نعت مفعولی از راندن. مطرود. (دهار) (ناظم الاطباء). طریده. (منتهی الارب). رجیم. (ترجمان القرآن) (دهار). شرید. ملعون. مطرود. مدحور. (یادداشت مؤلف) : پورتکین دزدی رانده است، او را این خطرچرا بایست نهاد که خداوند بتن خویش تاختن آورد پس ما بچه شغلی بکار آییم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 571). من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم خوانده کسی است کو خر دجال را دم است. خاقانی. وز فراوان ابر رحمت ریخته باران فضل رانده یی را بر امید عفو، شادان دیده اند. خاقانی. چه خوش نازی است ناز خوبرویان ز دیده رانده را دزدیده جویان. خاقانی. خاسی ٔ، سگ و خوک رانده و دور شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. دریکه، رانده از صید و جز آن. دلیظ،رانده از درگاه ملوک و سلاطین. ملعون، رانده و دور کرده از نیکی و رحمت. هزیز، بعصا درخسته و رانده. (منتهی الارب). - امثال: شیطان راندۀدرگاه الهی است. ، دفعشده: مقذف، رانده. (یادداشت مؤلف). اخراج بلد شده. نفی کرده. منفی. (ناظم الاطباء) ، بیرون کرده شده. اخراج شده. تبعید شده. - ده رانده، رانده شده از ده. که از ده اخراج شده باشد. که از ده تبعیدش کرده باشند: هر که درین حلقه فرومانده است شهربرون کرده و ده رانده است. نظامی. - امثال: درویش از ده رانده دعوی کدخدایی کند. ، رفته. روان شده: رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی تیز رانده بشتاب از ره دولاب همی. منوچهری. ، جاری کرده. روان ساخته: میریخت ز دیده آب گلگون از هر مژه رانده چشمۀ خون. نظامی. ، مقدرشده. معین شده: ببین تا قضای خدای جهان چه بد رانده یعقوب را در نهان. نظامی. و رجوع به راندن و ذیل آن شود
نعت مفعولی از راندن. مطرود. (دهار) (ناظم الاطباء). طریده. (منتهی الارب). رجیم. (ترجمان القرآن) (دهار). شرید. ملعون. مطرود. مدحور. (یادداشت مؤلف) : پورتکین دزدی رانده است، او را این خطرچرا بایست نهاد که خداوند بتن خویش تاختن آورد پس ما بچه شغلی بکار آییم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 571). من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم خوانده کسی است کو خر دجال را دم است. خاقانی. وز فراوان ابر رحمت ریخته باران فضل رانده یی را بر امید عفو، شادان دیده اند. خاقانی. چه خوش نازی است ناز خوبرویان ز دیده رانده را دزدیده جویان. خاقانی. خاسی ٔ، سگ و خوک رانده و دور شده که نگذارند آنها را تا نزدیک مردم آیند. دریکه، رانده از صید و جز آن. دلیظ،رانده از درگاه ملوک و سلاطین. ملعون، رانده و دور کرده از نیکی و رحمت. هزیز، بعصا درخسته و رانده. (منتهی الارب). - امثال: شیطان راندۀدرگاه الهی است. ، دفعشده: مقذف، رانده. (یادداشت مؤلف). اخراج بلد شده. نفی کرده. منفی. (ناظم الاطباء) ، بیرون کرده شده. اخراج شده. تبعید شده. - ده رانده، رانده شده از ده. که از ده اخراج شده باشد. که از ده تبعیدش کرده باشند: هر که درین حلقه فرومانده است شهربرون کرده و ده رانده است. نظامی. - امثال: درویش از ده رانده دعوی کدخدایی کند. ، رفته. روان شده: رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی تیز رانده بشتاب از ره دولاب همی. منوچهری. ، جاری کرده. روان ساخته: میریخت ز دیده آب گلگون از هر مژه رانده چشمۀ خون. نظامی. ، مقدرشده. معین شده: ببین تا قضای خدای جهان چه بد رانده یعقوب را در نهان. نظامی. و رجوع به راندن و ذیل آن شود
که براند. که عمل راندن انجام دهد، محرک. حرکت دهنده بجلو. فشاردهنده که به جلو برد، که وسایط نقلیه و جز آن را از جایی بجایی برد. که ماشین و گاری و جز آن را براند. که عمل راندن و راهنمایی ماشین و جز آن را بعهده داشته باشد. و در اصطلاح امروز بر کسانی که گاری و درشکه و کالسکه و اتومبیل و جز آن را هدایت می کنند اطلاق می شود مرادف گاری چی و درشکه چی و ماشین چی، و کلمه شوفر، فرانسۀ آن است. ج، رانندگان. چاروادار. مکاری: سائق. ج، سوّاق، رانندۀ چاروا. (منتهی الارب). سائقۀ، مؤنث سائق. راننده. (منتهی الارب). شادی، راننده. منجر، مرد سخت راننده. (منتهی الارب). - رانندۀ کشتی، ناوبر. کشتیبان. کشتی بر. هدایت کننده کشتی. ناوخدا. ناخدا. - رانندۀ هواپیما، خلبان. آنکه هواپیما را هدایت می کند. ، دفعکننده. دافع: دفوع، بسیار راننده و دفعکننده. مدفع، بسیار دفعکننده و راننده، دورکننده. طردکننده. ذائد. طارد. شحذان، نیک راننده. مشحذ، سخت راننده. مدنظ، سخت راننده، جاری کننده. روان سازنده: کارح، رانندۀ آب. (منتهی الارب) ، رونده. روان: مدقس: جمل مدقس، شتر درشت بسیار راننده. (منتهی الارب)
که براند. که عمل راندن انجام دهد، محرک. حرکت دهنده بجلو. فشاردهنده که به جلو برد، که وسایط نقلیه و جز آن را از جایی بجایی برد. که ماشین و گاری و جز آن را براند. که عمل راندن و راهنمایی ماشین و جز آن را بعهده داشته باشد. و در اصطلاح امروز بر کسانی که گاری و درشکه و کالسکه و اتومبیل و جز آن را هدایت می کنند اطلاق می شود مرادف گاری چی و درشکه چی و ماشین چی، و کلمه شوفر، فرانسۀ آن است. ج، رانندگان. چاروادار. مکاری: سائق. ج، سُوّاق، رانندۀ چاروا. (منتهی الارب). سائقۀ، مؤنث سائق. راننده. (منتهی الارب). شادی، راننده. مِنجَر، مرد سخت راننده. (منتهی الارب). - رانندۀ کشتی، ناوبر. کشتیبان. کشتی بر. هدایت کننده کشتی. ناوخدا. ناخدا. - رانندۀ هواپیما، خلبان. آنکه هواپیما را هدایت می کند. ، دفعکننده. دافع: دَفوع، بسیار راننده و دفعکننده. مِدفَع، بسیار دفعکننده و راننده، دورکننده. طردکننده. ذائد. طارد. شَحَذان، نیک راننده. مِشحَذ، سخت راننده. مِدنَظ، سخت راننده، جاری کننده. روان سازنده: کارح، رانندۀ آب. (منتهی الارب) ، رونده. روان: مُدقَس: جمل مدقس، شتر درشت بسیار راننده. (منتهی الارب)
دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، در 16هزارگزی خاور آستانه و 4هزارگزی دهشال واقع است. بصورت جلگه، معتدل و مرطوب میباشد و 265 تن سکنه دارد. آب آن ازاستخر و شغل اهالی زراعت و صیادی و حصیربافی است. محصول آن برنج، ابریشم، کنف است و مرغابی صید کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، در 16هزارگزی خاور آستانه و 4هزارگزی دهشال واقع است. بصورت جلگه، معتدل و مرطوب میباشد و 265 تن سکنه دارد. آب آن ازاستخر و شغل اهالی زراعت و صیادی و حصیربافی است. محصول آن برنج، ابریشم، کنف است و مرغابی صید کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
ترسان. بیمناک. (یادداشت به خط مؤلف). - هراسنده شدن، ترسیدن. هراس داشتن: چو گنجینۀ غارش آمد به دست هراسنده شد مرد یزدان پرست. نظامی (شرفنامه ص 337). چو دید اختران را دل اندر هراس هراسنده شد مرد اخترشناس. نظامی. - هراسنده گشتن، هراسنده شدن. ترسیدن: نواحی شناسان راه آزمای هراسنده گشتند از آن ژرف جای. نظامی
ترسان. بیمناک. (یادداشت به خط مؤلف). - هراسنده شدن، ترسیدن. هراس داشتن: چو گنجینۀ غارش آمد به دست هراسنده شد مرد یزدان پرست. نظامی (شرفنامه ص 337). چو دید اختران را دل اندر هراس هراسنده شد مرد اخترشناس. نظامی. - هراسنده گشتن، هراسنده شدن. ترسیدن: نواحی شناسان راه آزمای هراسنده گشتند از آن ژرف جای. نظامی
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
راننده: مسافرت با شخصی خوش سفر 1ـ اگر خواب ببینید برای انحام کار یا تفریح ماشین می رانید، علامت آن است که به بیماری مبتلا خواهید شد. 2ـ اگر خواب ببینید به آهستگی ماشین می رانید، نشانه آن است که از انجام وظایف خود نتایج مساعدی به دست می آورید. 3ـ اگر خواب ببینید با سرعت ماشین می رانید، نشانه آن است که با گذشتن از مراحلی خطرناک به کامیابی دست خواهید یافت. لوک اویتنهاو
راننده: مسافرت با شخصی خوش سفر 1ـ اگر خواب ببینید برای انحام کار یا تفریح ماشین می رانید، علامت آن است که به بیماری مبتلا خواهید شد. 2ـ اگر خواب ببینید به آهستگی ماشین می رانید، نشانه آن است که از انجام وظایف خود نتایج مساعدی به دست می آورید. 3ـ اگر خواب ببینید با سرعت ماشین می رانید، نشانه آن است که با گذشتن از مراحلی خطرناک به کامیابی دست خواهید یافت. لوک اویتنهاو