جدول جو
جدول جو

معنی راستین - جستجوی لغت در جدول جو

راستین
راستی، حقیقی، واقعی، برای مثال حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری - ۹۰)
تصویری از راستین
تصویر راستین
فرهنگ فارسی عمید
راستین
مقابل کج، مقابل خم، (آنندراج)، مستقیم، راست:
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد،
ناصرخسرو،
در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر بدیده نروبند راه را،
سعدی،
، واقعی، حقیقی:
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین،
دقیقی،
همه مهتران خواندند آفرین
برآن نامور مهتر راستین،
فردوسی،
زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما
شهریار شهریاران پادشاه راستین،
فرخی،
ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین
ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار،
فرخی،
شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین،
فرخی،
حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه
اینت بغض آشکارا اینت جهل راستین،
منوچهری،
در دل اعدای ملک تو زیادت کرد رنج
شادی تطهیر این شهزادگان راستین،
عبدالواسع جبلی،
کو آصف جم گو بیا ببین
بر تخت سلیمان راستین،
انوری (از آنندراج)،
بمهد راستین و حامل بکر
بدست و آستین باد مجرا،
خاقانی،
زین کلک من که سحر طرازی است راستین
دست زمانه راست طرازی بر آستین،
خاقانی،
شهری و دل در آستین بر درش آستان نشین
اینت مسیح راستین درد نشان کیست او،
خاقانی،
من نه خاقانیم که خاقانم
تا کله دار راستین باشم،
خاقانی،
آن بود شاه راستین که و را
بر سر تخت خسروی گاه است،
سیف اسفرنگ،
بنشین کج و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را،
مولوی،
، واقع حال و حقیقت احوال، (شعوری ج 2 ص 11)، صادق، صادقه، (یادداشت مؤلف)، کردگار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
تصویری از راستین
تصویر راستین
فرهنگ لغت هوشیار
راستین
حقیقی، واقعی
تصویری از راستین
تصویر راستین
فرهنگ فارسی معین
راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
تصویری از راستین
تصویر راستین
فرهنگ واژه فارسی سره
راستین
بی ریا، صادق، صمیمی، مخلص، حقیقی، واقعی
متضاد: دروغین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامتین
تصویر رامتین
(دخترانه)
آرامش تن، موسیقی دان عهد ساسانیان، نام یکی از نوازندگان و موسیقیدانان در زمان ساسانیآنکه واضع ساز چنگ بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راتین
تصویر راتین
(پسرانه)
رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استین
تصویر استین
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی
تصویر راستی
مقابل کجی و خمیدگی، راست بودن، طرف راست بودن،
صحت و درستی، مقابل دروغ، صداقت و حقیقت
راستی را: به راستی، برای مثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی)
به راستی: راستی را، در حقیقت، در واقع
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است در یک فرسنگی جنوبی رامهرمز، (فارسنامۀ ناصری)، ظاهراً صورتی از باستی است و رجوع به باستی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
تثنیۀ ریاست. تسلط بر سیف و قلم. دو سری. دو سروری. ریاست کشوری و لشکری: ذوالریاستین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
واضع چنگ و استاد در نواختن این ساز و برخی وی را با رام (رامین) عاشق ویس یکی دانسته اند:
خوشتر آید روز جنگ آواز کوس او را بگوش
زآنکه مستان را سحرگه بانگ چنگ رامتین،
فرخی،
حاسدم گوید که شعر او بود تنها و بس
بازنشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین،
منوچهری،
چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد
ز مطربی که ببرچنگ رامتینش بود،
خلاق المعانی،
بر فلک برداشته خورشید جام و آنگهی
بر سما بنواخته ناهید چنگ رامتین،
عبدالواسع جبلی،
چنین شراب و چنین ساقیی بنگریزد
ز مطربی که به بر چنگ رامتینش بود،
خلاق المعانی،
بربسته مرغ زیر و بم چنگ در گلو
بی اهتمام باربد و سعی رامتین،
قآانی،
رامشگر از آهنگ شد غوغافکن در چارحد
بر لب سرود باربد درچنگ چنگ رامتین،
قاآنی،
گفتی بسحر تعبیه کرده ست نوبهار
در چنگ مرغ زمزمۀ چنگ رامتین،
قاآنی،
تا آن بمی طرازد آن جام زرفشان را
تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را،
قاآنی،
و رجوع به فرهنگهای رشیدی، برهان، انجمن آراء، شرفنامۀ منیری، و شعوری و مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب ص 102 شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی بوده در بخارا، نرشخی در تاریخ بخارا گوید: رامتین کهندزی بزرگ دارد و دیهی استوار است و از شهر بخارا قدیمتر است و در بعضی کتب آن دیه را بخارا خوانده اند و از قدیم باز مقام پادشاهان است و بعد از آنکه بخارا شهر شد پادشاهان زمستان بدین دیه باشیده اند و در اسلام همچنین بوده است و ابومسلم رحمه اﷲ چون ببخارا رسیده بدین دیه مقام کرده است و افراسیاب بنا کرده است این دیه را، و افراسیاب هر گاهی که بدین ولایت می آمده جز بدین دیه بجای دیگر نباشیده است و اندر کتب پارسیان چنان است که وی دوهزار سال زندگانی یافته است و وی مردی جادو بوده است و از فرزندان نوح ملک بوده است و وی داماد خویش را بکشت که سیاوش نام داشت و سیاوش را پسری بود کیخسرو نام، وی بطلب خون پدر بدین ولایت آمد با لشکری عظیم، افراسیاب دیه رامتین را حصار کرد و دو سال کیخسرو بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابلۀ وی دیهی بنا کرد و آن دیه را رامش نام کرد و رامش برای خوشی او نام کردند و هنوز این دیه آبادان است و در دیه رامش آتشخانه نهاد و مغان چنین گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانه های بخاراست و کیخسرو بعد دو سال افراسیاب را بگرفت و شکست، گور افراسیاب دردر شهر بخاراست بدروازۀ معبد بر آن تل بزرگ که پیوسته است بتل خواجه امام ابوحفص کبیر رحمهاﷲ علیه، واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مصریان آن سرودها را کین سیاوش گویند و محمد بن جعفرگویدکه از این تاریخ سه هزار سال است، واﷲ اعلم، (تاریخ بخارا نرشخی ص 19 و 20)، بعد از آن پادشاه دیگر که شداسکجکت و شرغ و رامتین بنا کرد، (تاریخ بخارا ص 7)، بنظر میرسد که این لغت رامیتن باشد چنانکه در آن کلمه خواهد آمد، رجوع به رامیتن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در تحفهالاحباب میوه ای را گویند که توی درخت (؟) باشد و باشین هم روایت شده. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). باشتین. (ناظم الاطباء). رجوع به باشتین شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ راست، عادلها و صادقها، (ناظم الاطباء)، صدیقان، مقابل کژان، (از شرفنامۀ منیری) :
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان،
فردوسی،
راست شو تابراستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی،
اوحدی (از امثال وحکم)،
، قسط، عدل: ونصنع الموازین القسط، ما بنهیم ترازوها راستان، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 547)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بمعنی حقیقی و واقعی. (آنندراج). بمعنی راستین باشد که حقیقی است. (برهان) : و این میان (زمین که در میان عالم است) راستینه میان است. (التفهیم).
پر کن صنما هلا قنینه
ز آن آب حیات راستینه.
سنائی
لغت نامه دهخدا
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راسخین
تصویر راسخین
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخون
فرهنگ لغت هوشیار
رشینه (در فارسی) یونانی زمج هم آوای رنج (صمغ) زنگباری (گویش شیرازی) انگم کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
بمعنی حقیقی و واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستی
تصویر راستی
استقامت، مقابل ناراستی و خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت، حقیقت، درستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
حقیقت، واقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستی
تصویر راستی
Straightness, Veracity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از سمت راست، طرف راست
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
прямота , правдивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راستی
تصویر راستی
Geradheit, Wahrhaftigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
прямолінійність , правдивість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راستی
تصویر راستی
prostota, prawdziwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
直率 , 真实性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راستی
تصویر راستی
retidão, veracidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راستی
تصویر راستی
rettitudine, veridicità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راستی
تصویر راستی
rectitud, veracidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی