مقابل کج، مقابل خم، (آنندراج)، مستقیم، راست: ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد، ناصرخسرو، در هر قدم که می نهد آن سرو راستین حیف است اگر بدیده نروبند راه را، سعدی، ، واقعی، حقیقی: ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین، دقیقی، همه مهتران خواندند آفرین برآن نامور مهتر راستین، فردوسی، زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما شهریار شهریاران پادشاه راستین، فرخی، ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار، فرخی، شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید مسعود با سعادت و سلطان راستین، فرخی، حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه اینت بغض آشکارا اینت جهل راستین، منوچهری، در دل اعدای ملک تو زیادت کرد رنج شادی تطهیر این شهزادگان راستین، عبدالواسع جبلی، کو آصف جم گو بیا ببین بر تخت سلیمان راستین، انوری (از آنندراج)، بمهد راستین و حامل بکر بدست و آستین باد مجرا، خاقانی، زین کلک من که سحر طرازی است راستین دست زمانه راست طرازی بر آستین، خاقانی، شهری و دل در آستین بر درش آستان نشین اینت مسیح راستین درد نشان کیست او، خاقانی، من نه خاقانیم که خاقانم تا کله دار راستین باشم، خاقانی، آن بود شاه راستین که و را بر سر تخت خسروی گاه است، سیف اسفرنگ، بنشین کج و راست گو که نبود همتا شه روح راستین را، مولوی، ، واقع حال و حقیقت احوال، (شعوری ج 2 ص 11)، صادق، صادقه، (یادداشت مؤلف)، کردگار، (یادداشت مؤلف)
مقابل کج، مقابل خم، (آنندراج)، مستقیم، راست: ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد، ناصرخسرو، در هر قدم که می نهد آن سرو راستین حیف است اگر بدیده نروبند راه را، سعدی، ، واقعی، حقیقی: ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین، دقیقی، همه مهتران خواندند آفرین برآن نامور مهتر راستین، فردوسی، زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما شهریار شهریاران پادشاه راستین، فرخی، ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار، فرخی، شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید مسعود با سعادت و سلطان راستین، فرخی، حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه اینت بغض آشکارا اینت جهل راستین، منوچهری، در دل اعدای ملک تو زیادت کرد رنج شادی تطهیر این شهزادگان راستین، عبدالواسع جبلی، کو آصف جم گو بیا ببین بر تخت سلیمان راستین، انوری (از آنندراج)، بمهد راستین و حامل بکر بدست و آستین باد مجرا، خاقانی، زین کلک من که سحر طرازی است راستین دست زمانه راست طرازی بر آستین، خاقانی، شهری و دل در آستین بر درش آستان نشین اینت مسیح راستین درد نشان کیست او، خاقانی، من نه خاقانیم که خاقانم تا کله دار راستین باشم، خاقانی، آن بود شاه راستین که و را بر سر تخت خسروی گاه است، سیف اسفرنگ، بنشین کج و راست گو که نبود همتا شه روح راستین را، مولوی، ، واقع حال و حقیقت احوال، (شعوری ج 2 ص 11)، صادق، صادقه، (یادداشت مؤلف)، کردگار، (یادداشت مؤلف)
مقابل کجی و خمیدگی، راست بودن، طرف راست بودن، صحت و درستی، مقابل دروغ، صداقت و حقیقت راستی را: به راستی، برای مثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی) به راستی: راستی را، در حقیقت، در واقع
مقابلِ کجی و خمیدگی، راست بودن، طرف راست بودن، صحت و درستی، مقابلِ دروغ، صداقت و حقیقت راستی را: به راستی، برای مِثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی) به راستی: راستی را، در حقیقت، در واقع
واضع چنگ و استاد در نواختن این ساز و برخی وی را با رام (رامین) عاشق ویس یکی دانسته اند: خوشتر آید روز جنگ آواز کوس او را بگوش زآنکه مستان را سحرگه بانگ چنگ رامتین، فرخی، حاسدم گوید که شعر او بود تنها و بس بازنشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین، منوچهری، چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد ز مطربی که ببرچنگ رامتینش بود، خلاق المعانی، بر فلک برداشته خورشید جام و آنگهی بر سما بنواخته ناهید چنگ رامتین، عبدالواسع جبلی، چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد ز مطربی که به بر چنگ رامتینش بود، خلاق المعانی، بربسته مرغ زیر و بم چنگ در گلو بی اهتمام باربد و سعی رامتین، قآانی، رامشگر از آهنگ شد غوغافکن در چارحد بر لب سرود باربد درچنگ چنگ رامتین، قاآنی، گفتی بسحر تعبیه کرده ست نوبهار در چنگ مرغ زمزمۀ چنگ رامتین، قاآنی، تا آن بمی طرازد آن جام زرفشان را تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را، قاآنی، و رجوع به فرهنگهای رشیدی، برهان، انجمن آراء، شرفنامۀ منیری، و شعوری و مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب ص 102 شود
واضع چنگ و استاد در نواختن این ساز و برخی وی را با رام (رامین) عاشق ویس یکی دانسته اند: خوشتر آید روز جنگ آواز کوس او را بگوش زآنکه مستان را سحرگه بانگ چنگ رامتین، فرخی، حاسدم گوید که شعر او بود تنها و بس بازنشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین، منوچهری، چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد ز مطربی که ببرچنگ رامتینش بود، خلاق المعانی، بر فلک برداشته خورشید جام و آنگهی بر سما بنواخته ناهید چنگ رامتین، عبدالواسع جبلی، چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد ز مطربی که به برِ چنگ رامتینش بود، خلاق المعانی، بربسته مرغ زیر و بم چنگ در گلو بی اهتمام باربد و سعی رامتین، قآانی، رامشگر از آهنگ شد غوغافکن در چارحد بر لب سرود باربد درچنگ چنگ رامتین، قاآنی، گفتی بسحر تعبیه کرده ست نوبهار در چنگ مرغ زمزمۀ چنگ رامتین، قاآنی، تا آن بمی طرازد آن جام زرفشان را تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را، قاآنی، و رجوع به فرهنگهای رشیدی، برهان، انجمن آراء، شرفنامۀ منیری، و شعوری و مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب ص 102 شود
نام دهی بوده در بخارا، نرشخی در تاریخ بخارا گوید: رامتین کهندزی بزرگ دارد و دیهی استوار است و از شهر بخارا قدیمتر است و در بعضی کتب آن دیه را بخارا خوانده اند و از قدیم باز مقام پادشاهان است و بعد از آنکه بخارا شهر شد پادشاهان زمستان بدین دیه باشیده اند و در اسلام همچنین بوده است و ابومسلم رحمه اﷲ چون ببخارا رسیده بدین دیه مقام کرده است و افراسیاب بنا کرده است این دیه را، و افراسیاب هر گاهی که بدین ولایت می آمده جز بدین دیه بجای دیگر نباشیده است و اندر کتب پارسیان چنان است که وی دوهزار سال زندگانی یافته است و وی مردی جادو بوده است و از فرزندان نوح ملک بوده است و وی داماد خویش را بکشت که سیاوش نام داشت و سیاوش را پسری بود کیخسرو نام، وی بطلب خون پدر بدین ولایت آمد با لشکری عظیم، افراسیاب دیه رامتین را حصار کرد و دو سال کیخسرو بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابلۀ وی دیهی بنا کرد و آن دیه را رامش نام کرد و رامش برای خوشی او نام کردند و هنوز این دیه آبادان است و در دیه رامش آتشخانه نهاد و مغان چنین گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانه های بخاراست و کیخسرو بعد دو سال افراسیاب را بگرفت و شکست، گور افراسیاب دردر شهر بخاراست بدروازۀ معبد بر آن تل بزرگ که پیوسته است بتل خواجه امام ابوحفص کبیر رحمهاﷲ علیه، واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مصریان آن سرودها را کین سیاوش گویند و محمد بن جعفرگویدکه از این تاریخ سه هزار سال است، واﷲ اعلم، (تاریخ بخارا نرشخی ص 19 و 20)، بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد، (تاریخ بخارا ص 7)، بنظر میرسد که این لغت رامیتن باشد چنانکه در آن کلمه خواهد آمد، رجوع به رامیتن در همین لغت نامه شود
نام دهی بوده در بخارا، نرشخی در تاریخ بخارا گوید: رامتین کهندزی بزرگ دارد و دیهی استوار است و از شهر بخارا قدیمتر است و در بعضی کتب آن دیه را بخارا خوانده اند و از قدیم باز مقام پادشاهان است و بعد از آنکه بخارا شهر شد پادشاهان زمستان بدین دیه باشیده اند و در اسلام همچنین بوده است و ابومسلم رحمه اﷲ چون ببخارا رسیده بدین دیه مقام کرده است و افراسیاب بنا کرده است این دیه را، و افراسیاب هر گاهی که بدین ولایت می آمده جز بدین دیه بجای دیگر نباشیده است و اندر کتب پارسیان چنان است که وی دوهزار سال زندگانی یافته است و وی مردی جادو بوده است و از فرزندان نوح ملک بوده است و وی داماد خویش را بکشت که سیاوش نام داشت و سیاوش را پسری بود کیخسرو نام، وی بطلب خون پدر بدین ولایت آمد با لشکری عظیم، افراسیاب دیه رامتین را حصار کرد و دو سال کیخسرو بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابلۀ وی دیهی بنا کرد و آن دیه را رامش نام کرد و رامش برای خوشی او نام کردند و هنوز این دیه آبادان است و در دیه رامش آتشخانه نهاد و مغان چنین گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانه های بخاراست و کیخسرو بعد دو سال افراسیاب را بگرفت و شکست، گور افراسیاب دردرِ شهر بخاراست بدروازۀ معبد بر آن تل بزرگ که پیوسته است بتل خواجه امام ابوحفص کبیر رحمهاﷲ علیه، واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مصریان آن سرودها را کین سیاوش گویند و محمد بن جعفرگویدکه از این تاریخ سه هزار سال است، واﷲ اعلم، (تاریخ بخارا نرشخی ص 19 و 20)، بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد، (تاریخ بخارا ص 7)، بنظر میرسد که این لغت رامیتن باشد چنانکه در آن کلمه خواهد آمد، رجوع به رامیتن در همین لغت نامه شود
بمعنی حقیقی و واقعی. (آنندراج). بمعنی راستین باشد که حقیقی است. (برهان) : و این میان (زمین که در میان عالم است) راستینه میان است. (التفهیم). پر کن صنما هلا قنینه ز آن آب حیات راستینه. سنائی
بمعنی حقیقی و واقعی. (آنندراج). بمعنی راستین باشد که حقیقی است. (برهان) : و این میان (زمین که در میان عالم است) راستینه میان است. (التفهیم). پر کن صنما هلا قنینه ز آن آب حیات راستینه. سنائی
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)