انکار، دگرگونی، امر سخت و دشوار نکیر و منکر: نام دو فرشته که می گویند پس از مردن انسان در گور او حاضر می شوند و از اعمالی که در دنیا مرتکب شده پرسش می کنند
انکار، دگرگونی، امر سخت و دشوار نکیر و منکر: نام دو فرشته که می گویند پس از مردن انسان در گور او حاضر می شوند و از اعمالی که در دنیا مرتکب شده پرسش می کنند
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینان، رنگینا، تالانه، شفترنگ، شفرنگ، تالانک، مالانک، شلیر
شَلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رَنگینان، رَنگینا، تالانِه، شَفترَنگ، شَفرَنگ، تالانَک، مالانَک، شَلیر
ابراهیم افندی. از متأخرین شعرای عثمانی است. مولد اوبه سال 1210 هجری قمری در اوزیجه نزدیک شهر بلگراد صربستان. و او در بوسنه به تحصیل مقدمات علوم پرداخت وسپس به موطن خویش بازگشت. و در آنجا بنام کوچک مشهور است وی بترکی شعر می گفته است و بیت ذیل از اوست: جوش ایدلدن بیت قلبمده خم صهبای عشق بر عجب حالت گتوردی نفسمه سودای عشق. (از قاموس الاعلام ترکی)
ابراهیم افندی. از متأخرین شعرای عثمانی است. مولد اوبه سال 1210 هجری قمری در اوزیجه نزدیک شهر بلگراد صربستان. و او در بوسنه به تحصیل مقدمات علوم پرداخت وسپس به موطن خویش بازگشت. و در آنجا بنام کوچک مشهور است وی بترکی شعر می گفته است و بیت ذیل از اوست: جوش ایدلدن بیت قلبمده خم صهبای عشق بر عجب حالت گتوردی نفسمه سودای عشق. (از قاموس الاعلام ترکی)
یادگیر. باحافظه. با ذاکره. نیکو یادگیرنده. ذکیر. نیکو به یاد دارنده. صاحب ذاکرۀ قوی. نیکو ذاکره: ان کنت کذوباً فکن ذکوراً. و در الجماهر بیرونی این مثل را بدینگونه آورده است: اذا اردت ان تکذب فکن ذکوراً و لا تستشهد بحی ّ حاضر، یردّه علیک و اقصد فیهاالموتی فأنه غیب علی الابد. (الجماهر ص 105) ، آهن پولاد و نیکو
یادگیر. باحافظه. با ذاکره. نیکو یادگیرنده. ذکیر. نیکو به یاد دارنده. صاحب ذاکرۀ قوی. نیکو ذاکره: ان کنت کذوباً فکن ذکوراً. و در الجماهر بیرونی این مثل را بدینگونه آورده است: اذا اردت ان تکذب فکن ذکوراً و لا تستشهد بحی ّ حاضر، یردّه علیک و اقصد فیهاالموتی فأنه غیب علی الابد. (الجماهر ص 105) ، آهن پولاد و نیکو
جمع واژۀ ذکر. مردان. نران. نرینگان. ذکوره. ذکار. ذکاره. ذکران. ذکره. مقابل اناث: اولاد ذکور، پسران: برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد. از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث. مولوی. اگر ببودی مرآت درلباس ذکور ز عفتت ننمودی جمال چهره عیان. سلمان ساوجی. ، ذکورالبقل، تره که دراز و سطبر باشد. بقول درشت و تلخ، تره که ناپخته نتوان خوردن، مقابل احرارالبقول، ذکور عشب، درشت و غلیظ و خشنها از گیاه. تره های سخت و زفت: قیل هو (ای عضرس) من اجناس الخطمی و قیل هو من ذکورالبقل. (تذکرۀ ضریر انطاکی)، ذکورالأسمیه، باران که سرما و سیل آرد، ذکور نخل، خرمابنان بی ثمر، ذکور حق. جمع واژۀ ذکرالحق، چکها، صکها. صکوک. ذکور حقوق، ذکورالطیب، ذکارهالطیب و ذکورهالطیب، یعنی عطرها و خوشبویها که جامه رنگین نکنند و از این روی مردان نیز توانند آن را بکار بردن، شعوری گوید: آهن دمشقی را گویند
جَمعِ واژۀ ذَکر. مردان. نران. نرینگان. ذکوره. ذِکار. ذِکارَه. ذُکران. ذِکَرَه. مقابل اناث: اولاد ذکور، پسران: برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد. از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث. مولوی. اگر ببودی مرآت درلباس ذکور ز عفتت ننمودی جمال چهره عیان. سلمان ساوجی. ، ذکورالبقل، تره که دراز و سطبر باشد. بقول درشت و تلخ، تره که ناپخته نتوان خوردن، مقابل احرارالبقول، ذکور عشب، درشت و غلیظ و خشنها از گیاه. تره های سخت و زفت: قیل هو (ای عضرس) من اجناس الخطمی و قیل هو من ذکورالبقل. (تذکرۀ ضریر انطاکی)، ذکورالأسمیه، باران که سرما و سیل آرد، ذکور نخل، خرمابنان بی ثمر، ذکور حق. جَمعِ واژۀ ذکرالحق، چکها، صکها. صکوک. ذکور حقوق، ذکورالطیب، ذِکارهالطیب و ذکورهالطیب، یعنی عطرها و خوشبویها که جامه رنگین نکنند و از این روی مردان نیز توانند آن را بکار بردن، شعوری گوید: آهن دمشقی را گویند
بطنی است از صدف و ابن الکلبی گوید او ذخیربن غسان بن جذام بن الصدف است. (از انساب سمعانی). و صاحب تاج العروس بجای ذخیربن غسان ذخیربن شجنان آورده است و ظاهراً غلط است
بطنی است از صدف و ابن الکلبی گوید او ذُخیربن غسان بن جذام بن الصدف است. (از انساب سمعانی). و صاحب تاج العروس بجای ذخیربن غسان ذخیربن شجنان آورده است و ظاهراً غلط است
اسم مصدر از ذکر. تذکیر. یاد. یادآوردن. یادآوری. یادکرد. (دهار). یاد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تذکار. تذکیر. ذکر. تذکر، بیان کردن. خلاف نسیان، قیامت. ساعت. رستخیز. رستاخیز، توبه. انابه. بازگشت از گناه: و انّی له الذکری، وعظ. پند. اندرز. عبرت: و ذکری لاولی الالباب. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: و ذکری مصدر است بمعنی ذکر. ومصدری بر وزن فعلی جز ذکری در زبان عرب نیامده است:مانند این آیات: و ذکری للمؤمنین. و ذکری لاولی الالباب. و انّی له الذکری
اسم مصدر از ذکر. تذکیر. یاد. یادآوردن. یادآوری. یادکرد. (دهار). یاد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تذکار. تذکیر. ذکر. تذکر، بیان کردن. خلاف نسیان، قیامت. ساعت. رستخیز. رستاخیز، توبه. انابه. بازگشت از گناه: و انّی له الذکری، وعظ. پند. اندرز. عبرت: و ذکری لاولی الالباب. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: و ذکری مصدر است بمعنی ذکر. ومصدری بر وزن فعلی جز ذکری در زبان عرب نیامده است:مانند این آیات: و ذکری للمؤمنین. و ذکری لاولی الالباب. و اَنّی له الذکری
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : چون بتذکیر و بنسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قادرند. مولوی. ، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). نوح نهصد سال در راه سوی بود هر روزیش تذکیر نوی. مولوی. شیر و آهو جمع گردد آن زمان سوی تذکیرش مغفل این از آن. مولوی. گفت زآن فصلی حذیفه با حسن تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن. مولوی. ، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : چون بتذکیر و بنسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قادرند. مولوی. ، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). نوح نهصد سال در راه سوی بود هر روزیش تذکیر نوی. مولوی. شیر و آهو جمع گردد آن زمان سوی تذکیرش مغفل این از آن. مولوی. گفت زآن فصلی حذیفه با حسن تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن. مولوی. ، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)