جدول جو
جدول جو

معنی راموید - جستجوی لغت در جدول جو

راموید
(یَ)
از ضیاع حلب است. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جامشید
تصویر جامشید
(پسرانه)
جمشید، دارای فره ایزدی، نام پسر تهمورث پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامیاد
تصویر رامیاد
(پسرانه)
زامیاد، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامونا
تصویر رامونا
(دخترانه)
نگهبان عاقل، لاتین نگهبان عاقل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامشین
تصویر رامشین
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامشاد
تصویر رامشاد
(پسرانه)
مرکب از رام (آرام یا مطیع) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامتین
تصویر رامتین
(دخترانه)
آرامش تن، موسیقی دان عهد ساسانیان، نام یکی از نوازندگان و موسیقیدانان در زمان ساسانیآنکه واضع ساز چنگ بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامویه
تصویر هامویه
(پسرانه)
نام کارگزار یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
ویژگی زنی که فقط یک بار ازدواج کرده و میان او و همسرش نهایت مهر و محبّت برقرار باشد، زن وفادار و مهربان به شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرامید
تصویر پرامید
آنکه امید بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامندی
تصویر رامندی
از مردم رامند، لهجه ای ایرانی که در رامند به آن تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ شهرستان کرج در 23هزارگزی باختری کرج و هفت هزارگزی راه شوسۀ کرج به قزوین، این دهکده در جلگه واقع شده ودارای آب و هوای معتدل و 762 تن سکنه میباشد، آب آن از قنات و رود کردان تأمین میشود، و محصول آن غلات، صیفی، بنشن، چغندرقند و انگور و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است، از کنار راه شوسۀ کرج - قزوین از طریق قهوه خانه علیخان سلطانی میتوان ماشین برد، از بناهای قدیمی مزار دو امام زاده دارد که یکی به امامزاده شعیب مشهور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
زامیاد، این لغت در فرهنگ شعوری با کلمه رامناد نام روز بیست وهشتم از ماههای پارسی معنی شده که مسلماً تصحیف زامیاد است، رجوع به زامیاد در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید، راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمد بن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید، عبدالباقی بن قانع و ابوحامد بن شرقی و دیگران ازو روایت دارند، او در راه مکه بدست قرمطیان بسال 297 هجری قمری کشته شد، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
قصبه ای است مرکز بخش در ایالت ورسای فرانسه و 28هزارگزی جنوب باختری ورسای، که 8900 تن جمعیت دارد و جمعیت بخش جمعاً 107200 تن میباشد. این قصبه کاخ سلطنتی معروفی داشت که چهار قرن (از قرن چهارده تا هجده) در تابستانها کاخ ییلاقی پادشاهان فرانسه بود. (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بلوک رامجرد واقع در جنوب بلوک ماین از رود خانه کام فیروز مشروب میگردد. رود مزبور پس از خروج از این بلوک باسم رود خانه کر نامیده شده و دارای سد آبیاری میباشد. جمعیت آن 14000 تن و مرکزش باسم جاشیان و قصباتش آباده اویخان، اسفدران جنگی، جهان آباد، درود، رازنخان، رزاره، جزآباد و غیره است. (از جغرافیای غرب ایران ص 108). مؤلف فارسنامۀ ناصری گوید: در اصل رام گرد است یعنی شهر شاد و خرم یا شهر خدای بزرگ یا شهر فرشته، برای اینکه رام بمعنی شاد و خرم و خدای بزرگ و نام فرشته نیز باشد و گرد بمعنی شهر است. از مناطق سردسیر فارس در جانب شمال شیراز است، درازای آن از قریۀ حسن آباد تا قریۀ پیروان هشت فرسنگ و پهنای آن از اسفندران تا نگارستان چهار فرسنگ میباشد. این منطقه محدود است از جانب مشرق ببلوک مرودشت و از شمال به بلوک مائین و ابرج و ازمغرب ببلوک کام فیروز و بیضا و از سمت جنوب ب حومه شیراز. هوای این بلوک از سردی مایل باعتدال، کشت و زرعش گندم و جو دیمی و فاریابی و برنج و پنبه و کنجد میباشد. آبش از رود خانه کام فیروز است که چون ازین بلوک بگذرد آنرا کر گویند. در زمان قدیم در جانب سرگاه این بندی بر این رودخانه بسته بودند بعد از خرابی آن امیر جلال الدین اتابک چاولی که از امرای دولت سلطان الب ارسلان سلجوقی است در حدود سال پانصدواند این بندرا تعمیر لایق کرد و در زمان سلاطین آل مظفر دوباره تعمیر گردید و در زمان سلاطین صفویه باز این بند را مرمت کردند و اکنون شالوده و بنیان آن باقیست و دیوارهایش افتاده و بنیانش بیفایده مانده است و ضابط این ملوک هرساله وجهی از ملاک و چندین هزار عمله از رعایای رامجرد گرفته در اول بهار رودخانه را بپایه های چوبی که آنها را خرپایه گویند در نهر اعظم و از نهر اعظم بجدولهای دهات قسمت کند و در بیشتر سالها در فصل تابستان و گاهی در میان بهار این خرپایه ها از بی استحکامی یا تقلب مباشر شکسته آب از نهر اعظم بریده تمام محصول شتوی و صیفی این بلوک ضایع گردد و باین سبب در این بلوک بساتین نباشد و قصبه و ضابطنشین این بلوک گاهی قریۀ زرگران و گاهی قریۀ آباده رامجرد و بعد چشنیان بوده است که در چهار فرسنگی شمال شیراز است و این بلوک مشتمل بر سی وهفت ده آباد است. (از فارسنامۀناصری). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 126 و 128 و 151 و تاریخ سیستان ص 230 و نزهه القلوب ج 3 ص 120 و 123 و 124 و 219 شود
قریه ای است از قراء فارس که عبدالله بن معمر در جنگ با عبدالله بن عامر در آنجا کشته شده و در یکی از باغهای آن بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام دهی بوده در بخارا، نرشخی در تاریخ بخارا گوید: رامتین کهندزی بزرگ دارد و دیهی استوار است و از شهر بخارا قدیمتر است و در بعضی کتب آن دیه را بخارا خوانده اند و از قدیم باز مقام پادشاهان است و بعد از آنکه بخارا شهر شد پادشاهان زمستان بدین دیه باشیده اند و در اسلام همچنین بوده است و ابومسلم رحمه اﷲ چون ببخارا رسیده بدین دیه مقام کرده است و افراسیاب بنا کرده است این دیه را، و افراسیاب هر گاهی که بدین ولایت می آمده جز بدین دیه بجای دیگر نباشیده است و اندر کتب پارسیان چنان است که وی دوهزار سال زندگانی یافته است و وی مردی جادو بوده است و از فرزندان نوح ملک بوده است و وی داماد خویش را بکشت که سیاوش نام داشت و سیاوش را پسری بود کیخسرو نام، وی بطلب خون پدر بدین ولایت آمد با لشکری عظیم، افراسیاب دیه رامتین را حصار کرد و دو سال کیخسرو بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابلۀ وی دیهی بنا کرد و آن دیه را رامش نام کرد و رامش برای خوشی او نام کردند و هنوز این دیه آبادان است و در دیه رامش آتشخانه نهاد و مغان چنین گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانه های بخاراست و کیخسرو بعد دو سال افراسیاب را بگرفت و شکست، گور افراسیاب دردر شهر بخاراست بدروازۀ معبد بر آن تل بزرگ که پیوسته است بتل خواجه امام ابوحفص کبیر رحمهاﷲ علیه، واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مصریان آن سرودها را کین سیاوش گویند و محمد بن جعفرگویدکه از این تاریخ سه هزار سال است، واﷲ اعلم، (تاریخ بخارا نرشخی ص 19 و 20)، بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد، (تاریخ بخارا ص 7)، بنظر میرسد که این لغت رامیتن باشد چنانکه در آن کلمه خواهد آمد، رجوع به رامیتن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
واضع چنگ و استاد در نواختن این ساز و برخی وی را با رام (رامین) عاشق ویس یکی دانسته اند:
خوشتر آید روز جنگ آواز کوس او را بگوش
زآنکه مستان را سحرگه بانگ چنگ رامتین،
فرخی،
حاسدم گوید که شعر او بود تنها و بس
بازنشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین،
منوچهری،
چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد
ز مطربی که ببرچنگ رامتینش بود،
خلاق المعانی،
بر فلک برداشته خورشید جام و آنگهی
بر سما بنواخته ناهید چنگ رامتین،
عبدالواسع جبلی،
چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد
ز مطربی که به بر چنگ رامتینش بود،
خلاق المعانی،
بربسته مرغ زیر و بم چنگ در گلو
بی اهتمام باربد و سعی رامتین،
قآانی،
رامشگر از آهنگ شد غوغافکن در چارحد
بر لب سرود باربد درچنگ چنگ رامتین،
قاآنی،
گفتی بسحر تعبیه کرده ست نوبهار
در چنگ مرغ زمزمۀ چنگ رامتین،
قاآنی،
تا آن بمی طرازد آن جام زرفشان را
تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را،
قاآنی،
و رجوع به فرهنگهای رشیدی، برهان، انجمن آراء، شرفنامۀ منیری، و شعوری و مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب ص 102 شود
لغت نامه دهخدا
شاخه ای از نژاد زردپوست که از مردم اورال و آلتایی هستند و زبان آنان از دستۀ پیوندی است. رجوع به ایران باستان ص 11 و سبک شناسی ج 1 ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لهجۀ قدیم ایران در مکالمه. (ناظم الاطباء) ، لهجۀ مردم رامند، نام نوایی و لحنی از موسیقی
لغت نامه دهخدا
مطیع و منقاد، (از شعوری ج 2 ورق 4)، ولی در فرهنگهای دیگر که در کتاب خانه لغتنامه موجود است چنین واژه ای باین معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
کج وخمیده گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کج کردن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(پُ اُ / پُ اُمْ می)
که امید بسیار دارد. امیدوار:
چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید.
فردوسی.
بپوشید پس جامۀ نو سپید
نیایش کنان رفت و دل پرامید.
فردوسی.
هشیوار با جامهای سپید
لبی پر زخنده دلی پرامید.
فردوسی.
بیامد پرامید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان.
فردوسی.
چو لهراسب بنشست بر تخت عاج
بسر برنهاد آن دل افروز تاج...
چنین گفت کز داور داد پاک
پرامید باشید و با ترس و باک.
فردوسی.
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گرچه سخن همی برد قصۀ من به هرطرف.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تْرامْ /تِ رامْ وِ)
رجوع به تراموای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عصیر و شیرۀ جاری شده از چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
راویز، گیاهی است که اشترغاز نامند، (از شعوری ج 2 ورق 4)، ریشه درختی است بنام انگدان که دارای صمغ نیز میباشد، (از شعوری ج 2 ورق 4)
لغت نامه دهخدا
مطیع و منقاد، (از شعوری ج 2 ورق 4)، مطیع و فرمانبردار، (ناظم الاطباء)، و رجوع به رامیاد شود، فروتن و متواضع، مکار و محیل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناموید
تصویر ناموید
تائید ناشده، ناموفق، بی تائید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامفید
تصویر نامفید
ناسودمند، بی اثر، بی خاصیت
فرهنگ لغت هوشیار
یله آزاد، بی بندو بار آنچه که دربند قید و شرطی نیست بدون قید آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرامید
تصویر پرامید
کسی که امید فراوان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامویه
تصویر نامویه
((یِ))
زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد
فرهنگ فارسی معین
امیدوار، خوشبین
دیکشنری اردو به فارسی