جدول جو
جدول جو

معنی راتازی - جستجوی لغت در جدول جو

راتازی
مرد سیاسی ایتالیا که بخدمات دولتی اشتغال داشت، به سال 1808م، در آلکساندری ولادت یافت و بسال 1873 میلادی در فروزینون درگذشت، ابتدا معلم حقوق بود بعد وکیل عدلیه شد سپس مستشار حقوقی شد از این پس از خطبای زبردست فرانسه شد و در 1848 بنمایندگی پارلمان انتخاب شد، رجوع به لاروس فرانسه و قاموس الاعلام ترکی بکلمه راتاچی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روتازه
تصویر روتازه
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، فراخ رو، خوش رو، بسیم، طلیق الوجه، بشّاش، روباز، گشاده خد، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابازی
تصویر پابازی
پای کوبی، پاکوبی، رقص، برای مثال معلم چون کند دستان نوازی / کند کودک به پیشش پای بازی (فخرالدین اسعد - ۱۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتاری
تصویر روتاری
گردنده، انجمنی که در سال ۱۹۰۵ میلادی از صاحبان صنایع و بازرگانان بزرگ به منظور کمک به امور خیریه در شهر شیکاگو تشکیل شد و به تدریج در اغلب کشورهای جهان شعبه هایی تاسیس کرد. در تهران نخستین باشگاه روتاری در سال ۱۹۵۶ تاسیس شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتازگی
تصویر روتازگی
گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تحتّم، انبساط، بشر، تبذّل، طلاقت، مباسطت، تازه رویی، ابرو فراخی، مباسطه، هشاشت، بشاشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتاری
تصویر تاتاری
از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
نوعی بازی بخت آزمایی مثلاً بلیت لاتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهسازی
تصویر راهسازی
ساختن راه و جاده، جاده سازی
فرهنگ فارسی عمید
قماش بابازی، پارچۀ ابریشمین، (دزی ج 1 ص 47)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بازرگانی. تجارت با سرمایۀ دیگران. مضاربه: مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی. (جهانگشای جوینی). و شریف و وضیع بحمایت ارتاقی تمسک جسته و از بسیاری آن زیردستان خسته. (جهانگشای جوینی). شخصی بود سید از چرغ بخارا... از قاآن به ارتاقی بالش گرفته بود... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست در آسیای صغیر که در قدیم آنرا ارتاسی و اکنون اردک نامند و آن در ساحل غربی شبه جزیره کیزیکه در بحر مرمرا بمسافت 70 میلی جنوب غربی استانبول واقع است و در آن آثار سد قدیمی در دریا بجا مانده و آنگاه که ایرانیان با فینقیان بجنگیدند آن سد بسوختند و سپس یونانیان آنرا بساختند و استوار کردند و آن بزرگترین شهر شبه جزیره مذکور است و قریب 1500 تن جمعیت دارد که بزراعت بیش از تجارت پردازند. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رقص:
بیفشان زلف و صوفی را بپابازی و رقص آور
که از هر رقعۀ دلقش هزاران بت بیفشانی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
فرهنگها بمعنی زاهد و عابد نوشته اند باستناد شاهنامه. فردوسی گوید: (ز هر پیشه در انجمن گرد کرد (جمشید) بدین اندرون سال پنجاه خورد:) (گروهی که کاتوزیان خوانیش برسم پرستندگان دانیش) کاتوزیان جمع} کاتوزی {است و} کاتوز {یا} کاتوزی {بهیچوجه در ریشه های زبانهای ایرانی دیده نمیشود وقطعا در اصل کلمه دیگری بوده است که کاتبان بدین صورت آورده اند. آقای پور داود در نسخه خطی شاهنامه مورخ بسال 885 ه ق. متعلق بکتابخانه شخصی چستربیتی انگلیسی مصراع فردوسی را چنین دیده اند: گروهی که آموزیان خوانیش و بنابراین در ینجا} آموزیان {بجای کاتوزیان بکار رفته و اگر آن اصطلاح خود فردوسی باشد لغه درست بجای} آتوربان {و} آذربان {نمی نشیند بلکه مرادف} هیربدان {است که بعدها بموبدان نیز اطلاق شده. همین مصراع در نسخه خطی شاهنامه متعلق بکتابخانه دهخدا چنین آمده: گروهی که سوریان (آثوریان) خوانیش. با امعان نظر در سه اصطلاح دیگر که فردوسی در ابیات بعد آورده تصور میرود که فردوسی کلمه مورد بحث را بشکل پهلوی آن یعنی} آتوربانان - {استعمال کرده باشد که بمعنی آتوربانان و آذربانانست یعنی نگاهبانان آتش و آتشکده و بعبارت دیگر موبدان. بنابراین مصراع فردوسی را چنین باید خواند: گروهی که آتوریان خوانیش همچنین میتوان کلمه} آتوربان {را که بهمین معنی و مفرد است در مصراع جای داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتاوی
تصویر پاتاوی
توسرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتابی
تصویر پاتابی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
گاو تازی: روی دستی مخور از چرخ که کارش بازیست توی شاخی بزنش کار فلک گو تازیست. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تاخت بشتاب و ناگاه بر سبیل تاراج و غارت کردن (مانند ترکان قدیم)، جولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایازی
تصویر فرایازی
تصاعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابازی
تصویر پابازی
رقص
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از مواد کار و برنامه رشته مجسمه سازی در هنرستانها و آن ساختن پا بوسیله گل و موم و غیره است از روی مدل زنده مقابل دست سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسازی
تصویر ناسازی
مخالفت، دشمنی، ستیزه خوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتاوی
تصویر پاتاوی
میوه ای است از جنس مرکبات شبیه پرتقال و لیمو طعم آن ترش و شیرین است و گوشت آن سرخ است، توسرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکتازی
تصویر ترکتازی
تاخت آوردن، غارتگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
((تُ))
زاهد، عابد، جمع کاتوزیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
نوعی بخت آزمایی و قرعه کشی
فرهنگ فارسی معین
اولین مدفوعی که از شکم نوزاد بیرون می آید و رنگ آن سیاه و قهوه ای تیره است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
دین یار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاتوزی
تصویر کاتوزی
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرایازی
تصویر فرایازی
تصاعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناسازی
تصویر ناسازی
مغایرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روسازی
تصویر روسازی
جعل
فرهنگ واژه فارسی سره
درستی، انصاف، راست کرداری
دیکشنری اردو به فارسی