جدول جو
جدول جو

معنی ذی حیات

ذی حیات((حَ))
دارای حیات، زنده، جاندار، ذو حیات
تصویری از ذی حیات
تصویر ذی حیات
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ذی حیات

ذی حیات

ذی حیات
جاناوَر. جانور. زائله. دارای حیات. زنده. خداوند زندگی، ذی حیاتی در اینجا نیست،احدی. هیچکس. متنفسی. دیاری. زنده ای. جانداری جنبنده، پرنده ای پر نمی زند
لغت نامه دهخدا

آب حیات

آب حیات
جانفزا - آب زندگی آب زندگانی، نوعی حلواست مرکب از: شکر و کف چوبک و مغز پسته، نوعی از شراب آمیخته با دویه تند ما الحیاه، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند، دهان معشوق، سخن گفتن معشوق، محبت باری تعالی که هرکس را جرعه ای از آن چشمه فیاض بنوشانند معدوم و فانی نگردد، سخنان اولیا و مردان کامل
فرهنگ لغت هوشیار

آب حیات

آب حیات
آب زندگانی، آب (فارسی) + حیات (عربی) در افسانه ها آب زندگانی که عمر جاویدان می دهد
آب حیات
فرهنگ نامهای ایرانی