جدول جو
جدول جو

معنی ذری - جستجوی لغت در جدول جو

ذری
(ذُ را)
جمع واژۀ ذروه و ذروه
آنچه برافتد از چیزی
لغت نامه دهخدا
ذری
(ذَ)
زرع ذری، کشت تخم انداخته. یعنی زمین بذرافشانده
لغت نامه دهخدا
ذری
(تَ فُ)
ذری ریح تراب را، بردن باد خاک را. دامیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) ، ذری خرمن، برباد کردن آنرا. و همچنین است ذری حنطه و امثال آن: ذری الناس الحنطه، مردمان گندم را باد دادند
لغت نامه دهخدا
ذری
ذروه هم آوای شما:، جمع ذروه، بالاها باد داده، اشک ریخته
تصویری از ذری
تصویر ذری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذری
تصویر آذری
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
سریع، تیزرو، سبک سیر، شفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
فرزند، نسل، فرزندان
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
منسوب به آذر:
ز خونی که بد بهرۀ مادری
بجوشید و شدچهره اش آذری.
فردوسی.
، منسوب به آذربایجان. (درهالغواص حریری) ، نام جامه ای که در آذربایجان بافتندی. (محمود بن عمر ربنجنی) ، زبان آذری، لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند، مشک تیزبو. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُرْ را)
باطل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ ری ی)
منسوب به آذربایجان، خالص. (صراح) ، تیزگند. (تاج المصادر بیهقی) ، گنده بغل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ ذُرْ را)
باطل. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بهره، تنگی عیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدحالی. سخت گذرانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ستر. پرده. حجاب، گرداگرد سرای. (مهذب الاسماء) ، پیشگاه. آستان در و نواحی آن، آنچه بر باد داده شود، بذر. تخم، بالای هر چیز، زرع ذری ٔ، کشت تخم انداخته. زمین بذرافشانده، سرشک ریخته از چشم. ج، اذراء. و رجوع به ذرء شود
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ یَ)
زهر اصفر. گل زرد. (و کلمه معرب مینماید). رجوع به زریاب شود
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ ری یَ)
پشت فرزندان.
نسل:
ای بار خدای همه ذریت آدم
با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان.
ناصرخسرو.
ابلیس لعین بدین زمین اندر
ذریّت خویش دید بسیاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام گشنی یعنی فحلی معروف است از شتران که اشتران نژاده را بوی نسبت کنند
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پشته ها. هضاب. مفرد آن ذریحه است
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 107 س 12- 14 شود
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ ر)
ذروح. رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ ری)
نام بتی بود به نجیر از ناحیۀ یمن، نزدیک حضرموت. (معجم البلدان)
پدر قبیله ای است از عرب
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
به لغت اندلس طیهوج است. تیهو و آن پرنده ای است از بلدرچین بزرگتر. و از کبک خردتر برنگ سنجاب و گوشت آن از همه انواع طیر حتی تذرو لطیف تر است. و اینکه صاحب برهان میگوید که از کبک بزرگتر است درست نیست
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
تیزرو. شتاب رو. سبک سیر. ذروع. فرس ذریع، اسب سبک سیر و تیزرو و فراخ گام و همچنین است بعیر ذریع، فراخ گام. واسعالخطو. و در صفت رسول صلوات اﷲعلیه آمده است، کان ذریعالمشی، ای واسعالخطو، امر فراخ و وسیع، مرگی. مرگامرگی. وبا. موت فاشی، تند. سریع. بشتاب. تیز. زود. ناگهانی. قتل ذریع، قتل سریع. اکل ذریع، خوردنی بشتاب و بسیار. و فی الحدیث: فأکل اکلاً ذریعاً، ای سریعاً و کثیراً، شفیع. خواهشگر، وسیله. (مهذب الاسماء). دست آویز. ذریعه، موت ذریع، مرگی فاش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ رْ ری یَ)
نسل. پشت. فرزندان. پدران و فرزندان. نسل آدمی و پری. نسل مردمان و جن ّ. فرزند. فرزندان و فرزندزادگان، یستوی فیه الواحد و الجمع. ج، ذرّیّات. ذراری:
طعنه چه زنی مرمرا بدان کم
از خانه براندند اهل عصیان
زیرا که براندند مصطفی را
ذریۀ شیطان از اهل و اوطان.
ناصرخسرو.
و صاحب معالم التنزیل گوید یقع الذریه علی الاّباء کما یقع علی الأولاد، زنان. رجوع به ذریت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
تیزرو، شتاب رو، سبک سیر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریس
تصویر ذریس
اندلسی سر خبال تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریت
تصویر ذریت
نسل فرزندان جمع ذراری و ذریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذری
تصویر آذری
((ذَ))
منسوب به آذر، آتشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذری
تصویر آذری
اهل آذربایجان، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
((ذُ رِّ یُِ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
((ذَ))
تیزرو، سبک سیر، فراخ گام، فاش، فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریت
تصویر ذریت
((ذُ رّ یَّ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریه
فرهنگ فارسی معین
تندرو، تیزرو، سبک سیر، برملا، فاش، بسیار، فراوان، کثیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احفاد، اولاد، دودمان، سلاله، فرزندان، نسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد