سوراخ پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربت
تصویر تربت
خاک، مزار
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از متداولترین و مهمترین سازهای دوره های گذشته تاریخ ایران و عرب. در ساختمان این ساز و جنس چوب واوتار آن دقت فراوان میشده. و آن طنبور مانندی است کاسه بزرگ و دسته کوتاه عود
فرهنگ لغت هوشیار
خوی گیری (عادت)، دلیری جنگ آمایی، آزمودن آزمودن آزمایش کردن، کار آزمودگی خبرگی، خو گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربت
تصویر دربت
((دُ بَ))
عادت، خو، تجربه، دلیری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربت
تصویر خربت
((خَ بَ))
سوراخ پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربت
تصویر تربت
((تُ بَ))
خاک، گور، قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربت
تصویر تربت
خاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
خاک، آرامگاه، خاکجا، ضریح، قبر، گور، مدفن، مرقد، مزار، مقبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد