جدول جو
جدول جو

معنی ذریحیات - جستجوی لغت در جدول جو

ذریحیات
(ذَ حی یا)
شتران از نسل ذریح، فحل معروف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوحیات
تصویر ذوحیات
دارای حیات، زنده، جاندار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریحیت
تصویر اریحیت
جوانمردی، سخاوت، فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریات
تصویر ذریات
ذریه ها، فرزندها، نسل ها، فرزندان ها، جمع واژۀ ذریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذی حیات
تصویر ذی حیات
دارای حیات، زنده، جاندار
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ حی ی)
مادّۀ عاملۀ قوی که از حشرۀ ذروح (ذراریح) گیرند و از آن مشمع سازند. و این ماده را در طب نیز بکار برندلکن باید در استعمال آن نهایت احتیاط مرعی داشت چه ماده ای سخت خطرناک است.
لغت نامه دهخدا
(ذَ حی ی ی)
احمر ذریحی، سرخی سرخ. سرخ سیر. احمر قانی، ارغوانی. ارجوانی: احمرٌ ذریحی، منسوب به ذرّیح، فحل معروف از شتران که اشتران نجیب را بدو نسبت کنند
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رجوع به بذی حیات شود
لغت نامه دهخدا
(حی یا)
جمع واژۀ روحیه، آنچه منسوب و متعلق به روح باشد. رجوع به روحیه و فرهنگ رازی شود، در تداول کنونی به معنی مجموعۀ اخلاق و رفتار و کیفیات نفسانی و حالات روانی اطلاق میشود
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ بی یا)
عیب. آهو، سختی و بلا
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
اریحیه. فراخ خوئی. (منتهی الارب). وسعت خلق در هر چیز و خصوصاً در کرم: سلطان دراکرام قدر و تبجیل محل ّ او آثار اریحیت بجا آورد و او را باعزاز در بر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 251). و سلطان در قبول پیغام او و اکرام رسول و تحقیق مأمول آثار اریحیت طبع و انوار کرم سجیت و طهارت محتد و نزاهت عنصر کریم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). از آنجا که اریحیت طبع و کرم نهاد آن پادشاه بود، این دعوت را اجابت کرده باسعاف طلبت وانجاح حاجت او زبان داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 28).
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ ری یا)
جمع واژۀ ذریّه:
دیگر روز ابلیس بصحرا بیرون رفت و تختی از آهن بنهاد و از ذریات خود یکی را بنشاند. (قصص الانبیاء ص 132).
همچو آن ابلیس و ذریّات او
با خدا در جنگ واندر گفتگو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(صُ حی یا)
جمع واژۀ صراحیه. رجوع به صراحی و صراحیه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
عبدالله بن محمد شریحیان و هبه الله بن علی شریحیان محدثانند. (منتهی الارب). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جاناور. جانور. زائله. دارای حیات. زنده. خداوند زندگی، ذی حیاتی در اینجا نیست،احدی. هیچکس. متنفسی. دیاری. زنده ای. جانداری جنبنده، پرنده ای پر نمی زند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذراحیات
تصویر ذراحیات
آله کلویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریحیت
تصویر اریحیت
خوشدلی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی مجموعه اخلاق و رفتار و کیفیات نفسانی و حالات روانی اطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریات
تصویر ذریات
نسل فرزندان جمع ذراری و ذریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراحیات
تصویر صراحیات
شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی حیات
تصویر ذی حیات
دارای حیات جاندار جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو حیات
تصویر ذو حیات
ذی حیات: جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوحیات
تصویر ذوحیات
دارای حیات جاندار جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریحیت
تصویر اریحیت
((اَ یَ حِ یَّ))
عطا، شادمانی، خوش دلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوحیات
تصویر ذوحیات
((حَ))
دارای حیات، زنده، جاندار، ذی حیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذی حیات
تصویر ذی حیات
((حَ))
دارای حیات، زنده، جاندار، ذو حیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریات
تصویر ذریات
((ذُ رّ یّ))
جمع ذریه
فرهنگ فارسی معین
خلقیات، رسوم، عادات
فرهنگ واژه مترادف متضاد