جدول جو
جدول جو

معنی رباع - جستجوی لغت در جدول جو

رباع
ربع ها، یک چهارم چیزی، جمع واژۀ ربع
تصویری از رباع
تصویر رباع
فرهنگ فارسی عمید
رباع
(تَ قَصْ صُ)
مرابعه. (ناظم الاطباء). بهارمزد کردن مثل مشاهره و مصایفه یعنی تابستان مزد کردن. (منتهی الارب) : استأجره رباعاً، ای مجعولاً له الربع کالمشاهره. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرابعه شود
لغت نامه دهخدا
رباع
(رَ)
حالت نیکو: و هم علی رباعهم، ای علی حاله الحسنه او امرهم الذی کانوا علیه، آنان بر رباعشان هستند، یعنی بر آن حالت نیکو یا کاری که در آن بودند. (از اقرب الموارد). شأن و حالی که شخص بر آن باشد و آن جز در خوبی حال نباشد و استقامتی که شخص دارا باشد. (از ناظم الاطباء). حالتی نیکو یاامری که مشخص بر آن باشد. (از منتهی الارب)، طریقه و روش. (ناظم الاطباء)،
{{صفت}} حیوانی که دندان رباعی افکنده باشد، گویند: فرس رباع و جمل رباع. (ناظم الاطباء). آنکه دندان رباعی را افکنده باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه دندان رباعی را افکنده باشد و در گوسفند در چهارسالگی و در شتر در هفت سالگی باشد. جمع واژۀ ربع، ربع، ربعان، رباع، ارباع. (از متن اللغه) : در سال چهارم (بچه اسب) رباع بود و این گاهی بود که دندان رباعی او بیفتد و بجای آن دیگر برآیند. (تاریخ قم ص 178) .و نیز بچۀ گاو را در سال چهارم رباع گویند. (تاریخ قم ص 178). کره اسبی را که به چارسالگی برسد رباع خوانند و مؤنث آن رباعیه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 30). حیوانی که دندان رباعیۀ او برآید. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
رباع
(رَ عِنْ)
آنکه دندان رباعیه را افکنده باشد، ولی در حالت نصب تمام گفته شود ’رباعی’ رکبت برذوناً رباعیاً، و جمل رباع، رباع ٌ. ج، ربع، ربع، رباع، ربعان، ربع، ارباع، رباعیات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
رباع
(رَبْ با)
بسیار خرندۀ خانه و منزلها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مرد که رباع یعنی منازل، بسیار میخرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رباع
(رُ)
چهارچهار. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). چهارگان. (آنندراج). چهارگان، و آن معدول است از اربعهاربعه، و از اینروست که صرف آن ترک شده است، و اعمش ربع بجای رباع خوانده است. (از منتهی الارب). معدول است از اربعهاربعه با تکرار، گویند: قوم رباع آمده، یعنی چهارچهار. (از اقرب الموارد). چهارگان و چهار و چهار هر چیز که مشتمل بر چهار جزء بود در آن معدول است از اربعه اربعه برای مذکر و مؤنث و اربع اربع، و کذلک مربع، چهار خال طاس در بازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رباع
(رِ)
موضعی است. (از ابن درید) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رباع
(رِ)
جمع واژۀ ربع، به معنی اهل خانه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ ربع، بمعنی شتربچه ای که در بهار بدنیا بیاید. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ ربعه. (منتهی الارب) (از متن اللغه). رجوع به ربعه شود، جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). و رجوع به رباع شود، جمع واژۀ ربع، بمعنی منزل و موطن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ربع شود: و جهان از سایۀ سیاست و عدل او روشن و بقاع و رباع اقالیم عالم گلشن. (تاریخ جهانگشای جوینی). و بقاع و رباع از هبوب نسیم صبا خوش و خرم گشت. (تاریخ جهانگشای جوینی). ماوراءالنهر مشتمل بر بلاد و بقاع و نواحی و رباع است. (تاریخ جهانگشای جوینی). و سبزه ازهار از صحرا و مرغزار بجوشید و ربیع رباع آراست. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ ربیع. (ناظم الاطباء) (متن اللغه). رجوع به ربیع شود، جمع واژۀ ربعه، بمعنی شتربچۀ ماده ای که در بهار زائیده شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به ربعه شود، جمع واژۀ رباعی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جمع واژۀ ربع. (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود
لغت نامه دهخدا
رباع
چهار تائی
تصویری از رباع
تصویر رباع
فرهنگ لغت هوشیار
رباع
((رُ))
چهارگان، چهارچهار، چهارخال تاس در بازی نرد، هر چیز که مشتمل بر چهار قسمت باشد
تصویری از رباع
تصویر رباع
فرهنگ فارسی معین
رباع
((رَ))
نیکویی حال، شأن، طریقه، روش
تصویری از رباع
تصویر رباع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
(پسرانه)
بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رباعی
تصویر رباعی
آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد، چهارتایی، در علوم ادبی شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن هم قافیه و بر وزن «لا حول و لا قوه الا بالله» باشد و ممکن است مصراع سوم آن نیز با دیگر مصراع ها هم قافیه باشد، برای مثال خط یافته بر دایرۀ حسن تو راه / یا مور احاطه کرده بر خرمن ماه ی یا دود دلم چشمۀ خود کرده سیاه / لا حول و لا قوه الا بالله، اگر به این وزن نباشد آن را دوبیتی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباع
تصویر ارباع
ربع ها، سراها، منزل ها، ناحیه ها، سرزمین ها
ربع ها، چهار یک ها، پانزده دقیقه ها
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
شیخ رباعی مشهدی. صادقی کتابدار گوید: درویشی و ریاضت کشی داشت و مقبول سلطان ابراهیم میرزا، بلکه میرزا منظور وی بود. از درویشی خالی نبود و از اقسام شعر به رباعی نامیده شد. این رباعی ها از اوست:
ای گل دلم از تو گو ندیم غم باش
محروم ز وصل غیر و گو محرم باش
مرهم نه داغ دل بیدردان شو
گو داغ دل من از پی مرهم باش.
#
گریان رفتم پیش رخ زیبایش
شداشک روان بروی مه سیمایش
بر من نگریست اشک من روی نمود
در آینۀ روی جهان آرایش.
#
این رباعی را گرم گفته است:
در دل غم یار و یار در دل ما را
غم در دل و غمگسار در دل ما را
ما چهره ازو بخون دل کرده نگار
وین طرفه که آن نگار در دل ما را.
(از مجمعالخواص ترجمه خیام پور ص 265).
سامی نیز بدون ذکر نام و مشخصات دیگر گوید: ’شیخ رباعی مشهدی از گویندگان ایران و بیشتر اشعار وی عبارت از رباعی بوده’و سپس رباعی زیر را از او نقل میکند:
از گل طبقی نهاده کاین روی منست
وز مشک خطی کشیده کاین موی منست
صد نافه بباد داده کاین بوی منست
آتش بجهان درزده کاین خوی منست.
(از قاموس الاعلام ترکی).
صاحب الذریعه از تحفۀ سامی ج 5 ص 132 گوید: او اهل مشهد بود و در آنجا گوشه نشینی گزیده بود. سپس بنقل از تذکرۀ خوشگو گوید: او در عهد اکبرشاه به هند مسافرت کرد. و رجوع به تذکرۀ غنی ص 56 و صبح گلشن ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
رباع. شأن و حالی که شخصی بر آن باشد. و لاتکون فی غیر حسن الحال. یقول: ما لی من یضبط رباعتی غیر فلان، ای امری و شأنی الذی انا علیه، و کذلک رباعتی و هم علی رباعتهم، یعنی ایشان بر حالتی نیکوباشند و بر امری هستند که بودند بر آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شأن و حالتی خوب که مرد بر آن باشد. (از متن اللغه) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، طریقه و راه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، استقامت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، کیش و مسلک. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوال شمشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قبیله و طایفه. (ناظم الاطباء). قبیله. (متن اللغه) (از منتهی الارب) ، مسکن و مأوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به رباعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابراهیم بن احمد بن حسن مکنی به ابواسحاق. از فقهای داودیان. وی در نیمۀ اول قرن چهارم هجری میزیسته و در مصر درگذشته است. کتاب الاعتبار فی ابطال القیاس از اوست. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن... شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه دندانهای رباعیه را افکنده باشد. ج، ربع، ربع، ربع، رباع، ربعان. (از ناظم الاطباء). ج، رباع، ربع، ربع، ربعان، ارباع. (از متن اللغه). رجوع به کلمات مذکور شود، گوسپند سه ساله که پا در چهارم نهاده باشد. (از منتخب اللغات) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، گوسپند چهارساله. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از تاریخ قم ص 178)، گوسفند هفت ساله. (از مهذب الاسماء)، اسب وگاو پنجساله. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، گاو و اسب چهارساله. (غیاث اللغات) (آنندراج)، گاو هفت ساله. اسب چهارساله. (مهذب الاسماء)، گاو چهارساله که پا در پنجم نهاده باشد. (از منتخب اللغات) (از غیاث اللغات) (آنندراج)، شتر هفت ساله. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از مهذب الاسماء). شتر هفت ساله را رباعی از آن گویند که به هفتم سالگی چهار دندان میشود. (غیاث اللغات) (از آنندراج)، شترشش ساله که پا در هفتم نهاده باشد. (از منتخب اللغات) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در سال هفتم (بچۀ ناقه را) رباعی و رباعیه گویند. (تاریخ قم ص 177)
لغت نامه دهخدا
(رَ عی ی)
جمع واژۀ ربعیّه، بمعنی جنگی که در بهار درگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شعری است چهارمصرعی. (منتخب اللغات). در اصطلاح عروض آن چهار مصرع بودکه مصرع چهارم با اول و دوم هم قافیه باشد ولی مصرع سوم را قافیه لازم نباشد. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح شعرای عجم چهار مصراع که مصراع چهارم با اول و ثانی هم قافیه باشد اما در مصراع سوم این التزام نیست که همان قافیه باشد، و این رباعی در بحر هزج اخرب و اخرم مثمن آید، وزنش خاص این است: ’لا حول و لا قوه الا باللّ̍ه’ و اگر بر این وزن نباشد آنرا رباعی نگویند. (از غیاث اللغات) (از فرهنگ سروری) (از شرح نصاب) (از آنندراج). رباعی نزد شعرا عبارت است از دوبیتی که متفق باشند در قافیه و وزنی که مختص بدانست و مصراع سوم آن را قافیه شرط نیست، و رباعی را خصی و دو بیتی و چهارمصراعی و ترانه نیز نامند... و صاحب جامعالصنایع گفته: قافیه در مصراع سوم شرط نیست ولکن صنعت واصل وضع او بر آن است که در بیت مقصد را بی لطیفه وبی نکته و بی مثل نیاورند و بحکم استقراء از متقدمان و متأخران معلوم گشته که هر چهار مصراع بر وزن هزج اخرب یا هزج اخرم باشد و بر اوزان دیگر نه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رباعی که آنرا ترانه و دوبیتی نیز گویند بر وزن هزج مثمن اخرب یا اخرم سروده میشود و بظاهر مبدع و مخترع آن رودکی است که روزی در رهگذری کودکی را مشغول بازی می بیند، جوزی میغلطد و کودک از مشاهدۀ غلطیدن جوز از روی ذکاء طبع و قریحه میگوید: ’غلطان غلطان همی رود تا بن گو’، رودکی را سخت خوش می آید و از گفتار کودک وزن لطیفی از زحافات هزج مثمن ابداع میکند و اساس آنرا بر دو بیت می نهد که بیت اول مصرّع و بیت دوم آن مقفی میباشد، و چون سرایندۀ ترانه، خوشرو و زیبا بوده دوبیتی را نیز ترانه نام می نهند، و بدین ترتیب ف تنه بزرگی بجهان سر میدهد و همانا که طالع ابداع رباعی برج میزان بوده که خاص و عام چنین مفتون این وزنند و آنانکه بین لحن موسیقار و نهیق حمار فرقی نمیتوانند نهادن، برای دوبیتی جان میدهند الحق که هیچیک از الحان ابداع شده پس از خلیل بن احمد، چون رباعی به دل نزدیکتر و بطبع آویزنده ترنیست. در ادبیات پارسی رسم بر این است که آنچه بتازی سروده شده باشد ’قول’ و آنچه بپارسی سروده شده باشد ’غزل’ خوانده میشود و اصل اصطلاح شعر مجرد آنرا دوبیتی، و ملحونات آنرا ترانه نام گذاشته اند و مستعربه ازآنجا که بحر هزج در شعر فارسی همواره مربعالاجزا می آید و سروده میشود چهار مصراع دوبیت پارسی را هشت مصراع تازی حساب کرده و آنرا رباعی (چهاربیتی) خوانده اند. رباعی یا دوبیتی دو شجرۀ اصلی دارد: الف - شجرۀ اخرب، که جزو نخست آن ’مفعول ٌ’ یعنی اخرب مفاعیلن میباشد. ب - شجرۀ اخرم، که جزو نخست آن ’مفعولن’ یعنی اخرم مفاعیلن است. اینک بشرح دو شجره میپردازیم:
الف - شجرۀ اخرب، دارای 12 وزن زیر است که هشت وزن اول آن اصلی و در زبان پارسی متداول و 4 وزن آخر فرع مستخرج از 8 وزن نخست و کمتر متداولست:
1- اخرب مقبوض مکفوف مجبوب (مفعول مفاعلن مفاعیل فعل ) :
جانم بفدای آنکه او اهل بود
سر در قدمش اگر نهم سهل بود.
2- اخرب مقبوض مکفوف اهتم (مفعول مفاعلن مفاعیل فعول ) :
قومی متفکرند در مذهب و دین
جمعی متحیرند در شک و یقین.
3- اخرب مقبوض ازل ّ (مفعول مفاعلن مفاعیلن فاع) :
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادۀ گل رنگ نمیشاید زیست.
4- اخرب مقبوض ابتر (مفعول مفاعلن مفاعیلن فع) :
بر مفرش خاک خفتگان می بینیم
در زیر زمین نهفتگان می بینیم.
5- اخرب مکفوف اهتم (مفعول مفاعیل مفاعیل فعول ) :
آبادی میخانه ز می خوردن ماست
خون دوهزار توبه در گردن ماست.
6- اخرب مکفوف مجبوب (مفعول مفاعیل مفاعیل فعل ) :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من.
7- اخرب مکفوف مجبوب (مفعول مفاعیل مفاعیلن فاع) :
این چرخ و فلک را که بر او گردانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم.
8- اخرب مکفوف ابتر (مفعول مفاعیل مفاعیلن فع) :
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد.
9- اخرب مجبوب (مفعول مفاعیلن مفعول فعل ) :گفتم که سرانجامت معلوم نشد.
10- اخرب اهتم (مفعول مفاعیلن مفعول فعول ) گفتم که سرانجامت معلوم نگشت.
11- اخرب مخنّق ازل ّ (مفعول مفاعیلن مفعولن فاع) :گفتم که سرانجامت معلومم گشت.
12- اخرب مخنّق ابتر (مفعول مفاعلین مفعولن فع) : گفتم که سرانجامت معلومم شد.
ب - شجرۀ اخرم، 12 وزن دارد که از شجرۀ اخرب مستخرج و کمتر مصطلح است:
1- اخرم اخرب مکفوف مجبوب (مفعولن مفعول مفاعیل فعل ) : خاقانی را زآن رخ و زلفین بخم.
2- اخرم اخرب مکفوف اهتم (مفعولن مفعول مفاعیل فعول ) : خاقانی را دم کنی ای دمنۀ عصر.
3- اخرم اخرب ازل ّ (مفعولن مفعول مفاعیلن فاع) : خاقانی را طعنه مزن زهرآمیغ.
4- اخرم اخرب ابتر (مفعولن مفعول مفاعیلن فع) : خاقانی را جور فلک یاد آید.
5- اخرم مخنّق اخرب اهتم (مفعولن مفعولن مفعول فعول ) : با یارم میگفتم در هجر مکوش.
6- اخرم مخنّق اخرب مجبوب (مفعولن مفعولن مفعول فعل ) : با یارم میگفتم در خشم مرو.
7- اخرم مخنّق ازل ّ (مفعولن مفعولن مفعولن فاع) : با یارم میگفتم این جورت چند.
8- اخرم مخنّق ابتر (مفعولن مفعولن مفعولن فع) :با یارم میگفتم این جورت بس.
9- اخرم اشتر مکفوف اهتم (مفعولن فاعلن مفاعیل فعل ) : سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب.
10- اخرم اشتر مکفوف مجبوب (مفعولن فاعلن مفاعیل فعل ) : خاقانی وام غم نتوزد چه کند.
11- اخرم اشتر ازل ّ (مفعولن فاعلن مفاعیلن فاع) : خاقانی را گلی بچنگ افتاده ست.
12- اخرم اشتر ابتر (مفعولن فاعلن مفاعیلن فع) : وا فریادا ز عشق وا فریادا.
بیشتر گویندگان پارسی زبان اشعار رباعی سروده اند و در این میان رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام، سعدی، مولوی، خاقانی و حافظ مشهورتر است و از همه معروفتر رباعی های خیام است که به چندین زبان زندۀ دنیا ترجمه منظوم شده وبخصوص ترجمه انگلیسی آن که بوسیلۀ شاعر نامی انگلیسی ’فیتزجرالد’ صورت گرفته شهرت جهانی پیدا کرده و بر معروفیت خیام و رباعیات وی افزوده است. خاورشناسان دیگر و دانشمندان ایرانی نیز درباره رباعیات خیام بسیار تحقیق کرده اند و هم اکنون آقای علی دشتی در این موضوع به تحقیقات مستند و عمیقی دست زده اند. اینک دو رباعی از خیام:
کس مشکل اسرار ازل را نگشاد
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
من می نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هرکه از مادر زاد.
#
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کو کو کو کو.
و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 83، مرآهالخیال ص 110، کتاب عروض و بدیع و قافیۀ جلال همایی و رضازادۀ شفق، طربخانه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عی ی /عی)
آنچه از چهار تا ترکیب شود. (از اقرب الموارد) : قصد از این آیه که پطرس به چهار دسته رباعی تسلیم شد این است که چهار مرد در وقت معین وی را حراست می کردند بدین طور که دو تا بر در ایستاده و دو تای دیگر در میان زندان با وی بودند و در هر سه ساعت یک دفعه آن دسته عوض می شد و دستۀ دیگر می آمد. (از قاموس کتاب مقدس) ، (اصطلاح منطق) قضیۀ رباعی، در نزد منطقیان بر قضیۀ موجهه اطلاق شود: و همچنانکه سالبه را باموجبه بهم حملی خوانند، مطلقه را با موجهه بهم از موجبات شمرند و چون جهت و رابطۀ هر دو مذکور بود قضیه رباعی باشد، چه جهت اقتضاء زیادت معنی کند بر آن سه معنی که گفته ایم. (اساس الاقتباس ص 130). و رجوع به موجهه و رباعه شود، چهار دندان پیشین. (دهار) ، ماده شتر شش ساله بهفتم درآمده. (دهار). و رجوع به رباعی شود، اسب و گاو و گوسفند چهارساله. (دهار). و رجوع به رباعی شود، چهارحرفی. (منتخب اللغات) ، (اصطلاح صرف) افعالی که ماضی آنها چهار حرف اصلی داشته باشد. (از تعریفات جرجانی). در علم صرف کلمه ای را گویند که در آن چهار حرف اصلی باشد خواه اسم مانند جعفر، و خواه فعل چون بعثر، (اصطلاح نحو) در علم نحو کلمه ای است که از چهار حرف ترکیب یافته باشد خواه آن چهار حرف اصلی باشند مانند بعثر و خواه زاید مانند اکرم و قاتل و صرّف ّ. مولوی عصام الدین در حاشیۀفوایدالضیائیه (در بحث امر) گفته است که این تعریف در نحو مستعمل است، اما در صرف آن است که کلمه از چهار حرف اصلی ترکیب یابد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ خوا / خا)
به چهارسال درآمدن گوسپندو پنجم گاو و اسب و هفتم شتر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباک
تصویر رباک
خودزر از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
چهارم:) در درجه رابع قرار دارد . (، چهارم بار بچهارم رابعا. چهارم، چهارمین بار
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ها و پی هائی که استخوانهای بدن را بهم پیوند میدهد، زردپی، و بمعنی کاروان سرای میان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباض
تصویر رباض
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربان
تصویر ربان
ناخدا، یعنی مهتر ملاحان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربع، چاریک ها، جمع ربع ربع ها چهاریک ها. یا ارباع عالم. چهار گوشه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
چهار مصراع شعر که در مصراع اول و دوم چهارم آن با قیافه و بوزن لاحول و لاقوه الا بالله باشد اگر به این وزن نباشد آنرا دوبیتی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباذ
تصویر رباذ
جمع ربذه، پارچه های دشتانی پلیدی ها زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباعی
تصویر رباعی
((رُ))
هر آن چه که از چهار جزء تشکیل شده، چهارتایی
فرهنگ فارسی معین
شعری دارای چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم هم قافیه و بر وزن «لاحول ولا قوه الابالله» باشند
فرهنگ فارسی معین
چهارتایی، چهارپاره، شعر
فرهنگ واژه مترادف متضاد