جدول جو
جدول جو

معنی رباع

رباع((رُ))
چهارگان، چهارچهار، چهارخال تاس در بازی نرد، هر چیز که مشتمل بر چهار قسمت باشد
تصویری از رباع
تصویر رباع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رباع

رباع

رباع
جَمعِ واژۀ رَبع، به معنی اهل خانه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ رُبَع، بمعنی شتربچه ای که در بهار بدنیا بیاید. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ رَبْعه. (منتهی الارب) (از متن اللغه). رجوع به ربعه شود، جَمعِ واژۀ رَباع. (منتهی الارب). و رجوع به رَباع شود، جَمعِ واژۀ رَبْع، بمعنی منزل و موطن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَبْع شود: و جهان از سایۀ سیاست و عدل او روشن و بقاع و رباع اقالیم عالم گلشن. (تاریخ جهانگشای جوینی). و بقاع و رباع از هبوب نسیم صبا خوش و خرم گشت. (تاریخ جهانگشای جوینی). ماوراءالنهر مشتمل بر بلاد و بقاع و نواحی و رباع است. (تاریخ جهانگشای جوینی). و سبزه ازهار از صحرا و مرغزار بجوشید و ربیع رباع آراست. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جَمعِ واژۀ ربیع. (ناظم الاطباء) (متن اللغه). رجوع به ربیع شود، جَمعِ واژۀ رُبَعه، بمعنی شتربچۀ ماده ای که در بهار زائیده شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به ربعه شود، جَمعِ واژۀ رباعی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جَمعِ واژۀ رُبْع. (از ناظم الاطباء). رجوع به رُبع شود
لغت نامه دهخدا

رباع

رباع
چهارچهار. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). چهارگان. (آنندراج). چهارگان، و آن معدول است از اربعهاربعه، و از اینروست که صرف آن ترک شده است، و اعمش رُبَع بجای رباع خوانده است. (از منتهی الارب). معدول است از اربعهاربعه با تکرار، گویند: قوم رباع آمده، یعنی چهارچهار. (از اقرب الموارد). چهارگان و چهار و چهار هر چیز که مشتمل بر چهار جزء بود در آن معدول است از اربعه اربعه برای مذکر و مؤنث و اربع اربع، و کذلک مربع، چهار خال طاس در بازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رباع

رباع
بسیار خرندۀ خانه و منزلها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مرد که رباع یعنی منازل، بسیار میخرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

رباع

رباع
آنکه دندان رباعیه را افکنده باشد، ولی در حالت نصب تمام گفته شود ’رباعی’ رکبت برذوناً رَباعیاً، و جمل رَباع، رِباع ٌ. ج، رُبْع، رُبُع، رِباع، رِبْعان، رُبَع، اَرباع، رَباعیات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَباعی شود
لغت نامه دهخدا

رباع

رباع
حالت نیکو: و هم علی رباعهم، ای علی حاله الحسنه او امرهم الذی کانوا علیه، آنان بر رباعشان هستند، یعنی بر آن حالت نیکو یا کاری که در آن بودند. (از اقرب الموارد). شأن و حالی که شخص بر آن باشد و آن جز در خوبی حال نباشد و استقامتی که شخص دارا باشد. (از ناظم الاطباء). حالتی نیکو یاامری که مشخص بر آن باشد. (از منتهی الارب)، طریقه و روش. (ناظم الاطباء)،
{{صِفَت}} حیوانی که دندان رباعی افکنده باشد، گویند: فرس رباع و جمل رباع. (ناظم الاطباء). آنکه دندان رباعی را افکنده باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه دندان رباعی را افکنده باشد و در گوسفند در چهارسالگی و در شتر در هفت سالگی باشد. جَمعِ واژۀ رُبْع، رُبَع، رِبْعان، رِباع، اَرباع. (از متن اللغه) : در سال چهارم (بچه اسب) رباع بود و این گاهی بود که دندان رباعی او بیفتد و بجای آن دیگر برآیند. (تاریخ قم ص 178) .و نیز بچۀ گاو را در سال چهارم رباع گویند. (تاریخ قم ص 178). کره اسبی را که به چارسالگی برسد رباع خوانند و مؤنث آن رباعیه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 30). حیوانی که دندان رباعیۀ او برآید. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا