راستگوئی، عمل راستگو، صدیق و راستگو بودن، گفتن حرف راست و درست، مقابل دروغگویی، صداقت، صدق: و همه پیغامبران را به راستگویی داری، (منتخب قابوسنامه ص 15)، ترا بسیار خصلت جز نکوییست بگویم راست مردی راستگوییست، نظامی، فسونگر در حدیث چاره جویی فسونی به ندید از راستگویی، نظامی، وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب، وحشی بافقی (از ارمغان آصفی)
راستگوئی، عمل راستگو، صَدیق و راستگو بودن، گفتن حرف راست و درست، مقابل دروغگویی، صداقت، صدق: و همه پیغامبران را به راستگویی داری، (منتخب قابوسنامه ص 15)، ترا بسیار خصلت جز نکوییست بگویم راست مردی راستگوییست، نظامی، فسونگر در حدیث چاره جویی فسونی به ندید از راستگویی، نظامی، وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب، وحشی بافقی (از ارمغان آصفی)
خواستاری. درخواست. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) ، خواهش، طلب عروسی و زناشوئی. (ناظم الاطباء). عمل خواستگار. (یادداشت مؤلف). - بخواستگاری رفتن، برای طلب عروس بمنزل دختر یا زنی رفتن. (یادداشت مؤلف). - بخواستگاری فرستادن، برای طلب عروسی کسی را بمنزل دختر یا زنی فرستادن. (یادداشت مؤلف)
خواستاری. درخواست. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) ، خواهش، طلب عروسی و زناشوئی. (ناظم الاطباء). عمل خواستگار. (یادداشت مؤلف). - بخواستگاری رفتن، برای طلب عروس بمنزل دختر یا زنی رفتن. (یادداشت مؤلف). - بخواستگاری فرستادن، برای طلب عروسی کسی را بمنزل دختر یا زنی فرستادن. (یادداشت مؤلف)
آزادی و رهایی و نجات و خلاصی. (ناظم الاطباء). خلاص. نجات. (فرهنگ فارسی معین). رهایی. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). رهایی و با لفظ دادن مستعمل است. (آنندراج). صفت رستگار. (یادداشت مؤلف). خلاص. فلاح. نجات. (دهار). فوز. مفاز. (یادداشت مؤلف). نجاح. فلاح. فلح. (منتهی الارب) : بترس از خدا و میازار کس ره رستگاری همین است و بس. فردوسی (از شعوری). کنون هرچه دارید کز کردگار بود رستگاری به روز شمار. فردوسی. ترا دین و دانش رهاند درست ره رستگاری ببایدت جست. فردوسی. بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک. عنصری. پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد در رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی. در رستگاری به پرهیز جوی که پرهیز بهتر ز ملک سباست. ناصرخسرو. از بداندیشان بترس و با کم آزاران نشین رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود. سنایی. که بر ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هرچه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی و رستگاری اخروی بدو بازبسته است. (کلیله و دمنه). به تبع سلف رستگاری طمع دارد. (کلیله و دمنه). چون دید شه آن شگفت کاری کز مردمی است رستگاری. نظامی. ز دولت به هر کار یاریش باد گذر بر ره رستگاریش باد. نظامی. به هیچگونه مرا نیست رستگاری روی که هست دشمن من در میان پیرهنم. عطار. ز بند عشق تو امید رستگاری نیست گریختن نتوانند بندگان بداغ. سعدی. به کمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن. سعدی. گر قید می گشایی بندی نمی گریزد در بندخوبرویان خوشتر که رستگاری. سعدی. راستی ورز و رستگاری بین یار شو خلق را و یاری بین. اوحدی. دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاریست. حافظ. ره رستگاری همین است و بس. ؟ - نور رستگاری، در میان ملاحان خلیج فارس معمول بود که بهنگام خطر مشعل یا چراغی می افروختند برای طلب امداد که آنرا ’نوررستگاری’ می گفتند. هم اکنون در سواحل خلیج فارس در مورد کشتی و قایقی که در شرف غرق شدن است گویند: ’در این کشتی نور رستگاری است’: در جبین این کشتی نور رستگاری نیست یا بلا از او دور است یا کناره نزدیک است. (از فرهنگ فارسی معین). - امثال: راستی رستگاری. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858). ، سخاوت و بخشش. (ناظم الاطباء) ، سلامت. (زمخشری)
آزادی و رهایی و نجات و خلاصی. (ناظم الاطباء). خلاص. نجات. (فرهنگ فارسی معین). رهایی. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). رهایی و با لفظ دادن مستعمل است. (آنندراج). صفت رستگار. (یادداشت مؤلف). خلاص. فلاح. نجات. (دهار). فوز. مفاز. (یادداشت مؤلف). نجاح. فلاح. فلح. (منتهی الارب) : بترس از خدا و میازار کس ره رستگاری همین است و بس. فردوسی (از شعوری). کنون هرچه دارید کز کردگار بود رستگاری به روز شمار. فردوسی. ترا دین و دانش رهاند درست ره رستگاری ببایدت جست. فردوسی. بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک. عنصری. پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد در رستگاری ورا از خدای ره توبه و توشۀ آن سرای. اسدی. در رستگاری به پرهیز جوی که پرهیز بهتر ز ملک سباست. ناصرخسرو. از بداندیشان بترس و با کم آزاران نشین رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود. سنایی. که بر ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هرچه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی و رستگاری اخروی بدو بازبسته است. (کلیله و دمنه). به تبع سلف رستگاری طمع دارد. (کلیله و دمنه). چون دید شه آن شگفت کاری کز مردمی است رستگاری. نظامی. ز دولت به هر کار یاریش باد گذر بر ره رستگاریش باد. نظامی. به هیچگونه مرا نیست رستگاری روی که هست دشمن من در میان پیرهنم. عطار. ز بند عشق تو امید رستگاری نیست گریختن نتوانند بندگان بداغ. سعدی. به کمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن. سعدی. گر قید می گشایی بندی نمی گریزد در بندخوبرویان خوشتر که رستگاری. سعدی. راستی ورز و رستگاری بین یار شو خلق را و یاری بین. اوحدی. دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاریست. حافظ. ره رستگاری همین است و بس. ؟ - نور رستگاری، در میان ملاحان خلیج فارس معمول بود که بهنگام خطر مشعل یا چراغی می افروختند برای طلب امداد که آنرا ’نوررستگاری’ می گفتند. هم اکنون در سواحل خلیج فارس در مورد کشتی و قایقی که در شرف غرق شدن است گویند: ’در این کشتی نور رستگاری است’: در جبین این کشتی نور رستگاری نیست یا بلا از او دور است یا کناره نزدیک است. (از فرهنگ فارسی معین). - امثال: راستی رستگاری. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858). ، سخاوت و بخشش. (ناظم الاطباء) ، سلامت. (زمخشری)
عمل راستکار، درستکاری، دیانت، تدین، درستی: گر امید تو رستگاری بود در آن کوش تا راستکاری بود، دقیقی، راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار، انوری، چند سالم یتاقداری کرد راست بازی و راستکاری کرد، نظامی، نیک دانید کانچه می گویم راستکاری و راستی جویم، نظامی، اندرین رسته راستکاری کن تا در آن رسته رستگار شوی، سعدی، تسدید، راستکاری، (منتهی الارب)، و رجوع به راستکار شود
عمل راستکار، درستکاری، دیانت، تدین، درستی: گر امید تو رستگاری بود در آن کوش تا راستکاری بود، دقیقی، راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار، انوری، چند سالم یتاقداری کرد راست بازی و راستکاری کرد، نظامی، نیک دانید کانچه می گویم راستکاری و راستی جویم، نظامی، اندرین رسته راستکاری کن تا در آن رسته رستگار شوی، سعدی، تسدید، راستکاری، (منتهی الارب)، و رجوع به راستکار شود