جدول جو
جدول جو

معنی رانج - جستجوی لغت در جدول جو

رانج
(نِ)
خرماییست سیاه، نرم و تابان. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). خرمای املس. (یادداشت مؤلف). یکنوع خرمایی تابان سیاه. (ناظم الاطباء) ، جوز هندی. (از اقرب الموارد). جوز هندی، یعنی چارمغز که بهندی اخروت است. (منتهی الارب) (آنندراج). نارگیل است که آنرا جوز هندی گویند. (برهان). جوز هندی که نارجیل نامند. (رشیدی). نارگیل. (داود ضریر انطاکی ص 170) (از شعوری ج 2ورق 3). جوز هندی. (المعرب جوالیقی). نارگیل و جوز هندی. (ناظم الاطباء). جوز
لغت نامه دهخدا
رانج
نارگیل، گوز هندی چار مغز از گیاهان نارگیل نارجیل
تصویری از رانج
تصویر رانج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازنج
تصویر رازنج
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رانش
تصویر رانش
حرکت، جا به جا شدن مثلاً رانش زمین
در علم فیزیک دفع کردن دو چیز یکدیگر را
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شکم روش، زحیر، تردّد، بیرون روه، شکم روه، هیضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایج
تصویر رایج
روان، روا، پول یا کالایی که طالب و خریدار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(نِ جَ)
واحد رانج یعنی یک خرمای سیاه تابان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رانج شود
لغت نامه دهخدا
پروانه، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 14) :
بشب آتش بعالم این چنین بوده دگر باره
که بستد آتش میر مغل از موج رانجو را،
شیخ آذری (از شعوری)،
اما به این معنی در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
ناوناوان و خرامان در رفتار. (منتهی الارب). درامج
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
به معنی کابوس است و آن سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد. (برهان). بختک. (یادداشت به خط مؤلف). فدرنجک. درفنجک. برفنجک. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کابوس و بختک شود
لغت نامه دهخدا
پایدام ماده مرغی که پای بندند تا نرینگان بر آن فرود آیند و در دام افتند رامگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانج
تصویر دانج
پارسی تازی گشته دانه
فرهنگ لغت هوشیار
روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابج
تصویر رابج
پر، سیراب
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی شهروا رواگ، درست زر درست رو در روی زر یا پرپره نبهره (قلب) جاری روان متداول: وجه رایج پول رایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانش
تصویر رانش
راندن دور کردن، شکم روش اسهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانی
تصویر رانی
سوق دادن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجن
تصویر راجن
پایبند خوگرفته به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانج
تصویر فرانج
سنگینی که در خواب بر شخص افتد کابوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانع
تصویر رانع
بازی کننده، تکان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راند
تصویر راند
دور بازی، مرحله ای از یک مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانت
تصویر رانت
درآمدی که از فرصت ها و موقعیت های برتر به دست آمده باشد، ثروت حاصل از کار غیرتولیدی و بادآورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرانج
تصویر فرانج
((فَ نَ))
کابوس، بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانش
تصویر رانش
((نِ))
راندن، حرکت، جابجایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایج
تصویر رایج
((یِ))
جاری، روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانه
تصویر رانه
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رانش
تصویر رانش
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایج
تصویر رایج
Common, Customary, Prevalent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رایج
تصویر رایج
общий , обычный , распространённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رایج
تصویر رایج
gewöhnlich, üblich, verbreitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رایج
تصویر رایج
загальний , звичний , поширений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رایج
تصویر رایج
powszechny, zwyczajny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رایج
تصویر رایج
普通的 , 常规的 , 普遍的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رایج
تصویر رایج
comum, habitual, prevalente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رایج
تصویر رایج
comune, consueto, prevalente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی