جدول جو
جدول جو

معنی رامشگه - جستجوی لغت در جدول جو

رامشگه
(مِ گَهْ)
مخفف رامشگاه. انجمن و مجلس شادی وخوشی. بزم عیش و طرب:
بیاراست رامشگهی شاهوار
شد ایوان بکردار باغ بهار.
فردوسی.
بفرمود کان بندی میزبان
بیاید به رامشگه مرزبان.
نظامی.
برامشگهت نیزبینم شگرف
حریفی نداری درین هر دو حرف.
نظامی.
، جای آسایش و فراغت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رامشگه
جای رامش محل عیش و طرب
تصویری از رامشگه
تصویر رامشگه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامشین
تصویر رامشین
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامینه
تصویر رامینه
(دخترانه)
رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامشاد
تصویر رامشاد
(پسرانه)
مرکب از رام (آرام یا مطیع) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامشگری
تصویر رامشگری
خوانندگی و نوازندگی، خنیاگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامشگاه
تصویر آرامشگاه
آرامگاه، جای آرمیدن، محل آسایش، گور، مزار، مقبره، جای اسکان، محل استقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشگاه
تصویر رامشگاه
جای آسودگی و آرامش، جای رامش، جای عیش وطرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشگر
تصویر رامشگر
نوازنده و خواننده، خنیاگر، مطرب، برای مثال ز رامشگران رامشی کن طلب / که رامش بود نزد رامشگران (منوچهری - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
دهیست از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 42هزارگزی جنوب خاوری جغتای، واقع در سر راه مالرو نقاب به سبزوار، هوای آن کوهستانی و معتدل است و دارای 812 تن جمعیت میباشد، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، زیره، کنجد است، شغل مردم کشاورزی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از قراء مرو شاهجان است، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
رام. رامین. نام رامین است عاشق ویس. (از برهان). همان رام عاشق ویس و واضع چنگ است. (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به رام و رامین و رامتین در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام پادشاهی مغولی در دهلی (607- 608 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف آرامگاه. جای آسایش. مهد. مهاد:
نهاده برآن دژ دری آهنین
هم آرامگه گشت و هم جای کین.
فردوسی.
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟
حافظ.
جان بشکرانه کنم صرف گر آن دانۀ در
صدف دیدۀ حافظ بود آرامگهش.
حافظ.
، مقر. مستقر. وطن. موطن:
بسازند و آرایش ره کنند
وز آرامگه دست کوته کنند.
فردوسی.
این همان چشمۀ خورشید جهان افروز است
که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود.
سعدی.
، کنام:
رنگ آن روز غمی گردد و بیرنگ شود
که بر آرامگه شیر بگرد آید رنگ.
فرخی.
، لانه. آشیانه:
معدن زاغ شد آرامگه کبک و تذرو
مسکن شیر شد آوردگه گور و غزال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رِ گَهْ)
مخفف خارش گاه. دبر. است. رجوع به خارشگاه شود:
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مأخوذ از بربری، رازیانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی - انگلیسی جانسن). و رجوع به تامساورت و تامشاورت شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. (شعوری ج 2 ورق 16) :
نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری
نه کمتر شد آن بانگ رامشگری.
اسدی.
تو گفتی همه بیشه بزم پری است
درختی ز هر سو به رامشگری است.
اسدی.
، شادی و طرب:
بفر تو گفتا همه مهتری است
ابا تو همه رنج رامشگری است.
فردوسی.
نشینند شاهان برامشگری
خورند آب حیوان اسکندری.
نظامی.
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یِ گَهْ)
رجوع به زایشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ / دِ)
بیت اللطف. (یادداشت مؤلف). طرب خانه. جای خوشی و شادی. رامشگاه. خیرخانه. رجوع به رامشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرهالبق خوانند. (برهان). سده. (جهانگیری). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری). سارخکدار. سیاه درخت. قره آغاج
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بگفتۀ ناظم کتاب ویس و رامین نام قدیم اهواز است:
یکی زان شهرها (بنهادۀ رامین) اهواز ماندست
که شاه آنگاه شهر رام خواندست
کنون گر چه ورا اهواز خوانند
بدفتر رامشهرش بازخوانند.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
دهی است از دهستان جرقویۀ بخش حومه شهرستان شهرضا واقع در 95هزارگزی جنوب خاوری شهرضا، متصل براه رامشه به حسن آباد. این ده در کوهستان واقع شده و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 2786 تن میباشد. آب ده از قنات و رود خانه ایزدخواست تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، و انار و شغل مردم کشاورزی و دامپروری است. صنایعدستی زنان کرباس و قالی بافی میباشد. راه ماشین رو و دبستان و در حدود 10 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
دهی از بخش سلسله شهرستان خرم آباد. سکنۀ آنجا 300 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جایگاه رامش و طرب، انجمن و آرامگاه. (آنندراج) ، جای آسایش و فراغت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (منتخب اللغات) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) .سازنده. (برهان) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده. (لغت محلی شوشتر). مطربه. (یادداشت مؤلف). مغنی. (ناظم الاطباء). نغمه پرداز. (از شعوری ج 2 ورق 5). نوشته اند که رامش مخفف آرامش است چون ساز و نغمه باعث آرامش دل میشود لهذا در اینجا مجازاً اطلاق مسبب برسبب کرده اند. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
پس اندر ز رامشگران دوهزار
همه ساخته رود روز شکار.
فردوسی.
زده ببزم تو رامشگران بدولت تو
گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس.
منوچهری.
برآورد رامشگر کابلی
ره رود با خامۀ زابلی.
اسدی.
بدش نغز رامشگری چنگزن
یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن.
اسدی.
و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص).
خروش چنگ رامشگر برآمد
بخار می ز معده بر سر آمد.
نظامی.
غزل برداشته رامشگر رود
که بدرود ای نشاط و عیش بدرود.
نظامی.
، خواننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه) (برهان) (ولف). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (برهان) (فرهنگ خطی) (فرهنگ اوبهی) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی. (فرهنگ سروری) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری). گوینده. (آنندراج) (انجمن آرا) (منتخب اللغات). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) :
با ماه سمرقند کن آیین سپرجی
رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند.
عمارۀ مروزی.
نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
ابوالمثل.
زمین باغ گشت از کران تا کران
ز شادی و آواز رامشگران.
فردوسی.
برآمد هم آواز رامشگران
همه شهر روم از کران تا کران.
فردوسی.
سپهدار کیخسروو مهتران
نشستند و خواندند رامشگران.
فردوسی.
بر آواز رامشگران می خورند
چو ما مردمان رابکس نشمرند.
فردوسی.
می آورد (کیخسرو) و رامشگران را بخواند
وز آواز ایشان همه خیره ماند.
فردوسی.
ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت
مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر.
فرخی.
یکی مرغ بر شاخسار از برش
که بودی گه بزم رامشگرش.
اسدی.
نه عجب گر فلک شود مطرب
ماه، ساقی و زهره رامشگر.
مسعودسعد.
از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان
باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته.
خاقانی.
، و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست:
می روشن آورد و رامشگران
هم اندرخورش باگهر مهتران.
فردوسی.
بهر جای گاهی بیاراستی
می و رود و رامشگران خواستی.
فردوسی.
تو گفتی در و بام رامشگریست
زمانه بآرامش دیگریست.
فردوسی.
بفرمودتا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند.
فردوسی.
به رامشگری گفت امروز رود
بیارای با پهلوانی سرود.
فردوسی.
فرخت باد سر سال چنینت هر سال
بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر.
فرخی.
لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او
با طرب گردد و با رامش و با رامشگر.
فرخی.
ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران.
منوچهری.
یکی هاتف از خانه آواز داد
چو رامش بری نزد رامشگری.
منوچهری.
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار.
اسدی.
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای.
سنایی.
شبی بی رودو رامشگر نبودند
زمانی بی می و ساغر نبودند.
نظامی.
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
نظامی.
نشسته برامش ز هر کشوری
غریب اوستادی و رامشگری.
نظامی.
، اهل عیش و عشرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
برگ آس که دو شعبه دارد و چون دو برگ نماید که بهم چسبیده است و برای تیمن هدیه برند. (از الجماهر بیرونی ص 2) : الرامشنه ورقتا آس متحدتان الی الوسط متباینتان منه الی الرأس و توجد فی الندره فیحیی بها الکبار و خاصه الدیلم. قال بکر بن النطاح الحنفی:
جئتک بالرامش رامشنه
اطیب من رامشنه الاّس.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سازنده و نوازنده و مطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لامشگر
تصویر لامشگر
نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشگاه
تصویر رامشگاه
جای رامش محل عیش و طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشگر
تصویر رامشگر
مطرب، سازنده، نوازنده
فرهنگ لغت هوشیار
روسی رویه بر سینی ویژه ای که رویه چیده شده در چاپخانه را بر آن نهند سینیی که صفحه چیده شده را در آن نهند و حمل و نقل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشگر
تصویر رامشگر
((مِ گَ))
خواننده و نوازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایشگر
تصویر رایشگر
ریاضیدان
فرهنگ واژه فارسی سره
خنیاگر، رقاص، سرودخوان، مطرب، مغنیه، موسیقیدان، نوازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد